فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !ابوحنیفه النعمان امام روشنگران
ابوحنیفه النعمان امام روشنگران
نویسنده: وائل السمرى
مترجم: دوكتور احمدذکی (خاورنیا)
امام اعظم ابوحنیفه را می توان از هسته گذاران روشنگری در جامعه اسلامی دانست. وی در زمینه آزادی واستقلال به ویژه آزادی زنان، کارنامه های درخشانی در حوزه فقه اسلامی ارائه کرده است؛ به گونه ای که وی از نخستین دعوتگران به برابری زن ومرد بود، وفتوا داد که زنان می توانند، به عنوان قاضی بسان مردان، ایفای وظیفه کنند و بدون اجازه ولی و وصی خود را به ازدواج مردی درآوردند.
سخن کوتاهی را که امام شافعی در بارۀ امام اعظم گفته است، این سخن، بیانگر جایگاه رفیع این ابرمرد تاریخ اسلام در میان همعصران وفقهای زمانه اش بوده، ونیز گویای این است که وی در عصر خویش بینظیر بوده است، امام شافعی می گوید:
«مردم در فقه عیال ابوحنیفه هستند» وی آموزگاری بود، که پایه های نخستین تفقه در دین را نهاد ودر ذکاوت وتیز هوشی اش زبان زد خاص وعام بود و در اخلاق وسلوک وتجربه هایش از بزرگترین شخصیت های ایده آل به حساب مي آمد، که در حوزۀ فقه سخن می گفت، وی شاگرد نجیب خانواده نبوت یعنی شاگرد امام جعفر صادق وهمنشین امام محمد باقر بود، وباریک بین پیشگام وپژوهشگر ناب وعالم به صاحبان فضیلت بود.
علمای معاصرش در نبوغ واخلاصش اجماع دارند اما با وجود این همه فضل، از کمین دشمنان و زبان بدگویان مصون نماند. وی را متهم به کفر کردند ویکی از آن ها در بارۀ ابوحنیفه وشاگردانش می گفت:« این ها بر ولی امر مسلمانان خروج کرده اند، واز اسلام برگشته اند واگر گفته شود که در آن دهکده خماری وجود دارد بهتر از این است که گفته شود که در آنجا، یکی از یاران ابوحنیفه است» تمام این سخنان ناروا را بر زبان راندند، زیرا از جایگاه بلندش حسد می بردند؛ زیرا وی عقل اش را تسلیم قدرت وحکومت نمی کرد وقلبش وابسته جاه ومال نبود. با وجود این هرگز ادعای کمال نداشت وخود را معصوم نمی پنداشت، وهمواره می گفت: « سخنان ما نظری است که ارائه کردیم وبهتر از آن را نمی دانستیم وکسی که بهتر از آنچه ما گفتیم، ارائه کند، به صواب نزدیکتر است»
امام ابوحنیفه روش خود را در فقه وتحقیق چنین بیان می دارد که:« به کتاب خدا می گیرم واگر در کتاب خدا نیافتم، به سنت رسول الله می گیرم، واگر در سنت نیافتم به سخن هرکدام از اصحاب پیامبر که خواسته باشم، می گیرم وسخنان ایشان را بخاطر اقوال دیگران فروگذار نمی کنم وهرگاه امر به ابراهیم، شعبی، حسن، ابن سیرین وسعید بن مسیب رسید، من هم بسان ایشان اجتهاد می کنم» وزمانیکه مردم گفتند که باید به سخنان تابعین بگیرد. وی گفت:« آنها مردانی بودند من هم مردی ام».
وی مانند استادان بزرگوارش به کسانی که به ایشان بدی روا می داشتند، نیکی می کرد وحجت را با حجت، وبرهان را با برهان پاسخ می داد ومعتقد به آزادی فکر وعقیده بود وبه گفتگوی آرام وعقلانی پناه می برد، گفتگویی که در آن خشونت لفظی وفیزیکی نباشد، ابوحنیفه با مخالفان فکری خویش به دیالوگ می پرداخت بدون اینکه آن ها را در تنگنا قرار دهد ویا از قدرت زبان وفتوایش بر علیه آن ها استفاده کند واعتمادش به خود ودانش وعقلانیتش بهترین کمک گار وی، درغلبه بر مخالفان بود.
روایت کرده اند، که گروهی از خوارج وارد مجلس امام شدند، در حالیکه وی مشغول مباحثه با شاگردانش بود، وخوارج از گروه هایی بودند که خشونت را روش خود ساخته بودند ودر کشتن مخالفان فکری خود هیچ گونه ابائی نداشتند وکسیکه می گفت: امام علی با قبول حکمیت به حق بود او را دشمن پنداشته وبه قتل می رساندند. امام اعظم از همین گروه بود که حکمیت امام علی را تایید می کرد، شیخ خارجی برای امام ابوحنیفه، دو گزینه را پیشنهاد کرد: یکی اینکه از این دیدگاهش توبه کند ویا اینکه او را به قتل می رساند! امام از وی خواست که با وی مناظره کند او پذیرفت وامام از او پرسید که: اگر من وتو در مناظره اختلاف کنیم، راه حل چیست؟ مرد خارجی گفت: کسی را میان خویش حکم قرار می دهیم، ابوحنیفه خندید وبرای آن مرد گفت: با پذیرفتن حکمیت میان من وخودت، اینک حکمیت امام علی را اجازه دادی.
روایت می کنند که امام دیدگاه وسیعی در ارتباط به گناهکاران داشت، طوریکه همسایه شرابنوشی داشت، که همواره خود را نشه می کرد وشب ها در گناه غرق بود وهرگاه در اثر شرابنوشی از خود بیخود می شد با صدای بلند شعر می خواند واین اواز بلند باعث اذیت امام شده وعبادت وتأمل وتفکرش را برهم می زد، با وجود این همه مزاحمت، امام فکری برای تأدیب وتحریک مردم علیه او نکرد؛ زیرا وی می پنداشت که این جوان بیمار است وامام آن گونه که عادت داشت، شب ها شب زنده داری می کرد، اما شبی صدای آن جوان را نشنید وصبحگاهان از وی پرسید، گفتند که والی او را زندانی کرده است، امام نزد والی رفت وآن جوان را از زندان رها کرد ودر راه به گونۀ شوخی، برایش گفت: جوان در نیمه شب چه می سرودی؟ جوان گفت: می گفتم:«أضاعونى وأى فتى أضاعوا.. ليوم كريهة وسداد ثغر»،امام از وی پرسید: ایا ما تو را ضایع کردیم؟ گفت: نخیر بلکه مرا حفظ کردی خداوند در حفظ ورعایت خویش تو را قرار دهد، از آن روز به بعد، آن جوان از ملازمان حلقۀ درس ابوحنیفه گردید، تا اینکه از علما وفقهای آن زمان شد، که در صلاح وتقوا زبان زد خاص وعام بود.
با وجود مداراى امام وتمایل همیشگی اش به وحدت وهمدلی، اما گروهی از فقها همواره در برابرش توطئه می چیدند ودر کمینش بودند، تا به وی آسیب رسانند، بسان روزگار ما در آن زمان هم فقهایی وجود داشتند، که در خدمت شاهان ظالم وستمگر اموی قرار داشتند، که می توان آن ها را «پله بین ها» نامید، آنعده ای که زمانی به نابودی امویها و زوال پادشاهی شان متیقن شدند به پلۀ سنگین ترِعباسیها تمایل نمودند، که از جملۀ همین فقها تاریخ، نام قاضی ابن ابی لیلی را وقاضی شبرمه را در دفترچه اش حفظ کرده است، وآن ها از ملازمان واعضای مشورتی دربار عباسی بودند. آنگونه که پیش از عباسیها از دوستان وهمکاران دربار امویها به حساب می آمدند. شگفت آور اینکه اینها با فتواهای بیمارگونه شان عباسیان را تشویق کردند تا مخالفان خود را، با قساوت وسنگدلی تمام از میان بردارند واحادیث ضعیف را پذیرفتند وبرای مردم زندگی زاهدانه، وفروگذاری سیاست را توصیه می کردند تا حاکمان به تنهائی از لذائذ قدرت استفاده کنند ومردم را در تاریکی های فقر وبیماری برهانند، اما یکه تاز میدان آزادی نگذاشت که این طبقه از فقهای درباری، با خرد مردم بازی کنند، زمامداران ومردم را به فساد بکشانند، وی همواره دیدگاه های آن ها را بیرحمانه نقد می کرد وفتواهای شان را در حضور مردم باطل می نمود.
روزی قاضی ابن ابی لیلی، زن دیوانه ای را بخاطر اینکه مردی را دشنام داده بود وفرزند دو زناکار خوانده بود محاکمه کرد و به دُره زدن آن زن به حالت ایستاده حکم کرده، و دو حد را بر وی در مسجد اجرا کرد، یکی به خاطر قذف پدر آن مرد ودیگری بخاطر قذف مادر آن مرد، این داوری به گوش ابوحنیفه رسید. وی گفت: ابن ابی لیلی اشتباه کرده است، نخست اینکه زن دیوانه را ایستاده دره زده است در حالیکه زنان را نشسته دره می زنند، دوم اینکه حد را در مسجد اجرا کرده است وحدود در مساجد اقامه نمی شود وسوم اینکه برای پدر آن مرد یک حد وبرای مادرش حد دیگری اجرا کرده وچنین چیزی جائز نیست. اگر این زن، یک گروه را دشنام دهد آیا او را به تعداد همان گروه حد می زند؟ جمع میان حدود جائز نیست، کما اینکه پدر ومادر آن مرد حاضر نبودند تا ادعا کنند واز همه مهمتر اینکه، زن دیوانه بوده است واجرای حد بر دیوانگان جائز نیست، زمانیکه این سخن به ابن ابی لیلی رسید، برای وشايت نزد خلیفه رفت واز ابوحنیفه شکایت کرد وگفت: ابوحنیفه وی را توهین کرده وتوهین قاضی مملکت در حقیقت توهين به خلیفه است؛ زیرا قاضی گارگزار خلیفه است، براثراین شكايت، خلیفه فرمانی صادر کرد که بعد از این ابوحنیفه حق سخن گفتن، در بارۀ فیصله های دادگاه وحق فتوا را ندارد، امام پابند دستور خلیفه بود، اما از نیازهای خلیفه واینکه هرازگاهی از وی فتوا می خواست استفاده کرد وزمانیکه از وی فتوا خواست از پاسخ امتناع ورزید، مگر به شرط اینکه خلیفه اجازه دهد، که برای همۀ مردم فتوا دهد وچنین اذنی صادر شد.
حال وروزِ امام با خلیفه عباسی اینگونه بود. از یک طرف وی را در تنگنا قرار می داد واز طرف دیگر چاره ای جز اینکه برایش فرصت دهد، نداشت. روزی خلیفه با همسرش دعوا شد، زیرا خلیفه می خواست همسر دیگری بگیرد، خلیفه برای همسرش گفت: کی را به عنوان داور می پذیری، تا میان ما به داوری بنشیند؟ همسرش جز امام، داوری کس دیگری را نپذیرفت، زمانیکه ابوحنیفه حاضر شد، خلیفه برایش گفت: آیا من حق ندارم که همسر دیگر، آنگونه که شریعت برای من مباح ساخته است، انتخاب کنم؟ امام برایش گفت: چند همسری برای اهل عدالت حلال شده است، آنگونه که خداوند می فرماید:«وإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة» پس برای ما لازم است، که پابند آداب الهی باشیم واز اندرزهایش پند بگیریم، خلیفه سکوت کرد و به داوری امام رضایت نشان داد، زمانیکه امام به خانه اش برگشت، دید که همسر خلیفه، خادم وکنیزک زیباروی ومال ومرکب ولباس های فاخر کم یاب، برایش بخاطر سپاسگذاری فرستاده وسلام هم برایش گفته است. امام تمام هدایا را مسترد کرد وگفت: من از دینم دفاع کردم واین داوری را بخاطر خدا انجام دادم.
ابوحنیفه در اظهار نظرها ودیدگاهایش همواره خداوند را مدنظر قرار می داد واز بخشش ها وهدایای پادشاهان استغنا می جست. وبه اموال تجارت خویش اکتفا می کرد، وچنین رویکرد مستقلانه اش بود که وی را امام امت ساخت، واز اینکه امام تجارت پیشه بود، از دقائق تجارت ومنازعه های آن اگاهی کامل داشت، این اگاهی بر دانش فقهی وی انعکاس یافت، فقهی که متمایز به آسانگیری بر اهل تجارت وصنعت ومال استوار است، اما بدون اینکه در زمینۀ آسانگیری با شریعت مخالفتی داشته باشد ویا با نصی تعارض نماید؛ به همین لحاظ مثلاً می بینیم که وی اجازه می دهد، که یک شخص، قرض هایی را که بالای فقراء دارد، به عنوان زکات حساب نماید، کما اینکه وی ایمان به آزادی انسان درمال، کار وتجارت داشت؛ به همین لحاظ ممنوعیت تصرف در مال را بر سفیه، زمانیکه به سن بیست وپنج سالگی می رسد، ممنوع وحرام پنداشت، چنانچه محروم ساختن بدهکار را بخاطر وفاء بدهکاری اش حرام دانست؛ زیرا در این باره رضای بدهکار وجود ندارد، کما اینکه اجازه داد زمانیکه مردم در پشت امام اقتدا می کنند، قرائت نکنند، بلکه خاموش باشند وبه قرائت امام گوش دهند، وی از نخستین دعوتگران به برابری میان زن ومرد بود وفتوا داد که زن حق دارد، متولی سمت قضا شود وبرای این فتوای خویش به رویداد توظیف امیر المومنین استناد جست، که ایشان وظیفه احتساب را به یک زن داده بودند وگفت: زن حق دارد که خود را به ازدواج مردی بدون اجازه ولی در بیاورد؛ زیرا حضرت عائشه که راوی حدیث» لا زواج الا بولی» است، خود برادر زادۀ خود را در غیاب برادرش به ازدواج کسی درآورد، وگفت یقین به شک زائل نمی شود، وبه همین اساس برای کسیکه وضو کرده ودر شکستن آن در شک وتردید است گفت که وضوی وی نشکسته است، زیرا شک به مرحلۀ یقین ارتقا نمی کند، کما اینکه تکفیر مسلمانان را حرام پنداشت وتکفیر کننده را گنهکار خواند، اگرچه وی مسلمان معصیت کار هم باشد، با این فتوا وی دروازۀ گناه را باز نکرد بلکه دوست داشت وبهتر می دانست که برای همیشه دروازۀ مغفرت برای توبه کنندگان باز باشد.
اما تمام این فتواها جامعۀ آن زمان را در برابر امام تحریک نکرد و دشمنی علما وپادشاهان را با امام جلب نکرد؛ زیرا کسی نمی توانست، در میدان مناظره، در برابر امام بایستد؛ به همین لحاظ مخالفانش، به دشنام وتوطئه اکتفا کرده وهرازگاهی ذهنیت خلفا را در برابر ابوحنیفه تغییر می دادند و زمانیکه محبت امام به اهل بیت پیامبر را می دیدند می گفتند که امام شیعه مذهب است. وامام هم این تهمت را نفی نکرد واز آن بیزاری نجست، بلکه به ان تأکید ورزید واز نگاه قول وعمل، انقلاب امام زیدبن علی زین العابدین در برابر خلیفه اموی، هشام بن عبدالملک را با سخن وعمل ومال نصرت کرد ودوست داشت که در جنگ، در صف امام زید بایستد اما از اینکه امانت های مردم نزدش بود وکسی را نیافت که آن امانت ها را نزدش بگذارد، از رفتن به میدان رزم بازماند، علاوه بر این ابوحنیفه انقلاب محمد نفس زکیه در برابر عباسی ها را کمک کرد واز سرنوشت خونبارعلویها، پس از فرونشاندن آتش انقلاب، توسط عباسیها غمگین شده وبخاطر آن گریست و زمانیکه عبدالله بن حسن، شیخ ابوحنیفه وپدر محمد نفس زکیه در زندان زیر شکنجه وفات کرد، ابوحنیفه در حلقۀ درسی اش بخاطر آن حادثه اشک ریخت وگفت که ایشان یکی از بهترین های زمان خود بود، که در زندان به شهادت رسید.
به این راه ورسم ابوحنیفه، که فقهاء وی را لقب امام اعظم دادند، ادامه داد، طوریکه با زمامداران مماشات نمی کرد وبا پادشاهان نفاق نمی ورزید وبا فتواهایش خلیفۀ عباسی، منصور را به چالش می کشید واین باعث خشم مخالفانش گردید. طوریکه به باطل بودن شهادت وزیر اول خلیفه فتوا داد وگفت: وزیر برای خلیفه می گوید: که من بردۀ تو هستم، اگر سخنش درست باشد، برده حق شهادت را ندارد، واگر دروغ بگوید، آدم دروغگو شاهد شده نمی تواند، خلیفۀ عباسی منصور از وی، فتوایی در بارۀ اهل موصل خواست، این مردم با خلیفه عهد کرده بودند که بار دیگر ضد خلیفه قیام نکنند واگر کردند درآنصورت خون وروح ومال شان برای خلیفه حلال است، زمانیکه اهل موصل عهد خود را شکستند، فقهای حکومتی به مباح بودن خون آنها فتوا دادند، اما ابوحنیفه مخالفت کرد وگفت: ریختاندن خون آنها برای تو حرام است واینکه آن ها نفس ومال خود را برای تو مباح ساخته اند، حق چنین چیزی را ندارند؛ زیرا چیزی را برای تو مباح ساخته اند که در مالکیت آنها نیست، واز خلیفه پرسید که اگر زنی خودش را بدون عقد برای تو حلال کند، آیا حلال می شود؟ خلیفه گفت: نخیر ابوحنیفه گفت: این هم چنین است، بناء از قتل اهل موصل دست بردار ولشکریانت را برای محافظت از حدود وثغور سرزمین مسلمانان بفرست، به جای اینکه با آنها سینه مسلمانان را بشگافی.
زمانیکه خلیفه صلابت ولجاجت ابوحنیفه را دید خواست که وی را به وسیلۀ مال ومنصب به سوی خود بکشاند، پس به وی منصب قضا را پیشنهاد کرد، اما وی نپذیرفت وزمانیکه دید وی برحرف خود ایستاده است، وی را زندانی کرد وهمواره امام هفتاد ساله را با تازیانه می زد وشکنجه می کرد، تا مال ومنصب را بپذیرد، اما وی به رأی خود متمسک بود، وذره ای از موضعگیری خود عقب نشینی نکرد، تا اینکه جان را به جان آفرین تسلیم کرد، ومی گویند که خلیفه در زندان امام را مسموم کرد. وبرخی گفته اند که خلیفه وی را بخاطر وضعیت بد صحی اش از زندان رها کرد اما به اثر شکنجه وفات کرد، با وجود اینکه امام در برابر پادشاهان وتوطئه گران بسان سنگ سفت ومحکم بود اما منابع تاریخی از نرم دلی واحساس نازک وپاک طینتی اش چیزهایی نقل کرده اند، از جمله اینکه در شبی از شب های زندان وپس از شکنجه ای که روح وروانش را خاموش وجسمش را خسته ساخته بود وپس از اینکه جلادان وی را شکنجه های گوناگون کرده بودند ابوحنیفه در حبسگاه خود خاموشانه نشست، اما ناگاه به گریستن شروع گرد همسایه اش در زندان برش گفت: امام چه چیز تو را به گریه آورده است؟ امام گفت: قسم به خدا این تازیانه ها مرا به درد والم نیاورده است بلکه به یاد مادرم واشک هایش برای من افتادم.
بحث در مورد'ابوحنیفه النعمان امام روشنگران'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید