حضرت عِكرِمَه (رض) ابن ابى جهل

حضرت عِكرِمَه (رض) ابن ابى جهل
  • 22‏‏/11‏‏/2021
  • گرداننده وبسايت
  • 5:25:44 ص
يشارك:

حضرت عِكرِمَه (رض) ابن ابى جهل

 

( عِكرِمَه ابن ابى جهل بحيث يك مؤمن مهاجر نزد شما خواهد آمد پس پدرش را دشنام ندهيد، زيرا دشنامِ مرده، زنده را ميآزارد و به مرده نمى رسد.)
(محمد رسول الله)

(مرحبا به سوار مهاجر) ( از تحيت رسول الله به عكرمه )
او در اواخر دهه سوم عمرش بود كه نبى الرحمته صلى الله عليه وسلم دعوت خود را آشكار ساخت او از حيث حسب شريفترين مردم قريش و از حيث ثروت غنى ترين شان و از حيث نسب عزيز ترين شان بود. عكرمه اگر پدرش نمى بود شايان آن بود كه مانند ديگر همتايانش چون سعد ابن ابى وقاص و مُصعب ابن عمير و ديگر فرزندان خانواده هاى معروف مكه مسلمان شود.

پس اين پدر كى بود؟!
او جبار بزرگ مكه و سردمدار درجه اول شرك بود كه خداوند با آزار و اذيت او مسلمانان را آزمايش كرد و آنان در ايمان خود ثابت قدم بودند. و با كيد او صدق مؤمنين را امتحان كرد و آنان صادق ماندند. او ابو جهل بود. آن پدرش بود اما خودش عكرمه ابن ابى جهل مخزومى، يكى از صنا ديد قريش و از دليران
معروف عرب بود. عكرمه بنا بر مخالفت پدرش ابوجهل به مخالفت محمد صلي الله عليه وسلم بر آمد و عداوت شديدى با او داشت و صحابه اش را آزار و اذيت ميكرد و تكاليف طاقت فرسائى بر مسلمانان وارد مى نمود تا پدرش از آن خوشنود گردد.

وقتيكه پدرش در روز بدر معركه شرك را فرماندهى ميكرد و به لات و غرى قسم ياد كرد كه تا محمد صلي الله عليه وسلم را شكست ندهد و تا كه در آنجا سه روز اقامت نكند و اشترانى را ذبح نكند و شراب ننوشد و كنيزان زيبا روى برايش موسيقى ننوازند و رامشگرى نكنند بمكه بر نخواهد گشت، در آن وقت پسرش عكرمه بازوى نيرومند او بود و بر او اعتماد داشت.

اما لات و غرى به نداى او لبيك نگفت زيرا آنان نمى شنيدند و ياريش نكردند زيرا آن هر دو ناتوان بودند. پس كالبد بى جان او در ميدان بدر افتاد، عكرمه با چشمان خود ديد كه نيزه هاى مسلمانان بر فرق او فرو مى آيد و خونش را ميريزد و با گوشهاى خود آخرين فرياد او را شنيد. عكرمه بعد از آنكه كالبد سردمدار قريش را در بدر گذاشت و از دفن آن عاجز ماند مجبور به فرار شد و مسلمانان آنرا با ده ها مرده ديگر مشركين در قليب ( چاهى كه در بدر بود) انداختند و بر آن خاك فرو ريختند. روش عكرمه از آن روز به بعد در مقابل اسلام دگرگون شد، او در اول مرحله براى گرفتن انتقام خون پدر با گروه ديگرى از مشركين همدست شد و آتش عداوت در قلبش شعله ور شد، آنان نيز كسانى بودند كه اقارب خود را در جنگ بدر از دست داده بودند. تا اينكه واقعه احد بوقوع پيوست. عكرمه ابن ابي جهل به احد آمد و زوجه اش ام حكيم را با خود آورد تا در عقب جبهه جنگ با ديگر زنان داغديده بدر حرف بزند و قريش را بجنگ تشويق كنند و از فرار جنگ جويان جلوگيرى نمايند.

قريش در سمت راست جبهه سواران خالد ابن وليد را گماشت و بطرف چپ آن عكرمه ابن ابى جهل را، سواران قريش در آن روز دليرى زيادى بخرج دادند و جنگ به نفع قريش پايان يافت و پيروزى نصيب مشركين شد، چنانكه ابو سفيان گفت اين در مقابل روز بدر. در جنگ خندق مشركين چندين روز مدينه را محاصره كردند، صبر عكرمه بسر رسيد و از ادامه محاصره به تنگ آمد، و از يك تنگناى خندق اسپش جست زد و از عقب او چند تن ديگر نيز بر جهيدند تا سر بازى و دلاورى خويش را به نمايش بگذارند و در آن معركه عمرو ابن عبدوَد عامرى كشته شده ولى او (عكرمه) چاره ديگرى غير از فرار نديد.

در روز فتح فتح مكه قريش ديد كه توان مقابله را با محمد صلي الله عليه وسلم و اصحاب او ندارند، پس فيصله كردند كه راه او را براي داخل شدن به مكه باز گذارند زيرا آنان اطلاع يافته بودند كه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم بر فرماندهانش امر كرده با هيچكس از اهل مكه اگر مزاحمت ايجاد نكند نه جنگند. ليكن عكرمه ابن ابى جهل با گروه ديگرى برغم فيصله قريش مانع ورود لشكر بزرگ اسلام شدند كه خالد ابن وليد در يك درگيرى مختصر آنان را تار و مار كرد. كسانى از آنان كشته شدند و كسانى كه فرصت يافتند پا بفرار نهادند. عكرمه ابن ابى جهل از همان فراريان بود.

آنگاه عكرمه حيران بود، نميدانست چه كند؟! در مكه جايى نداشت، رسول اكرم صلي الله عليه وسلم مردم را از گناهان گذشته شان معاف كرده بود. ولي عكرمه را با دسته ديگرى از مشركين با ذكر نام شان مستثناء ساخت و فرمان داد هر جا باشند ولو در پرده كعبه خود را پنهان كرده باشند كشته شوند. عكرمه در پيشاپيش آن گروه قرار داشت، يا باصطلاح نامش در صدر جدول قرار داشت. از آن رو مخفيانه از مكه برآمد و به طرف يمن روان شد، زيرا غير از ان ديگر پناهگاهى نداشت. درين اثناء زوجه اش ام حكيم با هند بنت عتبه و ده تن ديگر از زنان براى بيعت برسول الله صلي الله عليه وسلم حاضر شدند، و نزد آنحضرت دو تن از زوجاتش، فاطمه دخترش و جماعتى ديگر از زنان خاندان عبدالمطلب نيز حاضر بودند.

هند ( زن ابو سفيان ) در حاليكه نقاب پوشيده بود. به سخن آغاز كرد و گفت: يا رسول الله! سپاس و ستايش خدايى راست كه دين خود را آشكار ساخت، من از شما تمناء دارم بپاس قرابتى كه بين ما است با من به نيكويى معامله كنيد. من زنى مؤمن و صادقم سپس نقابش را برداشت و گفت: هند دختر
عتبه يا رسول الله! رسول اكرم صلي الله عليه وسلم گفت: خوش آمدى!
هند گفت: يا رسول الله قسم بخدا كه هيچ خانه اى از روى زمين نزد من ذليل تر از خانه تو نبود. ولى حالا هيچ خانه اى در روى زمين عزيز تر از خانه تو نزد من نيست. رسول اكرم صلى الله عليه وسلم فرمود (و همچنان زياد تر) بعداً ام حكيم خانم عكرمه ابن ابى جهل به پا خاست و سلام داد و گفت: يا رسول الله! عكرمه از ترس شما بطرف يمن فرار كرده تا او را نكشى؛ او را امان بده. خداوند ترا در امان داشته باشد. رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: او در امان است.

پس آن زن همان ساعت با غلامش به جستجوى او برآمد، وقتيكه در عمق صحرا پيشرفتند، غلام بر او قصد سؤ داشت. ولي آن زن غلام را با حيله و تزوير فريفته ساخت و به سفر ادامه داد تا اينكه در منطقه تهامه يا نتش كه با يك كشتيبان مسلمان براى بردن خود به يمن گفتگو ميكرد كشتيبان ميگفت اخلاص كن تا تورا نقل بدهم. عكرمه ميگفت چگونه اخلاص كنم؟

گفت بگو: اشهدان لااله الاالله وأن محمداًرسول الله. عكرمه گفت: من نميگريزم غير از همين كلمه.
در حاليكه آنان در مناقشه بودند ناگهان ام حكيم در مقابل عكرمه قرار گرفت و گفت: اى پسر عمو! من از نزد با رحم ترين انسان و بزرگترين انسان و بهترين انسان، از نزد محمد ابن عبدالله آمده ام از او برايت امان خواستم او امانت داد،خود را در هلاكت نينداز. گفت تو با او رسول الله صلي الله عليه وسلم حرف زدي؟! گفت بلى من با او حرف زدم و ترا امان داده آن زن در گفتار بسيار اصرار ورزيد و او را مطمئن
ساخت تا اينكه باوى برگشت، سپس از اراده شوم غلامش قصه كرد، پس قبل از آنكه مسلمان شود او را كشت.

آنان به منزل خويش ادامه ميدادند تا اينكه بجايى رسيدند عكرمه ميخواست بازنش خلوت كند ولى آن زن به شدت اباء ورزيد و گفت من مسلمانم و تو مشركى، عكرمه در شگفتى عميقى فرو رفت و گفت اين كار بر من بسيار دشوار است. وقتيكه عكرمه به مكه نزديك شد، رسول اكرم صلي الله عليه وسلم به اصحابش گفت: عكرمه ابن ابوجهل به حيث يك مؤمن مهاجر نزد تان مى آيد، پس پدرش را دشنام ندهيد، زيرا دشنام بر مرده، زنده را ميآزارد و بر مرده نميرسد.

اندكى بعد عكرمه و خانمش بمكه رسيدند و بجائيكه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم تشريف داشت آمدند، وقتيكه نبى كريم صلي الله عليه وسلم او را ديد قبل از آنكه رداى خود را بر دوش بكشد از خوشحالى به استقبال او برخاست. چون نبى كريم بجايش نشست عكرمه در پيشرويش ايستاد و گفت: يا محمد ام حكيم ميگويد كه مرا امان داده اى! رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود: درست گفته تو در امانى. عكرمه گفت از من چه ميخواهى يا محمد!
گفت، ميخواهم گواهي بدهى كه جزء خدا ديگر معبودى نيست و من بنده خدا و فرستاده اويم،
و نماز را بر پا دارى و زكات را اداء كنى، تا اينكه تمام اركان اسلام را برايش بر شمرد. عكرمه گفت: و الله كه دعوت نكردى مگر به حق و امر نكردى مگر به خير. بعداً گفت قسم بخدا قبل از دعوت تو صادقترين ما در گفتار و نكوكار ترين ما در كردار بودى.
پس دستش را گشود و گفت: انى اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك عبدهُ و رسوله. بعداً گفت: يا رسول الله! بهترين گفتار را به من بياموزان تا آنرا بگويم!
گفت: اشهد ان لا اله الا الله و أن محمداً عبده و رسوله
عكرمه گفت بعد از آن چه؟ رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود: بگو كه خدا را و هر كه حاضر است گواه ميگيرم كه من مسلمانى مهاجر و مجاهدم. عكرمه آنرا تكرار كرد. آنگاه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود: امروز هر چيزى از من بخواهى ولو آنرا به هيچ كسى نداده باشم، به تو ميدهم، عكرمه گفت: از تو ميخواهم براي من طلب بخشش كنى از هر عداوتى كه در حق تو مرتكب شده ام و يا
در هر راهيكه مانع تو شده ام و يا در هر مقامى كه در مقابل تو قرار گرفته ام، يا هر كلاميكه در حضور تو يا غيبت تو با جسارت گفته ام.

پس رسول اكرم صلي الله عليه وسلم دعاء كرد كه خدايا! هر دشمنى كه در حق من كرده و هر راهيكه براي اطفاى نور تو در پيش گرفته بود بروى ببخش و هر بى حرمتى كه در حضور من و يا در غياب من مرتكب شده همه را عفوكن!

پس چهره عكرمه از خوشحالى باز شد و گفت: يا رسول الله! قسم بخدا آنچه را بر ضد تو و براى جلوگيرى از طريق خدا بخرج داده ام حالا دو چند آنرا در راه خدا بخرج ميدهم و هر قتالى كه بر ضد اسلام كرده ام آنرا در راه خدا دو چندان مي سازم.

از آن روز به بعد عكرمه چون قهرمانى دلير به موكب دعوت پيوست در حاليكه عابدى شب زنده دار و قارى كتاب خدا در مساجد بود، او قرآن را بر چشم ميكشيد و ميگفت كتاب پروردگارم…
كلام پروردگارم… و از خوف خدا ميگريست.

عكرمه در عهدى كه با رسول خدا صلى الله عليه وسلم بسته بود وفاء كرد بعد از آنكه به اسلام مشرف شد هيچ معركه اى نبود كه او در آن اشتراك نكرده باشد و هيچ سنگرى نبود كه او در طليعه آن نبوده باشد. در جنگ يرموك، عكرمه كار زارى كرد كه گويا تشنه ايى در جستجوى آب سرد ( مقصدش شهادت است ) در روزى گرم و سوزان باشد.

روزي از روز ها از شدت جنگ عرصه بر مسلمانان تنگ شد او از اسپش پياده شد غلاف شمشيرش را شكست و خود را بر صفوف مردم زد، درين اثناء خالد ابن وليد پيشرفته گفت اى عكرمه چنين كارى مكن! كشته شدن تو براى مسلمانان خيلي گران تمام مى شود.

او گفت مرا بگذار اى خالد… تو سابقه شرف صحبت رسول الله صلي الله عليه وسلم را داشتى. ولى من و پدرم با رسول الله عليه السلام سخت دشمنى داشتيم، بگذار تا قدرى از گناهان گذشته را تلافى كنم، بعد از آن گفت من در مواضع متعدد با رسول الله صلي الله عليه وسلم جنگيده ام، حالا از جنگ با رومى ها فرار كنم؟! چنين كارى هرگز نخواهم كرد. سپس بر مسلمانان نداء كرد: كيست كه در راه خدا با من بيعت كند؟ پس عمويش حارث ابن هشام و ضرار ابن ازور چهار صد تن ديگر از مسلمين با او همراه شدند.

در نزديكى سرا پرده خالد يعنى محل قومانده مسلمين به شدت جنگيدند و جانانه از آن دفاع نمودند.
وقتيكه جنگ يرموك با پيروزى مسلمانان پايان يافت ديده شد كه سه تن از مجاهدين در ميدان جنگ افتاده اند و هر يك زخم هاى شديدى برداشته اند و توان برخاستن و رفتن نداشتند. آنان همه از ( دودمان بني مخزوم) حارث ابن هشام، عياش ابن ابي ربيعه (برادران ابوجهل) و عكرمه پسر ابو جهل بودند. حارث آب خواست تا بنوشد، آب برايش دادند، عكرمه بطرف او ديد (حارث ) گفت به اوبدهيد، آنگاه عياش بطرف او نگاه كرد (عكرمه) گفت به او بدهيد وقتيكه آب را بطرف عياش بردند ديدند
كه او جان به جان آفرين سپرده، بطرف هر دو يارانش برگشتند ديدند كه آنان هم جان به حق سپرده اند، رضى الله عنهم اجمعين خداوند به ايشان جرعه اى از حوض كوثر نوشاند كه ديگر تشنه

 

نمى شوند و به فردوس برين جاى داد.

نتحدث عنه'حضرت عِكرِمَه (رض) ابن ابى جهل'

اكتب أفكارك

شارك أفكارك حول هذا المقال معنا

نظر شما قابل قدر است