فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !امام ابوحنیفه شهید آزادی
امام ابوحنیفه شهید آزادی
نويسنده: دوكتور احمد ذكى (خاورنيا)
در این نبشه بنا نیست که از مناقب وسجایای امام امامان ابوحنیفه النعمان سخن بگوییم بلکه می خواهیم بر خلاف معمول قرائت منتقدانه از تاریخ داشته باشیم تا بدینوسیله جامۀ قدسیت وملائکی را از تاریخ وحاکمیت آن برداریم وخویشتن را از تسلط تاریخ برهانیم وآن را از مطلق به نسبی سوق دهیم واز ایدۀ مقدس، به ماده علمی ای سوق دهیم که قابل تحلیل وارزیابی باشد تا از این طریق خواننده را ازحاکمیت تاریخ وسمبل های آن رهائی بخشیم. باید گفت که چنین قرائتی از تاریخ به معنای بی ارزش ساختن ویا بی ارزش نشان دادن رجال برجستۀ آن از نگاه علم ودین نیست بلکه در قدم اول سهم گیری در پرده برداشتن از وسائل آزاد سازی خود از تسلط تاریخ بوده ودر قدم دوم گامی است برای مرتب ساختن کلیات قرآن موافق مقاصد رسالت پیامبر اسلام نه موافق مقاصد کسانی که تاریخ را ساخته اند.
امام ابوحنیفه رحمه الله در سال 80 هجری قمری در کوفه متولد شد ودر سال 150 جهان فانی را وداع گفت، وی بنیانگذار نخستین مذهب از مذاهب چهارگانه اهل سنت است. ابوحنیفه درکودکی شاهد وضعیت سیاسی ودینی ای بود که در آن آزادی به بند کشیده شده بود وآزادی خواهان به بهانه های مختلف به دار کشیده می شدند واصل احترام به رأی دیگران زیر ساطور دیکتاتور نامداری بنام حجاج ثقفی والی عراق کوفته شده بود، شخصی که از تمام وسائل برای کشتار وطرد مخالفان سیاسی خود استفاده کرد ودر این زمینه سرآمد روزگار خود شد، وحتا به یاران واصحاب پیامبر هم رحم نکرد بلکه با وسائل گرم وسرد مخالفان استبداد وعاشقان آزادی را از صحنه برداشت مانند: صحابی جلیل القدر جابربن عبدالله وانس بن مالک وسهل بن سعد ودیگر دعوتگران.
در چنین فضایی که استبداد از در ودیوار جامعۀ اسلامی می بارید امام ابوحنیفه برای برگرداندن ارزش های از بین رفته که همانا آزادی واحترام به رأی دیگران بود وارد میدان مبارزات بی امان شد، ومی خواست تا با دیگران بر اصول قرآنی وتطبیقات نبوی در زمینۀ آزادی تعامل نماید وارزش های اسلامی ای را که در زیر سایۀ حکومت های استبدادی داشت از بین می رفت، احیا کند. امام به حلقات درس علمای مختلف حضور می یافت ودر بازار کار وتجارت هم رفت وآمد داشت، تا اینکه توانست میان طلب علم وتجارت جمع کند. واین تجربۀ تجارتی وی را برای اجتهاد در زمینۀ معاملات مالی واحترام به حقوق دیگران کمک شایانی کرد؛ به همین لحاظ معتقد به کشتن مخالف سیاسی نبود وبرای زنان حق تولی مناصب قضائی وسیاسی را می داد ومیان زنان ومردان در عقد نکاح ومسائل دیگر مساوات قائل بود وجایگاه عقل وتفکر واظهار نظر واحترام به دیدگاه دیگران را بالا برد تا آنجا که می گفت:« کسی که در برابر گفته های ما دل تنگ می شود، اما دل های ما برای گفته های آن ها وسیع وفراخ است».
با این روش امام برای برگرداندن ارزش آزادی واحترام وکرامت انسانی که زیر چکمه های حکومت های استبدادی اموی وعباسی لِه شده بود مبارزه می کرد، واین کار باعث شد تا دوگروه هجوم بی رحمانه ای برعلم، دین و زندگی و وجودش راه اندازی کنند، گروه اول نمایندگان حاکمیت سیاسی اموی وعباسی وگروه دوم برخی از فقهای حاکمیت سیاسی مانند: ابن ابی لیلا وابن شبرمه وبرخی از اهل حدیث. اهل حدیث -چنانچه رسم وراه شان در عصر حاضر هم چنین است- کارشان به جایی کشید که افراد متعصب واوباش را برای دشنام دادن وتفکیر ومرتد وزندیق خواندن امام ابوحنیفه تشویق می کردند خطیب بغدادی در تاریخ خود می گوید:«مردی نزد ابوحنیفه در مسجد خیف آمد وبرایش گفت: تو می گویی که حسن اشتباه کرده است ای فرزند زن زنا کار؟، ودر تاریخ ابوزرعه آمده است که سفیان با ابوحنیفه حرف نمی زد وقاضی سلمه بن عمرو بر فراز منبر می گفت: خدا ابوحنیفه را رحمت نکند، ومطیع گفت: همراه ایوب در مکه بودیم که ابوحنیفه آمد، ایوب گفت: برخیزید تا درد واگیر وی ما را نگیرد. سفیان ثوری گفت که ابوحنیفه موثق ومامون نیست، دوبار از وی خواسته شد تا توبه کند. ابن عیینه گفت: کار مردم سربراه بود تا اینکه ابوحنیفه در کوفه و بتی در بصره و ربیعه در مدینه ظهور کردند، به آن ها نگاه کردیم دیدیم که همۀ شان از فرزندان اسیران جنگی امت های دیگر بودند!!.(نگاه کنید: به تاريخ بغداد ترجمة أبي حنفية).
این گروه همواره عوام الناس را در برابر امام ابوحنیفه می شورانیدند وخلفا وزمامداران را در برابر صاحب عقل و رأی تحریک می کردند ابن ابی لیلی برای ابوحنیفه گفت: گواهی ات را هرگز قبول نمی کنم. وسفیان ثوری به وی گفت: هرگز با تو حرف نمی زنم. وشریک گفت: اگر زمام امور بدست من بود گردنت را می زدم. حسن بن صالح گفت: بر من حرام باشد که در رویت نگاه کنم ودیگری گفت: با ابوحنیفه چه کار دارید او وفات کرد در حالیکه جهمی بود.(تاريخ بغداد)
اما گروه دوم دشمنان آزادی واحترام به دیگران و زندگی انسانی، همانا شاهان وخلفا وزمامداران بودند، آنچه از تاریخ دانسته می شود این است که اتحاد سیاسی دینی ای میان امیران وعلما ویا میان قلم وشمشیر وجود داشته است، قلم هایی که نصوص وآراء دینی ای از خود ساخته تا به حاکمیت های سیاسی غیر مشروع مشروعیت بخشند وبرای نظام وراثتی قدسیت قائل شوند ودر دعوت به سمع وطاعت از زمامداران مبالغه وغلو کردند ودر روشنائی چنین روایت های ساخته وپرداخته ملاهای درباری تمام انواع استبداد وطغیان وسلب آزادی واز بین بردن مخالفان مشروعیت دینی پیدا کرد، وبر تمام مخالفان سیاسی وفکری خود برچسپ هایی مانند باغی، مرتد، زندیق، جهمی و … زدند تا از این طریق به تصفیه آن ها بپردازند.
در برابر این توطئه دینی سیاسی، امام ابوحنیفه به این باور بود« کسیکه صاحب مال باشد صاحب استقلال در فکر وزبان خواهد بود»؛ به همین لحاظ از زمان طلبگی همواره تلاش می کرد تا استقلال عقلی ومالی داشته باشد تا بتواند مستقلانه زندگی کند ومستقلانه باندیشد وچنین هم کرد واین باعث شد که از حاکمیت اموال سیاسی که از طرف خلفا وپادشاهان به دیگران داده می شد بدور باشد، بر وی مال وجاه ومنصب را پیشنهاد کردند اما وی تمام آن ها را به پشت دست زد، واین باعث شده بود که هر دو گروه را با کمال آزادی مورد انتقاد قرار دهد، همانگونه که عقل فقهیِ حشویِ نقلی را نقد می کرد حکومت استبدادی خسروی را نیز مورد انتقاد قرار می داد، واین باعث شد تا خلفا وهمپیمانان شان بر وی کینه گیرند واز فتوا دادن او را منع نمایند. انچه باعث بحرانی تر شدن وضعیت شد این بود که گروه اول(ملاهای درباری) ابوحنیفه را متهم کردند که احادیث رسول خدا را رد نموده ودیدگاه عقلی را ترجیح می دهد، به این نکته نیز عجالتاً باید توجه کرد که ابوحنیفه هیچگاهی حدیثی را که از رسول خدا به صحت رسیده باشد رد نمی کرد، اما زمانیکه وی دید که روایت احادیث پیشه وفرآورد سیاسی برخی ها گردیده وراویان ومحدثان در خدمت سیاست خلفا وراه ورسم آن ها در برابر مخالفان شان قرار گرفته اند، گفت ما جز سنت مشهور ویا سنتی که مخالف نص قرآنی نباشد را نمی پذیریم، به همین لحاظ در بارۀ وی گفته شده است که فقط هفده حدیث را حفظ داشته است!! سپس این گروه اتهامات خود را بر ابوحنیفه ادامه دادند وگفتند که او قرآنی، خارجی، جهمی ومرجئی و… است.
گروه دوم( حاکمیت سیاسی) در اواخر عهد اموی تلاش کرد تا ابوحنیفه را برای پذیرفتن منصب قاضی القضات متقاعد سازد وهدایا وبخشش های خلفا را بپذیرد اما امام زیر بار نرفت؛ به همین لحاظ وی را زندانی کرده وسخت شکنجه نمودند تا اینکه صحتش در زندان به وخامت انجامید، واز زندان رهایش کردند ابوحنیفه سرزمین اصلی خود را ترک کرد و به حجاز رفت. زمانیکه عباسی ها قدرت سیاسی را در دست گرفتند وباز علمای دینی با آن ها همپیمان شدند، ابوحنیفه بازهم بسان گذشته به انتقاد انحرافات دینی، سیاسی واخلاقی آن ها پرداخت اما علمای دیگر با حاکمیت عباسی همکاری کرده وفتواهایی هم به میل آن ها صادر نمودند؛ به همین لحاظ حاکمیت عباسی تلاش کرد تا ابوحنیفه را با پذیرفتن هدایا وتصدی منصب قضا متقاعد سازد تا از شر عقل وزبان او که به آزادی وظلم ستیزی دعوت می کرد، راحت شوند اما امام بازهم زیر بار نرفت وهمواره به احیا واعادۀ ارزش آزادی واحترام به رأی دیگران وعدم پذیرفتن قدرت وراثتی وعدم استفاده ابزاری از دین بخاطر رسیدن به اهداف سیاسی دعوت می کرد. امام با این کار در حقیقت شمشیر حقیقت را در روی حاکمیت سیاسی وهمپیمانان دینی آن ها کشیده بود؛ به همین لحاظ مورد تکفیر وتفسیق اتئلاف شمشیر وقلم قرار می گرفت.
این موضعگیری جوانمردانه وباورمندانه امام باعث نارضایتی هر دو گروه سیاسی ودینی گردید، گروه سیاسی دستور داد تا امام زندانی شود ومورد شکنجه قرار گیرد وگروه دینی در علم ودین او طعن وارد کرد، وهمین بود که به زندان انداخته شد ودر تاریکی زندان بسر می برد تا این که وضعیت صحی اش بد شد واز زندان به خانه اش برده شد امام زفر می گوید: دیری نگذشت که نامۀ منصور به عیسی بن موسی آمد که ابوحنیفه را نزد من بفرست زفر گفت: عیسی امام را به بغداد برد وبه مدت پانزده روز زنده ماند تا اینکه منصور وی را زهر خوراند ودر اثر آن به عمر هفتاد سالگی وفات کرد. ودر کتاب المحن ابی العرب امده است که خود خلیفه با دستانش امام را زهر خوراند که در اثر آن وفات کرد!! وذهبی به عبارت لطیفی می گوید: که با نوشیدن عسل مسموم، امام شهید شد. جالب تر از همه اینکه خلیفه پیش از همه برای ادای نماز جنازه بالای جثمان مبارک امام ابوحنیفه حضور یافته وجنازه اش را امامت کرد!!
اینگونه بود که ایدۀ آزادی واحترام به دیگران در زمان امام ابوحنیفه به دست همپیمانان شمشیر وقلم ترور شد. کسانی که امامت وراثتی وامامت دینی را پایه گذاری کردند وبر آن جامۀ قدسیت زیر عنوان اجماع وتاویل نصوص دینی پوشانیدند. ابن حزم می گوید: منصب قضا هم وراثتی شد. وجاحظ می گوید: سزاوار چنین نظامی بود که با مرور چند روزی حتا فقیهی از فقها، حاکم یکی از شهرها گردد درآن صورت وای به حال کسیکه به قدرت وی وقدرت اجماع خروج کند، اگر می کرد جسم وعقلش با هم مورد شکنجه قرار می گرفت. وراست گفته است انکه گفته است: آیا کس دیگری جز پادشاهان و راهبان دین را به فساد کشانده اند!!.
ترور ارزش های انسانی به وسیلۀ ائتلاف شمشیر وقلم باعث شد که عقیدۀ جبرگرائی در سایۀ عقب ماندگی معرفتی واستقرار عقیده قدری زیر حاکمیت استبدادی سیاسی رونق یابد واین باعث شد که ارادۀ مردم در معرفت شناسی وسیاست تمایل به تعظیم حکومت های استبدادی در حوزه سیاست وتعظیم تقلید ونقلگرائی وتقدیس میراث گذشتگان بدون نقد وبررسی گفته های شان در حوزه معرفت شناسی رونق یابد، واین چیزی است که بخش بزرگی از مسلمانان در دنیای معاصر زیر پرچم فهم کتاب وسنت مطابق فهم سلف به آن مبتلا اند، ومقتضای چنین منطق این است که مقاصد وحی را گلو می برند وکلیات رسالت محمدی را بر صخرۀ تاریخ وحاکمیت آن ذبح می کنند!!
در پایان باید سخن گهربار حضرت امام را تکرار کرد وگفت: «هرکس که سینه اش در برابر گفته های ما تنگ می شود، اما سینه ما در برابر آن فراخ خواهد بود»
• در این مقاله از مقالات عبدالحکیم فیتوری در باره امام ابوحنیفه بیشترین استفاده شده است.
بحث در مورد'امام ابوحنیفه شهید آزادی'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید