

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !فلسفه چيست ؟
فلسفه چيست؟
شايد سخت ترین پرسشی که می توان مطرح کرد، این سوال است که:فلسفه چیست؟
در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمين است و در طول تاريخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است. برای این مطلب کافی است، تعاریف مختلفی را که از آن شده، مرور نمائيم.
واژه فلسفه(philosophy) يا فيلوسوفيا كه كلمه يونانى است، از دو بخش تشكيل شده:فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فيثاغورس بود، وقتی از او سئوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم.بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است.
تعريف فلسفه
فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند:
- زيبايى چیست؟ قبل از تولد کجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟آیا ممکن است که چیزی باشد و علتى نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟ خدا چیست؟» و دهها سئوال نظیر این سئوالات.
چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفى از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.
یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودن شان است.همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.
فلسفه مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند.به عنوان نمونه، علم فيزيك درباره اجسام مادی از آن جنبه که حركت و سكون دارند و علم زيست شناسى درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد.ولی در فلسفه كلى ترين امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد.به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:»فلسفه علم به احوال موجودات است ، از آن حیث که وجود دارند.
یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد. فلسفه در این معنا مترادف حكمت است.
فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سينا آن را این گونه تعریف می کند: فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.
فلسفه در آغازهمان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است، بود.
فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فيلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظرى و فلسفه عملى. فلسفه نظری به علم الهيات، رياضيات و طبيعيات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی(بالاتر)، علم اوسط(وسط) و علم اسفل(پایین تر) نامیده می شد.
فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد:اخلاق تدبیر منزل سیاست مدن(شهرها)(اصول حکومت کردن)اخلاق در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود.تدبیر منزل در رابطه با تدبیر امور خانواده بودو سیاست مدن یا همان حکومت داری به تدبیر امور مملکت ربط داشت.
بريده اى از : سير تكامل فلسفه در اسلام
بحث در مورد'فلسفه چيست ؟'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید