ارتباط فلسفه اسلامي‌ با فلسفه يونانى و تأثيرات متقابل آنها بر يكديگر

ارتباط فلسفه اسلامي‌ با فلسفه يونانى و تأثيرات متقابل آنها بر يكديگر
  • 1400/9/23
  • گرداننده وبسايت
  • 16:58:53
اشتراک گزاری:

ارتباط فلسفه اسلامي‌ با فلسفه يونانى و تأثيرات متقابل آنها بر يكديگر

 

پيش از ورود در اصل بحث، تذكّر اين نكته سودمند است كه تاريخ فلسفه غير از تحليل سير و تطوّر فكري آن است؛ زيرا اوّلي غير از گزارش و داستان‏سرايي چيز ديگري نيست و دومي‌، علم استدلالي و تعليلي است؛ زيرا ضامن شرح صعود و سقوط آراء و اقوال بوده، متكفّل راز شهرت يا خمولِ برخي افكار فلسفي است.

با توجّه به فرقِ تاريخِ فلسفه و تحليلِ سيرِ علمي‌آن، معلوم مي‌شود آنچه براي يك فيلسوف نافع است، همانا تعليلِ صعود و هبوط آراي فلسفي است؛ نه آشنايي به گزارش داستاني آنها؛ زيرا با اوّلي از تكرار اشتباه مي پرهيزد و از خطاي خاطيان عبرت مي‌گيرد و راه صواب صاحبان آراي صائب را مي‌پيمايد، ولي با دومي چنين بهره‌اي برده نمي‌شود؛ همانند اصل تاريخ حكمرانان، توانگران و… و تحليل علل صعود و سقوط آنان كه يكي عبرت آموز است و ديگري سرگرمي و بي‌سود.

مطلب ديگري كه تذكّر آن قبل از ورود در بحث نافع است، اين است كه هرگز صرف توافق دو راءي در يك عصر يا حتي در دو عصر، دليل اصالت يكي و فرعيّت ديگري نيست، مگر آنكه شواهد گويايي اخذ و اقتباس يكي را از ديگري ثابت نمايد؛ زيرا توافق دو رأي بدون اخذ و اقتباس، هيچ محذور عقلي ندارد؛ چون استعدادهاي همسان با كوششهاي متناسب، زمينه ظهور نظر واحد را فراهم مي‌نمايد؛ بنابراين، جزم به اخذ يكي از ديگري كار آساني نيست.

آنچه اصل ياد شده را تأييد مي‌كند اين است كه فلسفه الهي بسياري از مبادي برهان الهيّات به‏معناي اخصّ را در پرتو هماهنگي عقل و وحي استنباط مي‌نمايد و اديان الهي كه همان اسلام‌اند، در خطوط كلّي معارف و عقايد، اشتراك فراوان دارند؛ بنابراين، ممكن است آنچه مايه شكوفايي عقول فلاسفه الهي قبل از اسلام در يونان شد، همان چيز، پايه پرورش استعدادهاي حكماي الهي بعد از ظهور اسلام باشد؛ از آن‏جهت كه محتواي قرآن و عترت، آخرين دين الهي و كامل ترين پيامهاي خداوند است، معارف عميق‌تري دارد كه در اعصار گذشته زمينه ظهور آنها فراهم نشده بود. غرض آنكه سير نظام فلسفي هرگز ضامن اثبات اخذ و اقتباسِ لاحق از سابق نيست؛ گرچه احتمال آن بعيد نيست.

اكنون كه برخي از مبادي تصوري يا تصديقي بحث روشن شد، اصل مطلب چنين تقرير مي‌شود: اسلام، دين جهاني بود و هست. لازم يك دينِ جامع جهاني، دعوت جهانيان به معارف حقيقي خويش و پاسخ به سوءالهاي گوناگون دانشمندان جهان است. چنين دينِ كامل و فراگير، همواره دو كار را ترغيب مي نمايد؛ يكي نشرِ معارفِ داخلي، ديگري شنيدن سوءال و نيازهاي خارجي؛ زيرا هم در نشر فرهنگ داخلي و هم در پذيرش پيشنهاد خارجي، آراي صاحب‌نظران با يكديگر برخورد مي‌نمايد و اسلام تضارب آراء را ارج مي‌نهد و آن را زمينه ظهور راءي صائب مي‌داند؛ چنان‌كه از حضرت اميرالموءمنين، علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) رسيده: «إِضْرِبوا بَعْضَ الرأي ببَعضٍ يتولّد منه الصّواب».

با مِعْياري كه بيان شد، گرچه در يونان يا حوزه هاي فلسفي ديگر آراي متعدد و مُتَعانِد وجود داشت، ولي آراي صاحب‌نظران الهي يونان، توسط حكماي اسلامي با برهان عقل و وحي ارزيابي شد و به حوزه فلسفه اسلامي وارد شد، ليكن همانند ساير علوم اسلامي، تطوّرهاي فراواني را پشت سرگذاشت تا به بسياري از مسائل غيرمطروح در حوزه‌هاي يوناني راه يافت؛ همان‌طور كه براي خود علوم اسلامي كه اسلام تنها مبتكر و مخترع آنها بود، مانند تفسير، فقه، اصول فقه، كلام، رجال، درايه، حديث و… تطورهاي قابل ملاحظه اي رخ داد، براي علوم و افكاري كه از غير حوزه اسلامي به حوزه اسلامي راه يافت، چنين تطوري صورت پذيرفت.

غرض آنكه محورهاي اصل واردات فلسفي، همانا اصول و قواعدي است كه مورد قبول عقل و وحي اسلامي بوده و است و چيزي كه مخالف آن بوده، جزء اصول و مبادي فلسفه الحادي بود، به حوزه‌هاي فلسفي مسلمين راه نيافت، مگر براي پاسخ و نقد و ابطال.

لازم است بين منطق و فلسفه و نيز اخلاق فرق گذاشت؛ زيرا بسياري از مسائل و اصول منطق با شرح و تفسير مبسوطي در حوزه اسلامي رواج يافت و ابتكارات منطقي به‏طوري كه مايه تحوّل آن شود، يافت نمي‌شود. البته منطق ارسطويي در پرتو حكمت متعاليه شكوفا شده است؛ مثلاً اصل قضيّه و حملِ محمول بر موضوع، پيوند دو چيز را مي‌رساند و از اين پيوند به «هوهويّت» ياد مي شود كه عنوانِ مُشِير به دو ما هُوَ است؛ يكي راجع به موضوع و ديگري راجع به محمول است.

چون اتّحاد دو چيز كه همان كثرتِ آميخته با وحدت است، بدون مِعيار و عامل اتحاد و ممكن نيست، تنها چيزي كه مي‌تواند دو چيز را (موضوع و محمول) متّحد نمايد، همانا وجود است كه با حفظِ وحدت خود، مصداق دو چيز مي‌تواند باشد و حكمت متعاليه عهده دار اصالت آن است و با اين معيار، اصل حَمْل و قضيّه كه ركن عظيم منطق را تشكيل مي‌دهد، توجيه خواهد شد و هرگز با اعتباري بودن وجود و اصالت ماهيّت، قضيّه و حمل محقّق نمي‌شود؛ چنان‌كه حكيم سبزواري ِ به آن اشاره نموده است:

لَوْ لَمْ يُوءصَّلْ وَحْدةٌ ما حَصَلَتْ ٭٭٭٭ اذ غَيْره مَثارَ كثرةٍ اَتَتْ

خلاصه، بسياري از مسائل منطق ارسطويي، همچنان در حوزه اسلامي به قوّت خود باقي است؛ گرچه مقداري تحول يافت. ابن سينا ِ بعد از نقل كلام ارسطو مي‌گويد: «اي گروه متعلّمِ با تأمّل! بنگريد آيا تاكنون كه هزار و سيصد سال از زمان ارسطو تا زمان ما (عصر ابن سينا) مي‌گذرد، كسي پيدا شد كه قصور، نقص و عيبي در تعليم منطقي ارسطو ثابت نمايد و آن‌ را تكميل و تتميم كند»، آنگاه مي‌گويد: «ما در دوران اشتغال كامل و فراغت بال، درباره اقسام سفسطه و مغالطه تفحص نموده ايم و بيش از آنچه ارسطو تحديد نموده است، نيافتيم»، سپس به نقد مقام علمي‌افلاطون مي‌پردازد و مي‌گويد: «اگر سرمايه علمي‌افلاطون، همين‏قدر است كه به ما رسيد، پس بضاعت وي مُزجات و اندك بوده است».١١٧

البته شيخ اشراق ِ كه به افلاطون علاقه شديد علمي و اخلاقي دارد، نقد تلويحي يا تصريحي ابن‌سينا ِ را نسبت به افلاطون نمي‌پسندد و چنين مي‌گويد: «آنچه ارسطو شرح كرده است، تفصيل مطالبي است كه استادش افلاطون به‏طور متن و اجمال گفته است و در تقدير، از ارسطو نبايد سخني گفت كه از عظمت مقام استاد وي بكاهد».

امّا فلسفه و همچنين علم اخلاق، تحوّل عظيمي‌در حوزه اسلام يافت و حكماي بزرگ اسلامي ره‌آورد وافري ارائه كرده اند كه يا اصلاً در حوزه‌هاي فلسفه يوناني نبوده است يا هيچ اطّلاعي از آن در دسترس نيست. چون اين مطالب، از اساسي ترين مسائل فلسفه الهي به‏شمار مي‌آيد، اگر در حوزه‌هاي يوناني وجود مي‌داشت، حتماً پيشاپيش ساير مسائل فلسفي به حوزه اسلامي‌منتقل مي‌شد؛ زيرا سرنوشت بسياري از مسائل فلسفي به آنها وابسته است؛ نظير مسئله اصالت وجود، تشكيك وجود، حركت جوهري، جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن روح و….

البته بررسي مسائل اخلاقي كه مهم‌ترين ره آورد اسلام، همانا تزكيه نفوس و تهذيب ارواح است، رساله جداگانه مي‌طلبد كه از حوزه رسالت اين مقالت خارج است.

نكته حسّاسي كه نبايد از آن غفلت نمود، همانا مطلبي است كه شيخ اشراق ِ به آن پرداخت. شيخ اشراق ِ در بحثِ مُساوَقَتِ وجود با شيئيّت، سخن گروهي را كه پنداشتند معناي شي‏ء از معناي وجود اعمّ است؛ به‏طوري كه مفهوم شي‏ء بر معدومْ صادق است و معدومْ شي‏ء است، ولي مفهوم وجود بر او صادق نيست و معدوم وجود ندارد، نقل مي‌نمايد، آنگاه مي‌گويد: «اينان (قائلان به اَعَميّتِ شي‏ء از وجود) در ملّت اسلام به‏سر مي‌بردند و مايل به امور عقلي بودند، ولي نه افكار مُبَرهن و سالمِ از پندارهاي وهمي‌و خيالي داشتند و نه راه كشف و شهود و ذوق تصوّف عرفاني و بعضي از كتابهاي يوناني كه در عهد بني‌اميّه ترجمه شد و به حوزه مسلمين وارد شد، به دست آنها رسيد و اسامي‌نويسندگان آن كتابها، شبيه نامهاي فلاسفه بود. اين گروه گمان كرده‌اند هر اسم يوناني، اسم فيلسوف است و در آن كتابها سخناني را يافتند و پسنديدند و آن كلمات را محور استنباط خود ساختند و فروعي را بر آنها مترتّب نموده‌اند و عدّه‌اي كه بعد از آنها آمدند، گرچه در برخي از امور با آن متقدمانِ فريبْ خورده اختلاف داشتند، ليكن در اصل غفلت و اشتباه، چون گذشتگانِ مخدوع به باطل افتادند و منشاء غلط و اشتباه همه آنان، همانا اين بود كه اسامي يوناني عدّه‌اي از موءلّفين را شنيدند و توهّم كرده‌اند كه در نوشته‌هاي آنها فلسفه يافت مي‌شود؛ در حالي كه چيزي از مسائل فلسفي در آنها نبوده است و سبب گسترش فلسفه به همين معناي مزبور، همانا انتشار گفته هاي توده مردم يونان و خطباي آنان بوده است.

تاكنون مقداري از تاءثير فلسفه يونان در فلسفه اسلامي‌بيان شد و تفصيل آن بيرون از حوصله اين وجيزه مي‌باشد.  نكته‌اي كه راجع به تاءثير فلسفه اسلامي در افكار حكماي يونان مطرح است، همانا ابتكارات فراوان فلاسفه اسلامي است كه حتماً تشنگان معارف الهي در مغرب زمين به آنها راه يافتند، ليكن با تَتَلمذ از اساتيد فن حكمت الهي در حوزه اسلامي؛ نه به صرف گزارش برخي از مستشرقين غير متضلّع و غير متخصّص؛ يعني همان‌طور كه در بين يونانيان آراء گوناگوني وجود داشت كه بعضي از آنها صائب و برخي ناصواب بود و صاحب نظران متضلّع، آنها را ارزيابي نموده، خصوصِ معارف والاي فلسفه الهي آن را به حوزه فلسفه اسلامي وارد نموده‌اند و اگر عدّه‌اي فريب نام يوناني را خورده‌اند و آراء خام و خاطي را به‏عنوان افكار فلسفي پذيرفتند، راه نادرستي را طي كرده اند، حوزه فلسفه يونان نيز بايد با معيارهاي عقل و وحي، سخن حكيمان الهي را از زبان فلاسفه اسلامي فرا گيرند و از هر مدّعي فلسفه يا مستشرق غيركارشناس نپذيرند

 

بريده اى از : سير تكامل فلسفه در اسلام 

بحث در مورد'ارتباط فلسفه اسلامي‌ با فلسفه يونانى و تأثيرات متقابل آنها بر يكديگر'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است