

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !ارتباط عرفان و فلسفه اسلامى
ارتباط عرفان و فلسفه
چون اسلام راههاى متعددى را فراسوى راهيان كوى تحقيق و تكامل ارائه كرده و ميكند و مهمترين آن راهها، همانا راه تفكر عقلي و شهود قلبي است كه نتيجه يكي علم اليقين و ثمره ديگري عين اليقين ميباشد، چنانكه مقدمه يكي قياسهاي منطقي و ترتيب انديشههاي حصولي است و مقدمه ديگري رياضتهاي مشروع و تهذيب نفس و تأمين خاطرات حضوري است، لذا بين عرفان كه از راه تهذيب روح و تزكيه نفس آغاز ميكند و به عين اليقين و برتر از آن ميرسد و فلسفه كه از طريق قياس منطقي و ترتيب انديشههاي حصولي شروع مينمايد و به علم اليقين بار مييابد، پيوند كامل برقرار ميشود.
چون مسائل اسلامي و معارف ديني، بهصورت استدلال عقلي بيان شده و ميشود و از طرف ديگر، معارف قلبي شاهدان ملكوت عالم، در متن دين مطرح است، هماهنگي اين دو ايجاب ميكند كه رابطه عقلي و قلبي بهخوبي تبيين شود؛ يعني آنچه را برخي مشاهده ميكنند و به گمان خود به عيناليقين رسيدهند، بايد به موازين منطقي عرضه شود كه از اوّلي و بديهي تشكيل ميشود، و با آن توزين شود؛ يعني محصول قطعي و مُبَرْهَن فلسفه، بهمنظور ابزار سنجش مشهودهاي عرفاني، مورد نظر قرار ميگيرد؛ چنانكه در پارهاي از امور عقلي و فلسفي كه اوّلي يا بديهي نبوده، در رديف نظري غامض و پيچيده قرار دارد، بايد بر موازين كشف معصوم و شهود طاهر از لوث سهو، نسيان، عصيان و مانند آن عرضه و با آن سنجيده شود.
خلاصه آنكه اسلام، راه عقل و راه شهود دل را رسميت بخشيد و به آنها ترغيب نمود و از طرفديگر، هماهنگي اين دو را با هم طلب كرد؛ بهطوري كه معقول فكري مصادم مشهود قلبي نبوده، مشهود دل با معقول فكر، معاند نباشد. گرچه ممكن است در امور جزئي كه شهود قلبي به آن راه دارد، معقول فكري كه پيرامون امور كلي بحث مينمايد، به آن راه نداشته باشد، ليكن اصل جامع آن را بهنحو امكان اثبات ميكند؛ بنابراين، ميتوان راه ارتباطي عرفان و فلسفه را از دو جهت بنيادين ياد شده تقرير كرد؛ يكي آنكه مبادي قطعي فلسفه بهمنزله ابزار منطقي مشهود عرفاني است و ديگري آنكه اصل امكان تحقق چنين شهودي كه عرفان ادعاء دارد، در فلسفه ثابت ميشود. نمونههاي وافري را ميتوان نام برد كه هم فلسفه در حدّ علم اليقين به آنها رسيده است و هم عرفان در حدّ عين اليقين به آنها واصل شده است؛ نظير اثبات واجب و توحيد آن و اثبات بسياري از كمالهاي وجودي كه در عرفان از آنها به عنوان اسماء و اوصاف الهي نام برده ميشود.
البته در برخي از معارف، بين فلسفه و عرفان فرق است كه مهمترين شاخص آن، همانا مسئله وحدت شخصي وجود است كه عرفان آن را پذيرفته، بر محور آن ميگردد، ولي فلسفه از نيل به آن ناتوان است، مگر بر اساس حكمت متعاليه كه از رهگذر وحدت تشكيكي وجود به وحدت شخصي آن ميتوان نائل شد، ليكن تنظيم مسائل فلسفي بر پايه كثرت وجود و موجود استوار است؛ گرچه آن كثرت به نحو تشكيك باشد؛ نه تباين.
بحث در مورد'ارتباط عرفان و فلسفه اسلامى'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید