گفتمان تکفیر در عصر تفکر

گفتمان تکفیر در عصر تفکر
  • 1400/9/24
  • دوكتور احمد ذكى خاورنيا
  • 18:50:20
اشتراک گزاری:

گفتمان تکفیر در عصر تفکر!


نویسنده: دوكتور احمدذکی «خاورنیا»

مقدمه
تکفیر، پدیده نوظهور نيست بلكه دراعماق تاریخ اسلام وادیان دیگر حضور دارد، این پدیده نه تنها امروز باعث بوجود آمدن دردسرها برای مسلمانان شده است بلکه از بدو تاریخ اسلام باعث اختلاف وشقاق وخونریزی میان مسلمانان حتی یاران پیامبر خدا گردید وياران با وفای پیامبر خدا از این اندیشه رنجها برده ومصیبت های زیادی را متحمل گردیدند. این پدیده با پیشرفت ها وانحطاط ها در جغرافیای اسلام سیر صعودی ونزولی داشت و از منظر شهرستانی خوارج، نخستین کسانی اند که تخم تکفیر را در تاریخ اسلام پاشیدند وبرخی از نصوص حدیثی که به ما رسیده است گویای این است که تکفیرملازم ابتدای رسالت اسلامی بوده است آنگونه که ذو الخویصره تمیمی برای پیامبر خدا گفت: ای رسول خدا عدالت کن! پیامبر برایش فرمود: وای برتو اگر من عدالت نکنم کی عدالت خواهد کرد؟ تا اینکه رسول خدا فرمود: این شخص یارانی خواهد داشت که «از دين خارج می شوند همانطور كه تير از هدف (شكار) خارج می شود». درهم آمیزی سره با ناسره واختلاط نص با ایدیولوژی وخروج ازتنزیل به تأویل باعث بوجود آمدن اندیشۀ خودخواهانه تکفیری گردیده است. این مثلث یعنی خوارج، ذی الخویصره تمیمی وخلط نص با ایدیولوژی درمجموع منجر به فرآورد میراث اسلامی ای شده که امروز ما آن را به میراث فکری تکفیری ویا فقه تکفیر مسمی می کنیم که این میراث تکفیری نصی در درون نص واندیشه ای در درون اندیشه ومیراثی دردرون میراث گردیده است که برای آن، اصل ومستندی از قرآن وسنت دست وپا کرده وقرآن وسنت، در خدمت این اندیشه قرارداده شده است وبسیاری از سلف وخلف وارد این مسیر شده وخون های زیادی را ریختند وجانهای زیادی را گرفتند وپیامبر خدا به این امر اشاره فرموده است که«در آخر زمان، گروهی كم سن و سال و نادان می آيند كه سخنان خوبی از قرآن به زبان می آورند ولی از اسلام، خارج می شوند همانطور كه تير از كمان، خارج می شود و ايمان آنان از حنجره های شان فراتر نمی رود. پس هر جا كه آنان را ديديد، آنها را بكشيد. زيرا هركس، آنها را بكشد، روز قيامت، پاداش دريافت خواهد كرد».
با وجود اينكه علما درطول تاریخ اسلام، تلاش های خستگی ناپذیری برای رهائی امت اسلامی از چنین اندیشه ای انجام دادند تا بتوانند جلو خونریزی، قتل وجنایت بنام دین را بگیرند اما ارادۀ سیاسی برخی از کشورها وجریانها همواره این حرکت خون آشام را زنده نگهداشته است، این اندیشه را خوارج بنیانگذاری کردند وبا پیروان مکتب امام احمد بن حنبل واهل حدیث ادامه پیدا کرد تا اینکه این میراث به ابن تیمیه حرانی متوفای(726هـ) رسید، وی این اندیشه را بارور ساخته وتدوین کرده وآن را مرجع تمام افراطگرائی ها وخشونت ها وتکفیرهای خویش قرار داد وتا هنوز که هنوز است اندیشه این فقیه محل گفتگو وجدل میان فقها است طوری که پیروانش او را مجدد می دانند که دین را احیا کرد اما مخالفانش او را فقیه تکفیری ای می دانند که با اندیشه هایش تخم نفاق واختلاف وفتنه بزرگ درجهان اسلام را پاشید وافراطگری هایش باعث شد تا درعصر خودش مورد محاکمه ومجازات قرار گیرد وبسیاری از علمای همعصرش از مذاهب مختلف اسلامی او را بدعت کار وفتنه آفرین خواندند، اما اندیشه های این فقیه در آن زمان بخاطر ایستادگی جمهور علما چندان تاثیری بر جامعۀ اسلامی نگذاشت، اما درعصر حاضر این اندیشه بوسیله محمد ابن عبدالوهاب نجدی(1115- 1206هـ) که در صحرای نجد زندگی می کرد دوباره مطرح شد ونجدی توانست با همپیمانی با آل سعود این اندیشۀ شاذ را دوباره زنده کند در زمان ابن تیمیه این اندیشه پشتیبانی حکومتی نشد اما امروز تمام پترودلار سعودی درخدمت این اندیشه است که کشمکش های منطقوی هم به آن حدت وشدت بیشتر می بخشد که قربانی این کشمکش ها مردم مسلمان خاورمیانه وکشورعزیز ما افغانستان است، کما اینکه این اندیشه توسط سید قطب (1906- 1966م) ومودودی(1903- 1980م) که تئوریسن های جریان اسلام حرکتی هستند به شکل دیگری رواج یافت وامروز ابن تیمیه از تاثیر گذارترین شخصیت ها براندیشۀ اسلام حرکتی به حساب می آید وبه قول راشد غنوشی ابن تیمیه » پدر نهضت اسلامی است».
پرسش هایی که هرازگاهی در زمینۀ تکفیر وافراطگرائی مطرح می شود واین نبشته می خواهد به آن به شکل عام پاسخ دهد این است که اندیشۀ تکفیری چه وقت وچگونه بوجود آمد؟ وچه عواملی باعث بوجود آمدن این اندیشه گردید؟ وامروز چه خطرهایی برای وحدت اسلامی به بار آورده است؟ وتوسط کدام جریانها رواج داده می شود؟ وپیامد این اندیشه برای اسلام ومسلمان چه بوده است؟ آیا تکفیریها ضوابط وقواعدی در زمینۀ تکفیر دیگران دارند یا اینکه بر اساس هوی وهوس وخواسته های نفسانی به تکفیر می پردازند؟ ودر عصر حاضر رسانه های مغرض چه نقشی در ترویج این اندیشه دارند؟ که در این بحث ان شا الله به تمام این پرسش ها پاسخ داده می شود.
تعریف تکفیر وپیدایش آن
• تعریف تکفیر از نگاه لغوی واصطلاحی:
تكفير از فعل (کَفَرَ) گرفته شده و واژه عربی است که از مهمترین معنای آن كسی را كافر، زندیق، ملحد و بی دين خواندن است، به ویژه که آن دیگر، به خدا شرک بیاورد واز اسلام مرتد گردد و به اصول دین اسلامی به گونۀ مخفی ویا علنی ایمان نیاورده باشد وملتزم به واجبات دینی نبوده وآن را انکار کند ومعتقد به ارکان پنچگانۀ اسلام نباشد وبرای خداوند فرزند وشریک قائل شود. اما اکثراً در عصر ما مفهوم کفر، به غرب، ومفهوم ایمان به سرزمین های اسلامی اطلاق می شود.
در لسان العرب ابن منظور در ماده کفر آمده است که: کفر، نقیض ایمان است وجمع کافر، کفار وکفره وکافرون است. کفر: به معنی انکار نعمت است که به چنین معنایی ضد شکر است. کَفر (به فتح) به معنای پوشانیدن است. وکافر: به شب تاریک نیز گفته می شود برای اینکه با تاریکی اش همه چیز را می پوشاند وهرآنچه که چیزی را بپوشاند عرب ها می گویند که کفره یعنی آن را پوشانید.
از آنچه از فرهنگ زبان عرب نقل کردیم دانسته می شود که اتهام کس دیگر به کفر ویا الحاد به گونۀ ظالمانه ویا با حدس وگمان را تکفیر می گویند که برخی از گروه ها وفرقه های اسلامی دینی وسیاسی از قدیم الایام تا کنون از این حربه در رویارویی با قدرتهای حاکم استفاده کرده وگاهی از این ابزار در برابر جوامع وافراد وفرقه های دیگر نیز استفاده برده اند.
• پیدایش تکفیر:
تکفیر پدیده ای است که در تاریخ اسلام مظاهر آن به تکفیر منافقین ومشرکین در زمان پیامبر خدا شروع شد ودر زمان ابوبکر صدیق به تکفیر مرتدان وکسانی که از پرداختن زکات امتناع ورزیدند ادامه پیدا کرد وبا ظهور فرقه های کلامی اسلامی این پدیده گسترش یافت مانند گروه خوارج که همۀ مردم، جز خودشان را تکفیر می کردند وبخاطر همین اندیشه بود که در برابر خلیفۀ چهارم جنگیدند وگروهی را بنام «حروریه» پایه گذاری کردند که بعدها تقریباً به بیست شاخه منشعب شدند، واینکه خوارج به تکفیر دیگران پرداختند درعقب تکفیرشان انگیزه های سیاسی بود تا دینی؛ زیرا تکفیرشان به بحث امامت وخلافت بستگی داشت. این گروه عثمان بن عفان، طلحه وزبیر، عمروبن عاص، ابو موسی اشعری ومعاویه بن ابی سفیان رضی الله عنهم را تفکیر کردند، اما بحث اینکه مرتکب گناه کبیره چه حکمی دارد؟ در ابتدای پدید آمدن این اندیشه مسالۀ حاشیه ای بود نه اصلی وبعدها آن را تبدیل به مسالۀ اصلی کردند.
گروه های کلامی متعددی مسالۀ تکفیر مرتکب گناه کبیره را مورد بحث قرار دادند که آیا چنین شخصی وارد دوزخ می شود یا خیر؟
دیدگاه ها دراین زمینه میان گروه های اسلامی از خوارج وشیعه تا مرجئه متفاوت بود، واشاعره ومعتزله هم این دیدگاه ها را مورد بحث قرار دادند محمد علی ابو ریان در این باره می گوید:« براین اساس ما می بینیم که نخستین پیدایش گروه های اسلامی که به تکفیر پرداختند برمی گردد به اسباب وانگیزه های سیاسی. وبا گذشت زمان گروه های اسلامی هریک دیگری را در نتیجۀ تفسیر مدلول ایمان تکفیر کردند واینکه ایمان امر قلبی محض است ویا اینکه به عمل ارتباط می گیرد، خوارج مرتکب گناهان کبیره را تکفیر کرده وخونش را مباح دانستند ومرجئه امر مرتکب کبیره را به روز قیامت واگذاشتند وحکمی صادر نکردند اما معتزله اگرچه اکثر مباحث شان پیرامون مسائل اصول می چرخید اما موضعگیری مشخصی در ارتباط به مرتکب گناه کبیره داشتند وگفتند: که مرتکب کبیره در جایگاهی میان کفر وایمان قرار دارد».
آنچه را که می توان از بررسی تاریخی فرقه های کلامی در میراث فکری مسلمانان به دست آورد این است که خواستگاه تکفیر خواستگاه سیاسی بوده که بعدها روپوش تکفیر دینی را برخود کشیده ونتائج منفی ای در پی داشته که با پیشرفت جوامع وتوسعه افکار وتبدیل عادات وتقالید پیشرفت کرده است.
در این جا باید به حدیث پیامبرخدا اشاره کرد که اختلافات میان فرقه های کلامی را که باعث بوجود آمدن مشکلات درحوزه سیاست ودین می گردد پیش بینی کرده و طبعاً چنین اختلافاتی باعث تضعیف منظومۀ فکری اسلامی وبروز«تکفیر» به عنوان روش معامله میان افراد وگروه هایی که دارای گرایش های فکری وایدیولوژی وعقائدی مختلف اند، گردیده وهر طرف خود را به حق دانسته ودیگران را در اشتباه وکفر وگمراهی می داند، درهمین سیاق نبی اکرم می فرماید:«يهود، به هفتاد و يك فرقه، مسيحيت، به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم می شوند. جز يك دسته همه وارد جهنم مي شوند. عرض كردند: ای رسول خدا آن گروه چه كسانی هستند؟ فرمود: جماعت هستند. و در روايتی ديگر می فرمايد: هركس كه بر راه و روش من و اصحابم باشد.» گرچه کسانی صحت این حدیث را مورد شک وتردید قرار داده اند؛ برای اینکه مسیحیان ویهودیان هم این سخن را در گفته های خویش یاد می کنند.
تکفیر، منحصر به گروه های اسلامی ودیانت های مختلف نماند بلکه حوزه آن دامنه داتر شد تا حوزه ها وعلوم دیگر را نیز شامل گردد، به گونۀ مثال: امام ابو حامد غزالی به تکفیر فلاسفه پرداخت وآنها را به عنوان اهل بدعت در چند مسأله توصیف کرد: از جمله اینکه فلاسفه، قائل به ازلی وابدی بودن جهان بوده ومنکر حشر اجسام می باشند ومعتقد اند که خداوند از جزئیات آگاه نیست. اما در برابر تکفیر امام غزالی، عالم دیگری بنام ابن رشد سربرآورد واز فلاسفه واندیشه های شان سخت دفاع کرد ودامن آنها را از تهمت تفکیر پاک نمود.
در تاریخ اندیشه اسلامی ادیبان واندیشمندان دیگری هم متهم به زندیگری شدند(زندیق های فارس)؛ زیرا آنها به گروه مانویها نسبت داشتند مانویانی که درعصر عباسی مورد محاکمه ومجازات قدرت حاکمه قرار گرفتند، مانند: أبوعتاهية، أبو نواس، مسلم بن الوليد، ابن مقفع، بشار بن برد، ابن رّاوندی و أبو عيسى وراق.
در عصر دوم عباسی، برای اینکه عصر خوشگذرانی وفساد وانحرافات اخلاقی بود، اصطلاح الحاد وزندقه بیشتر ازاصطلاح تفکیر ورد زبانها گردید ودامن ادیبان، شاعران، فلاسفه، صوفیه وروشنفکران را فراگرفت. بعدها اتهام به الحاد وزندقه دراندلس رواج یافت طوریکه ابن رشد متهم به الحاد شد، برای اینکه وی مشغول به تدریس وتألیف در حوزۀ منطق، فلسفه وطب … بود؛ به همین لحاظ برخی از فقهاء، چهرۀ علمی وی را خدشه دار کرده وکتاب هایش را به اتهام الحاد آتش زدند اما در مقابل، غربی ها فلسفه ابن رشد را آموختند وبه عنوان مهمترین مرجع علمی خود معرفی کردند؛ زیرا اندیشه های ابن رشد پایۀ اصلی ساختار رنسانس تمدنی در درون هر جامعۀ متمدن به حساب می آید.
قابل تأمل این است که مظاهر اتهام به کفر، زندقه، الحاد وتکفیر دیگران در عصر عباسی وعصر اندلسی به پایان نرسید بلکه تا بعد از فروپاشی خلافت عباسی وتسلط تاتارها بر هست وبود جهان اسلام ادامه یافت وعالمی بنام ابن تیمیه بوجود آمد ودر لابلای این رویدادها زندگی کرد، زمانیکه تاتارها در سرزمین های اسلامی استقرار یافتند آهسته آهسته به دین اسلام مشرف شده وبرخی از احکام اسلام را تطبیق نموده وبخاطر اینکه نو مسلمان بودند وآگاهی کامل از دین واحکام اسلامی نداشتند تا دیر زمانی کتاب مقدس شان را که بنام (یاسق ویا یاسا) یاد می شد مرجع حقوقی می دانستند ومطابق آن داوری می کردند. تعامل این چنینی تاتارها باعث تحریک پیروان ابن تیمیه گردید وآنها از امام ابن تیمیه در این زمینه فتوا خواستند که آیا جنگ کردن با تاتارها با وجود اینکه خود را مسلمان می پندارند جائز است یا خیر؟ ابن تیمیه فتوای مشهور خود را که بنام «فتوای ماردین» ویا «فتوای تاتارها» یاد می شود صادر کرد که در این فتوا از حوزۀ قول جمهور علما در ارتباط به دارالکفر ودارالاسلام خارج شد واصطلاح جدیدی را بنام دولت مختلط میان اسلام وکفر را اختراع کرد وبر اساس آن به کافر بودن تاتارها فتوا داد وجنگ در برابر آنها را جائز شمرد واز منظر وی زمانیکه در دارالاسلام، کلمۀ کفرغالب باشد، تبدیل به دار الکفر می گردد.
ابن تیمیه به این حد اکتفا نکرد بلکه دامنۀ تکفیر خود را گسترد وکار به جایی کشید که به تکفیر فرقه های اسلامی که در آراء ودیدگاه ها با وی مخالفت داشتند، پرداخت مانند: تکفیر شیعیان وصوفیه واشاعره!!. وی شیعیان امامیه را گمراه خواند که همواره با کافران یهود ونصارا ومشرکین دوستی دارند وهمیشه دشمنان اسلام را ضد مسلمانان کمک می کنند، وگفت که مذهب شیعیان بر جهل ونادانی استوار است وامامان خود را اربابان به غیر از خداوند گرفته اند وآنها را در زمرۀ زندیقان، ملحدان ومنافقان وارد نموده ومنبع همۀ فتنه ها وشرها دانست.
ابن تیمیه در پاسخ به این پرسش که کسانی هستند که معتقد به خدا، ملائک، کتاب های آسمانی، پیامبران و روز آخرت اند اما به این باور اند که امام حق بعد از رسول خدا علی بن ابی طالب است آیا جنگ در برابر این ها واجب است؟ وآیا با چنین اعتقادی کافر دانسته می شوند یا خیر؟ فتوای ابن تیمیه این بود که جنگ در برابر این گروه(شیعیان) واجب است تا همۀ دین برای خداوند باشد. ابن تیمیه بازهم ازاین پافراتر گذاشت وبه تکفیر اشعریان نیز پرداخت کما اینکه بر اهل مصر زمانیکه تحت حاکمیت فاطمیان قرار داشتند حکم ارتداد را صادر کرد وگفت:«بخاطر اینکه مصریان در زندقه وبدعت بودند در سرزمین شان در مدت دولت فاطمیان دوصد سال نور اسلام خاموش بود تا اینکه علما در بارۀ این سرزمین گفتند که در ارتداد ونفاق مانند سرزمین مسیلمه کذاب بود» اندیشه های ابن تیمیه بعد از وی پیروان زیادی نیافت ودر لابلای کتاب ها دفن شد تا اینکه به عصرحاضر رسید، عصری که ماشین چاپ، انقلاب بزرگی را برای بشریت به ارمغان آورد و تمام کتاب های قدیم از کتابخانه ها جمع آوری شده وبه چاپ رسید با چاپ کتاب های ابن تیمیه اندیشۀ این فقیه به وسیلۀ محمد بن عبدالوهاب نجدی دوباره زنده شد.
ابن عبدالوهاب با مطالعه کتاب های ابن تیمیه وشاگردش ابن قیم جوزی وتاثیرپذیری از آنها جنبش وهابیت را که ادامۀ حرکت سلفی بود ایجاد نمود. شیخ محمد بن عبدالوهاب دعوت وروش تکفیر خویش را بسان اهل حدیث وگذشتگانش بر: فهم ظاهر نصوص قرآنی واحادیث نبوی استوار نمود، و واقعیت اجتماعی سیاسی ودینی شبه جزیرۀ عرب هم تاثیرعمیقی بر تئوری هایش گذاشت تا اینکه توانست مکتبی را با مجموعۀ کوچکی از پیروان خود تاسیس کند واکثریت مسلمانان را خارج از دین وتعالیم الهی بداند. ابن عبدالوهاب به شش اصل دست یافت وآنها را از اصول بزرگ خواند که اصل نخستین اش خالص سازی دین برای خداوند واصل دوم امر به اتحاد ونهی از تفرق، اصل سوم شنیدن واطاعت کردن از امیران اگرچه بردگان زر خرید هم باشند، اصل چهارم بیان علم وعلما وفقه وفقهاء، اصل پنجم تفاوت قائل شدن میان اولیای خدا واولیای شیطان، واصل ششم رد راه ورسمی که شیطان وضع کرده ومردم را از پیروی قرآن وسنت باز داشته وبه پیروی هوی وهوس های مختلف کشانده است.
با درنظرداشت این اصول، ابن عبدالوهاب موضعگیری های عملی ای در برابر آداب ورسومی گرفت که در آن زمان مخالف سنت بود؛ به همین لحاظ پیروان وی مبارزه سختی را در برابر اهل تصوف در زمینۀ شکل عبادات به راه انداختند کما اینکه مبارزه خود را در برابر شیعیان اعلان کرده وآنها را مرتد گفتند و در برابر سلطان عثمانی هم قیام نموده واو را خلیفۀ دروغین خواندند.
به گونه ای نمونه کوتاه سخنی را از وی نقل می کنیم که درآن گفته است:« کسیکه فهم درست داشته باشد واز شرک کافران قریش آگاه باشد چیزهای عجیبی می بیند به ویژه اگر بداند که شرک قریش فروتر از شرک بسیاری از مردم است».
براساس چنین فهمی ارتش وهابیت جنگهایی را در سرزمین های اسلامی راه اندازی کرد طوریکه بر کربلا درسال 1801م یورش برد ودر آنجا زنان، کودکان وموسفیدان را از دم تیغ کشید وتمام اماکن مقدس شیعیان را به خاک یکسان نموده ودارایی های شان را به تاراج برد. در سال 1217هـ وارد طائف شده ومردم آن مرزوبوم را قتل عام کرده وبه هیچ کسی رحم ننمودند ودر سال 1221هـ حجرۀ حضرت پیامبر را تاراج نموده وگنبدهای بالای مزارها را ویران کردند وآنگونه که جبرتی در تاریخش نقل می کند مردم را از زیارت قبر پیامبر اسلام منع کردند وسرزمین شام هم از دست این ها در امان نماند ودر شام به حوران هجوم برده وآن را تاراج نموده وهمۀ چیزهای شان را به آتش کشیدند وبیگناهان را به قتل رسانیده وفساد گسترده ای در روی زمین کردند.
اندیشۀ تکفیر منحصر به شبه جزیرۀ عرب نماند بلکه دامنۀ آن گسترده تر شد وشخصیت های متعددی از جنبش اسلامی معاصر از جمله سید قطب این اندیشه را با نوشتن کتاب های مختلف سازوبرگ بیشتر داد واندیشه ها ونبشته های این شخصیت، مرجع مهم برای حرکت های تکفیری متعددی گردید از جمله «حرکت تکفیر وهجرت» وبعد از ان گروه قطبی ها، جماعت جهاد، جماعت اسلامی واخیراً القاعده وداعش.
هر پژوهشگری که اندیشه های جریانهای تکفیری را محققانه ریشه یابی کند درمی یابد که این اندیشه ها ریشه در اندیشه های ابن تیمیه، ابن عبدالوهاب وسید قطب دارند ودر حقیقت این دانشمندان پایه گذاران اندیشه وروش تکفیری وخشونت ورزی وافراطگرائی در اسلام اند. سید قطب ومودودی وجنبش اسلامی معاصر را می توان احیاگران اندیشه ابن تیمیه وابن عبدالوهاب دانست؛ طوریکه سید قطب(1906- 1966م) ستونۀ آهنی آسیاب ومعلم جریانهای اسلام حرکتی از اخوان المسلمین تا گروه های تکفیر وهجرت والقاعده وداعش به حساب می آید.
اندیشه های سید قطب چنان بر اندیشه های گروه های تکفیری تاثیر گذاشته است که از سخنان ونبشته های آنها می توان این تاثیرعمیق را دریافت. اگر به بررسی اندیشۀ سید قطب ومودودی از نگاه روش شناختی بپردازیم درمی یابیم که این دو بزرگوار بسان اهل ظاهر ویا اهل حدیث بر ظاهر نصوص چسپیده وآن را بدور از سیاق قرآنی تفسیر نموده اند، وانحرافاتی هم که رخ داده است در اثر چنین روشی می باشد.
در حقیقت ایدۀ «جامعۀ جاهلی» را ابوالاعلی مودودی(1903- 1980م) بنیانگذار جماعت اسلامی پاکستان مطرح کرد وسید قطب آن را بالنده تر وغنی تر ساخت و فشرده آن اندیشه این است که جوامع معاصر بنام اسلامی اند اما معتقد به شریعت الهی نبوده وقوانین خداوند را در روی زمین تطبیق نمی کنند، بناءً چنین جوامعی از دایرۀ جامعۀ اسلامی خارج شده ودر محدودۀ جامعۀ جاهلی وارد شده اند اینها جوامعی اند که به اسلام باور ندارند ومفاهیم وروش اسلام را به کار نمی برند. پس در نتیجۀ عوامل خشونت بار واستبداد سیاسی وانحراف از تعالیم الهی وگسترش سیکولاریزم واندیشۀ غربی مانند: کمونیزم، کاپیتالیزم وخشونت سیاسی که جریان اسلامی اخوان المسلمین در زمان جمال عبدالناصر با آن مواجه شدند ووضعیت روحی وروانی سید قطب در شکنجه گاه های نظام ناصری ودر نهایت حکم به اعدام ایشان، تمام این رویدادهای ناگوار باعث شد که سید قطب تئوری حاکمیت وجاهلیت را خاستگاه فکری خویش قرار دهد وبر ظواهر آیات قرآن که در سورۀ مائده آمده است تکیه کند وجوامع اسلامی دنیای معاصر را جوامع جاهلی بداند!! که تحت عنوان جداگانه به آن می پردازم.
حاکمیت از منظر سید قطب عین همان حاکمیتی بود که خوارج در گذشته آن را مطرح کرده بودند به این معنا که حاکم حق، خداوند است وشریعت وقدرت واقعی هم شریعت وقدرت او تعالی است وهیچ تفاوتی میان حکم خدا به معنای سیاسی وحکم خدا به معنای قضائی وجود ندارد.
وی معتقد است که عدم حکم به ما انزل الله باعث پدیدآمدن جاهلیت به شکل جدید آن گردیده که اینک برجهان اسلام حکومت می کند و دارای سه نشانه است: نبودعقیده، عبادات وشریعت. معنای جاهلیت ازمنظر وی گسترده تر شده وشامل جوامع کمونیستی، بت پرستی، یهودی، نصرانی وهمچنان جوامعی شده است که به لا اله الا الله ایمان دارند ونماز می خوانند وزکات می دهند اما شریعت الهی را در تمام نواحی زندگی تطبیق نمی کنند.
به هرحال سید قطب راهنمای اکثر کسانی است که به اسلام حرکتی نسبت دارند وافراد میانه رو در جریان اسلامی معاصر اندیشه های وی را سخت مورد انتقاد قرار داده وآن را اندیشۀ انحرافی می دانند اما تمام گروه های تکفیری به ویژه گروه هایی که در مصر به وجود آمده اند از اندیشۀ های این اندیشمند الهام می گیرند.
در زمینۀ پیدایش اندیشه تکفیر باید به این نکته هم اشاره شود که جریانهای تکفیری اصل وقاعده ای دارند وآن این است که در مبارزه باید از دشمن نزدیک شروع کرد ودشمن نزدیک، از منظر آنها زمامداران وحکومت های جهان اسلام اند. ودشمن دور، غرب وصهیونیست ها وکشورهای غیر اسلامی اند ومستندشان دراین کار، فتواهای ابن تیمیه است، به باور این گروه ها مبارزه با حاکمان کشورهای اسلامی دراولویت قرار دارد ومبارزه با صهیونیست ها کار بعدی است؛ به همین لحاظ این گروه ها از بدو پیدایش تا کنون تمام توش وتوان خود را در مبارزه با حاکمان کشورهای اسلامی به کار انداخته اند وتا کنون یک فشنگی هم برای آزادی فلسطین ومبارزه با رژیم اشغالگر اسرائیل شلیک نکرده اند ودلیل شان هم این است که جنگ با دشمن نزدیک از جنگ با دشمن دور اولی تر است، آنگونه که شکری مصطفی می گوید وعبدالسلام فرج در کتابش بنام» الفریضه الغائبه» به تکفیر حکومت وحاکم ونظام سیاسی وکسانیکه با آن دوستی دارند می پردازد وجنگ با یهود وآزاد سازی بیت المقدس را نمی پذیرد واولویت از منظر وی در این مرحله این است که باید تمام تلاش را در راه مبارزه با حاکمیت انجام داد که همان دشمن نزدیک است وی تاکید می ورزد که» اساس وجود استعمار درکشورهای اسلامی همین زمامداران اند، و تلاش برای نابودی استعمار هیچ منفعتی در پی نخواهد داشت وضیاع وقت است، نخست برما لازم است که به قضیۀ اسلامی ما که اقامۀ شریعت واعلای کلمه الله است توجه کنیم. بدون شک که میدان جهاد ریشه کن کردن رهبران کافر وجاگزینی نظام اسلامی کامل است وحرکت هم از اینجا شروع می شود».
• اسباب تكفير در عصر حاضر:
مسألۀ تکفیر تنها منحصر به تکفیر حاکمان وزمامداران نمانده است بلکه دامن افراد، جوامع، نهادها، گروه ها ومکتب های مختلف را نیز به گونۀ گسترده ای گرفته است، گرچه پایه گذار مکتب تکفیر در تاریخ اسلام خوارج بوده اند اما بسیاری از مکاتب فکری شیعی وسنی، سنتی وحرکتی به ویژه اهل حدیث که مدعی پیروی از کتاب وسنت اند با مخالفان فکری ومذهبی خود خوارجگونه برخورد می کنند واین پدیده در میان جریانهای سیاسی بیشتر از جریانهای دیگر رواج یافته است، که چنین چیزی بر می گردد به اسباب مختلف که برخی از آنها قرار ذیل اند:
نخست: كم دانشی:
در بادی امر دیده می شود که رهبران ومفتیان تکفیر کسانی اند که از علم دین بضاعت اندکی دارند یا اینکه طالبان علم اند تا فقهای برجسته علوم دینی. عدم اهلیت این گروه باعث بوجود آمدن گروه های اسلامی مختلف گردیده است که حق را منحصر در خود می دانند ودیگران را گمراه می پندارند وگفتگو با آنها را به هیچ وجهی نمی پذیرند ونتیجۀ فتواهای چنین انسانهایی مباح دانستن خون مسلمان وایجاد نفاق وشقاق میان آنها است. این درحالی است که تفقه در دین ومعرفت قواعد شریعت اسلامی اساس دعوت اسلامی را تشکیل می دهد وخروج از آن، بیرون رفتن از راه ورسم خدا ورسولش وپیروی از راه ورسم غیر مؤمنان است.چنانچه خداوند می فرماید:«كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت با پيامبر در آيد و از راهى جز راه مؤمنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد»{النساء:115}.
پیروی وعدم پیروی از راه ورسم مؤمنان به شکل مثبت ومنفی امر مهمی است، کسیکه از راه مؤمنان پیروی کرد وی نجات یابنده است وکسیکه از راه مؤمنان پیروی نکرد به هلاکت می افتد، به همین اساس است که گروه های بسیاری درعصر حاضر ودر گذشته ها منحرف شدند؛ زیرا آنها به التزام به راه مؤمنین اکتفا نکرده بلکه در پی هوای نفس خویش در تفسیر کتاب وسنت رفتند سپس بر اساس همان فهم خویش اندیشه های خطرناکی را بنا نمودند که از مسیر مؤمنان وراه ورسم نسل نخستین اسلام منحرف گشتند.
آنچه که قابل تأمل وتاسف است این است که تمام پیشوایان تکفیری ها عالمان دینی وفقهای برجسته نیستند جز افراد انگشت شماری که آنها هم بخاطرعلل واسباب روحی وروانی، مسیر انحرافی تکفیر را در پیش گرفته اند، واستقرائی که بنده در ارتباط به مفتی های داعش وجبهه النصره وجریانهای سلفی تکفیری داشتم به این نتیجه رسیدم که حتی یک نفر از این مفتی های تکفیری از جمله علمای متخصص در حوزه علوم دینی نیستند.
دوم: فهم نادرست از دین:
هرکسی که اندیشه های تکفیری را مورد بررسی قرار دهد، بزودی درمی یابد که این گروه ها متون دینی را نادرست فهمیده اند، به این معنا که یا نصوص دینی را نادرست فهمیده اند یا اینکه آن را به گونۀ غلط تأویل کرده اند یا اینکه به ظواهر آن چسپیده ومقاصد آن را به فراموشی سپرده اند یا اینکه قول شاذی را درمیراث فکری مسلمان دریافته وبه آن تمسک جسته اند واقوال مورد اجماع را نایده گرفته اند یا اینکه بر نصوص دینی، چیزهایی را حمل کرده اند که قابل حمل نیست، تمام این چیزها باعث بوجود آمدن جریانها واندیشه های تکفیری می گردد که صاحبان این اندیشه ها دارای ذهنیت پرخاشگرایانه تکفیری اند که به رأی دیگران ارزش قائل نیستند وبه فهمی از اسلام جز فهم خودشان اعتراف نمی کنند ومخالفان فهم دینی خودشان را تکفیر کرده ودر صورت توانائی سرش را از تنش تقربا الی الله جدا می کنند!!.
سوم: سخت گیری وتعصب وزیاده روی:
تعصب مذموم وسختگیری درتطبیق احکام اسلام، فرد مسلمان را از مسیر اعتدال ومیانه روی خارج ساخته وبه سوی تکفیر می کشاند، آنچه که قابل مکث است این است که جریانهای تکفیری نه تنها برخود سخت می گیرند بلکه می خواهند طرز تفکر خویش را بر دیگران نیز تحمیل کنند ومعتقد اند هر کسی که افکار متعصبانه آنها را نپذیرد کافر ومباح الدم است!!.
برعلاوه از سختگیر وتعصب، زیاده روی وغلو در دین هم از اسباب تکفیر است وقرآن کریم ازغلو در دین برحذر داشته است آنجا که می فرماید:«اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى) نكنيد و در باره خدا غير از حق نگوئيد»(ال عمران:171). غلو در دین دارای مراتب است اما غلو جریانهای تکفیر خیلی ساده است، غلو آنها در این است که سخنان علمای کم سواد خویش را برسخنان امامان مذاهب اسلامی مقدم می دارند واندیشه های خویش را بر دیگران ترجیح می دهند ودر نتیجه این غلو، در پرتگاه وحشتناکی افتاده واز مسیر حق منحرف گردیده وهرکسی را خواستند بدون هیچ ترس وهراسی از خداوند وروز آخرت تکفیر می کنند.
چهارم: درهم آمیزی میان کفر اصغر واکبر:
واژه کفر، بارها در قرآن کریم وسنت نبوی وارد شده است، آیا معنای کفر، خارج شدن از اسلام وسقوط در کفر است یا اینکه دارای معانی متعدد دیگری نیز هست؟
علما به این باور اند که تکفیر دو نوع است: یکی کفر نعمت است ودوم کفر به خدا. کفری که ضد شکر است، آن را کفر نعمت می گویند نه کفر به خدا وکسی که شکر نعمت های پرودگار را نکرد کفران نعمت کرده است نه اینکه به خداوند کفر ورزیده است.خداوند می فرماید:«هرکس که سپاسگزاری کند، تنها به سود خود سپاسگزاری ميکند، و هرکس ناسپاسي کند (تنها به ضرر خود بوده) و پروردگار من بی نياز و صاحب کرم است»{النمل:{40 آنچه در برابر شکر قرار دارد همان کفران نعمت وانکار آن است همچنان خداوند می فرماید:«هر کس شکرگزار باشد، برای خود شکرگزاری کرده است و کسی که کفر ورزد، خداوند بی نياز ستوده است»{لقمان:12} ودر سنت پیامبر خدا آمده است که«دشنام دادن به مؤمن فسق و کشتن او کفر است» وخداوند هم می فرماید: وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) {الحجرات: 9}«و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو طايفه اصلاح نمائيد واگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد با آن [طايفه اى] كه تعدى مى كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت ميان آنها دادگرانه سازش دهيد وعدالت كنيد كه خدا داد گران را دوست ميدارد». در این آیت خداوند برای دو گروه که هر دومسلمان اند وباهم درگیر جنگ اند صفت ایمان را ثابت ساخته است پس دانسته می شود که مراد حدیث که گفت جنگ با مسلمان کفر است مراد آن کفر اصغر است نه کفر اکبر.
ودر حدیث ابوسعید ودیگران که در بارۀ شفاعت برای مرتکبان گناهان کبیره روایت کرده اند آمده است که گفته می شود که «از آتش دوزخ هرکسی را که در دل او مثقال ذره ای از ایمان باشد ویا مثقال دانه ای از ایمان باشد بیرون کشید».
این نصوص مبین این اند کسانی که مرتکب گناه کبیره می شوند با ارتکاب چنین معصیت هایی از دایرۀ ایمان بیرون نمی گردند، بسیاری از مردم میان کفر اکبر واصغر ومیان کفر وظلم خلط نموده اند وتمام آنها را به معنای شرک ویا مرادف آن به حساب آورده اند، در حالیکه چنین نیست وبه تعبیر مناطقه میان اینها عموم وخصوص من وجه است به این معنا که هر کافر، فاسق وظالم است، اما هر ظالم ویا فاسق را نمی توان کافر گفت.
واژه های فسق، ظلم وحتی کفر در قرآن وسنت گاهی بر مسلمان وکافر اطلاق شده است وباید در استفاده از آن خوب تانی وتأمل صورت گیرد وشتابزده عمل نشود تا دانسته شود که مراد کدام یکی است آیا مراد کفر اصغر است ویا کفر اکبر؟ ومعلوم است که کفر اصغر صاحبش را از دایرۀ ایمان خارج نمی سازد اما آنچه انسان را از دایرۀ ایمان خارج می سازد کفر اکبر است.
اما متاسفانه درعصر ما که عصر آشفتگی وبی سروپائی است، کسانی در امور دین سخن می گویند که الفبای زبان عربی وعلوم اسلامی را نمی دانند چه رسد به این که از فقه لغت آگاهی داشته باشند وبتوانند میان کفر اصغر واکبر تفاوت قائل شوند وبا استناد به اقوال علما فتوا صادر کنند!.
سوم: اسباب دیگر:
اسباب متعددی دیگری هم باعث می شود که شخص ویا گروهی که دارای دیدگاه فکری ویا دینی مشخصی اند اشخاص، گروه ها ویا جریانهای دیگر را تکفیر کند که این اسباب قرار ذیل است:
1- اختلاف سیاسی ودینی میان گروه های اسلامی منجر به تصادم منافع ومصالح شده که باعث از بین رفتن اندیشه های ایدیولوژیک آنها می گردد.
2- فهم امورواقعی، سیاسی ودینی به گونۀ سطحی وبدون تعمق وخردورزی یکی از اسباب تکفیر است؛ لذا بیشتر تکفیرگرایان آدم های کم سواد وسطحی وغیر متخصص اند.
3- برداشت نادرست از دین وآموزه های دینی وجهل به مقاصد دور ونزدیک شریعت الهی وتوقف بر ظاهر نصوص بدون پازپرسی دلالت های عمیق آن، هم از اسباب تکفیر به حساب می آید.
4- نپذیرفتن زندگی مسالمت آمیز با مخالفان فرهنگی ودینی وسیاسی و…
5- زیاده روی در تحریم، که چنین کاری باعث التباس مفاهیم ودرهم آمیزی میان آنها می گردد.
6- توجه به مسائل حاشیه ای وفرعی به جای توجه واهتمام به مسائل اساسی و بزرگ مانند: بیکاری، فقر، جهل، عقب ماندگی و….
7- صادر کردن احکام شتابزده درمسائل دینی وفقهی بدون تاکید وتعمق در مشروعیت آن که این هم بر می گردد به جهل به دین وگرایش بسوی هوی وهوس شخصی وتظاهر به فهم مقاصد شریعت اسلامی وفهم معنای جهاد در راه خدا.
اسباب فوق وعلل واسباب خورد وبزرگ دیگری دست بهم داده و«شعور تکفیری» را در طرزتفکر گروهای دینی رشد وبالنده می سازد گروه هایی که می خواهند دنیا را مطابق خواسته ها وایدیولوژی خویش ترسیم کنند وبینشی را بر دنیا حاکم سازند که جهان به دو سرزمین تقسیم گردد: دار الحرب که نماینده آن غرب است ودارالاسلام که نماینده آن عرب های مسلمان اند.
آنچه قابل تأمل است این است که این گروه ها آنگونه که همۀ ملت های مسلمان شاهد بوده وهستند از طریق کشورهای خارجی تمویل می گردند وسلاح وعتاد وخوراک وپوشاک ونوشاک شان بدون کمی وکاستی وسیل آسا به آنها می رسد وبیشتر از هرجای دیگر درافغانستان عراق، سومالیا ولیبیا تمویل وتجهیز می گردند؛ زیرا این کشورها بخاطر نبود حکومت های مقتدر وانارشیزم حاکم بر آنها، پناهگاه وآغوش گرمی برای جریانهای تکفیری گردیده است، واین رضامندی غربی وتمویل وتجهیز از طرف کشورهای ذیدخل در این کشورها وسرازیر شدن پول های بی حساب باعث شده که پدیدۀ غول پیکر تکفیر درمیان این ملت ها که بخاطر ناامنی وفقر وبدبختی وانارشیزم بیشتر از هرچیز به پول وسرمایه نیاز دارند رونق وگسترش یابد. اما گسترش این پدیده در عصر حاضر به معنای این نیست که این پدیده وارداتی است واز بیرون اسلام وارد کشورهای اسلامی شده است بلکه این پدیده تاریخ خیلی قدیم در تمدن اسلامی دارد، وپیدایش این پدیده به عصر پیامبر گرامی خدا بر می گردد که در وضعیت خاصی این پدیده بوجود آمد، اما زمینه رشد وگسترش آن در عصر ما خوبتر فراهم شده است.
برجسته ترین انواع تکفیر:
انواع متعددی از تکفیر را سراغ داریم که از نسلی به نسل دیگر واز عصری به عصر دیگر انتقال یافته است. که در هرمرحله حادتر وشدیدتر گردیده وباعث بوجود آمدن خطرهای بزرگتر شده است.
1/ تکفیر دینی:
تکفیر دینی دارای مظاهر متعددی است که فقها ومتکلمین آن را بیان نموده اند و گفته اند که کافر به کسی گفته می شود که به اصول ایمان کفر بورزد واصول ایمان: عبارت اند از ایمان به خدا، ملائک، کتاب های آسمانی، پیامبران، روز آخرت وکفر به نعمت های خداوند همچنان کفر به ارکان اسلام مانند: نماز، روزه، زکات وحج.
ابن منظور می گوید: برخی از اهل علم گفته اند که کفر چهارگونه است: کفر انکار، که اصلاً خداوند را نشناسد ویا به آن اعتراف نکند. کفر حجود، اینکه به قلب اعتراف کند اما به زبان اقرار نکند چنین شخصی کافر منکر است مانند کفر ابلیس وکفر امیه بن صلت. کفر معاند، این است که خداوند را به قلب خود بشناسد وبه زبان هم اقرار کند اما بخاطر حسد وسرکشی به آن پابند نباشد مانند کفر ابوجهل یا اینکه به دل وزبان اعتراف واقرار بکند اما از پذیرفتن آن امتناع بورزد مانند ابوطالب.
فشرده سخن اینکه تکفیر دینی ارتباط محکمی به مسائل دین، ایمان، عقیده واصول دین دارد.
2/ تکفیر سیاسی:
چنین تکفیری به حوزۀ سیاست تعلق می گیرد، مثل اینکه حاکم ویا قدرت حاکمه تکفیر می شود ویا دمکراسی تکفیر می گردد ویا اینکه رهبران احزاب سیاسی تکفیر می گردند وخون شان مباح پنداشته می شود وبه قتل آنها بخاطر اینکه دشمنان اسلام اند دعوت می شود. یا اینکه فرنگیها ونظام های سیاسی شان ویا قوانین غربی تکفیر می گردند، گاهی چنین تکفیری برمی گردد به اختلاف گروه ها،حرکت ها، جمعیت ها وجریانهای سیاسی به سطح مرجعیت ها وخاستگاه های ایدیولوژیک وخواسته ها ومصالح.
3/ تکفیر فکری:
اینگونه تکفیر به مباحث فکری وفرهنگی ارتباط دارد، طوریکه علما، فرهنگیان، نواندیشان وشعرا بخاطر شعری یا کتابی ویا سروده ای ویا دیدگاهی ویا نقش فیلمی، تکفیر می گردند، این پدیده منحصر به عصر عباسی نبوده بلکه دامن آن به عصر حاضر نیز رسیده است، به ویژه در دهه های اخیر وبالاخص پس از به اصطلاح «بهارعرب»، به هر حال بسیاری از حرکت های اسلامی سیاسی وغیر سیاسی شعار تکفیر را بلند کرده ودر بسیاری از مناسبت ها آن را پایه گذاری کرده اند واین چنین موضعگیری ها باعث شد تا پرده از چهرۀ افراطی آنها برداشته شود افراطگرائی ای که آنها را به انجام فعالیت های مسلحانه ضد حکومت ها وجوامع کشانده است، وقربانی آن حرث ونسل شده اند.
• عوامل گسترش افکار تکفیری
با بررسی رویدادهای سیاسی وفکری تاریخ معاصر درمی یابیم که اندیشۀ تکفیری بخاطر عوامل واسباب مختلفی در دنیای ما گسترش یافته است که مهمترین آنها قرار ذیل اند:
1- فروپاشی خلافت اسلامی
در سال 1924م خلافت عثمانی فروپاشید وامت اسلامی به ملت های مختلف تقسیم شده وکشورهای پیروز درجنگ جهانی سرزمین های اسلامی را بسان غنیمت میان هم تقسیم کردند، واین تحول عمیق وناگوار تاثیر بدی بر روحیۀ مسلمانان گذاشت وباعث شد که جریانهای زیادی برای احیای خلافت آستین برزنند واحزابی را تأسیس کنند.
2- تاسیس کشوری بنام عربستان سعودی
در سال 1928م کشوری بنام عربستان سعودی دراثر تلاشهای خانوادۀ سعود وهمیاری استعمارگران در سرزمین حرمین به وجود آمد که این کشور آنگونه که برایش طراحی شده بود اندیشۀ سلفیت را فکر حاکم بر کشور ساخت وملیاردها دالر پول نفت را در خدمت این فکر قرار داده واین کشور نقش اساسی در گسترش این اندیشه وترویج افراطیت وجنگ مذهبی داشته است.
3- ضعف مکتب کلامی اشعری وماتریدی:
مکاتب اشعری وماتریدی مرجع فکری وکلامی اکثر اهل سنت وجماعت در طول تاریخ اسلام بوده اند، وبا پیشرفت ها در جهان معاصر ودگرگونی های عمیق درعرصه های فلسفی وکلامی چالش های جدیدی فرا راه این مکاتب در اثر تاثیرگذاری مکاتب کلامی وفلسفی غرب قرار گرفت، ودیگر نیازی به مکاتب کلامی قدیم دیده نشد وپیروان این دو مکتب هم با وجود توانائی ذاتی که داشتند اما نتوانستند مسیرعلمی جدیدی را فرا راه علم کلام جدید باز کنند که این باعث تضعیف این مکاتب گردید.
4- ضعف نهادهای دینی اهل سنت وجماعت:
از جمله نهادهای برتر در جهان اسلام شاخۀ اهل سنت دانشگاه الازهر است، این نهاد از عمیق ترین نهادهای اهل سنت در حوزۀ فکر وفقه ومبارزه به حساب می آید، ودر طول تاریخ خویش مفکرین، فقهاء ومجاهدان نامداری را تقدیم جوامع اسلامی کرده است اما این نهاد در قرن اخیر به ویژه پس از وفات جمال عبدالناصر وبه قدرت رسیدن انور السادات در کشور مصر رو به ضعف نهاد، جمال عبدالناصر در مبارزات آزادیخواهانه اش اعتماد کامل به دانشگاه الازهر داشت وعلمای این نهاد از او سخت پشتیبانی می کردند وعبدالناصر میانه خوبی با نظام های شاهی درکشورهای اسلامی نداشته وآن را حکومت های ارتجاعی می خواند وبارها نظام های شاهی، از جمله عربستان سعودی را مورد انتقاد قرار داد؛ به همین لحاظ عربستان سعودی درعکس العمل به داعیۀ عبدالناصر دست به تاسیس دانشگاه مدینۀ منوره زد واستادان ودانشمندان اخوانی را که از مصر در اثر تنش ها میان عبدالناصر واخوان به عربستان سعودی پناه برده بودند استخدام کرد وپس از ضعف دانشگاه الازهر، اندیشۀ سلفیت خیلی آرام در درون این نهاد رخنه کرده وبه ضعف آن منجر شد، بر علاوه از این دانشگاه الازهر ارتباط وثیقی با حکومت مصر داشت که با ضعف حکومت مصر در رویارویی با مشکلات جهان اسلام این نهاد مهم اسلامی هم ضعیف شد.
5- ضعف پابندی دینی در زندگی معاصر:
تسلط استعمار بر کشورهای اسلامی تاثیر ناگواری بر جهان اسلام گذاشت، از جمله این که ملت های مغلوب، شیفتۀ فرهنگ وتمدن غرب گردیده وفلسفۀ غرب رواج یافت ونسلی از مسلمانان بر اثر تاثیرپذیری از فرهنگ غربی بوجود آمد که به دین وآیین خویش چندان علاقمند نبوده بلکه با چنگ ودندان به فرهنگ غربی معاصر تمسک جستند ودر اثر آن نظام هایی را پایه گذاری کردند که هیچ ربطی به اسلام نداشت، ودر ذهن وضمیر جوانان این ایده همواره دیکته شد که اسلام دین منجمد وخشک است که نمی تواند با پیشرفت های دنیای مدرن همگامی کند، اما پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979م وروی صحنه آمدن جریانهای اسلامی وپیروزی های چشمگیر آنها در انتخابات های مختلف، بر روی این ایده سیلی محکمی کوبید وثابت ساخت که اسلام دین زندگی است که می تواند جوامع اسلامی را در سایۀ کشمکش های بین المللی ومنطقوی در حوزه سیاست وفرهنگ و… رهبری کند.
در گذشته این تصور حاکم بود که «دین افیون ملت هاست»، اما با پیروزی های سیاسی جریانهای اسلامی این تصور حاکم شد که دین، می تواند زندگی وجامعه را رهبری کند، وبا نیرومند شدن جریانهای بیداری اسلامی، غرب احساس خطر کرد؛ به همین لحاظ از مکتب سلفیت تکفیری برای تضعیف جریانهای اسلامی وکندسازی فعالیت آنها استفاده کرد، طوریکه رسانه ها وکشورهای طرفدار خود را در خدمت جریان سلفیت گذاشت وبا تمویل سعودی وتجهیز غربی جریانهای بیداری اسلامی را به حاشیه راند وحتی در درون آنها رخنه کرد واندیشه های شان را دگرگون ساخت و به کشمکش های فرقه ای ومذهبی به جای مبارزه با صهیونیزم واستعمار نوین کشاند، جریانهایی که دیروز هدف والای شان وحدت اسلامی وتقریب میان مذاهب اسلامی بود امروز ابزاری در دست تکفیری ها شده وبزرگترین مانع در برابر وحدت اسلامی گردیده اند.
6- ناکامی اخوان المسلمین در ایجاد حکومت اسلامی:
ناکامی اخوان المسلمین در ایجاد حکومت اسلامی که دراثر توطئه های غربی وحکومت های طرفدار غرب در جهان اسلام گردید، برخی از پیروان این مکتب را به افراطگرائی کشاند ودر این اواخر پس از کودتای جنرال سیسی علیه نظام مردمی دکتر مرسی در مصر، مقالات بسیاری نشر شد که به افراطگرائی فرامی خواند وبه خشونت دعوت می کرد. رویداد به شهادت رساندن سید قطب وکودتای نظامی علیه دکتر مرسی برخی از اخوانی ها از جمله قطبی ها را به دامن سلفیت تکفیری انداخت وبسیاری از آنها سربازان گروه های تروریستی القاعده وداعش شدند.
7- تاثیرپذیری اخوان المسلمین از اندیشۀ وهابی:
از عوامل گسترش اندیشۀ تکفیر تاثیرپذیری بزرگترین جریان اسلامی یعنی اخوان المسلمین از اندیشه های وهابیت است، طوری که اخوان المسلمین مصر در دهۀ پنجاه میلادی کشمکش های خونینی با جمال عبدالناصر داشتند که این کشمکش ها منجر به اعدام سید قطب گردید ودر سوریه در دهۀ هشتاد میلادی در زمان حافظ الاسد رویارویی وحشتناکی با اخوان صورت گرفت که باعث مهاجرت این گروه به کشورهای خلیج فارس وعربستان سعودی گردید، این مهاجرت باعث تعامل وهمکاری میان اخوان و وهابیهای جزیره العرب شد وطرفین از همدیگر تاثیر پذیرفتند که بهترین دلیل بر این مدعا پدید آمدن جریان سروری در وهابیت وحضور شخصیت های برجستۀ سلفی که با اخوان همنوا وهمفکر بودند مانند عبدالله عزام وبن لادن در پهلوی اخوان المسلمین می باشد.
گرچه در گذشته جریان اخوان المسلمین حرکت محمد بن عبدالوهاب نجدی را حرکت اصلاحی ای می دانست که می خواهد دین را از بدعت ها پاک کند اما از نگاه عقیدتی با آنها تفاوت داشت وتحولی که بر اندیشۀ اخوان عارض گردید این بود که این جریان از وهابیت تاثیر پذیرفت واز بطن آن مکتب قطبی سربرآورد، شاخه ای که جوامع اسلامی را تکفیر می کند والهام گرفته از تعالیم واندیشه های محمد بن عبدالوهاب نجدی است.
8- اختلافات سیاسی دینی:
در طول تاریخ رابطۀ حکومت ها در جهان اسلام با نهادهای دینی غالباً رابطه دوستانه بود، اما گاهی این روابط بر اثرعوامل عقیدتی ویا سیاسی تیره می شد که باعث بوجود آمدن تنشها میان علمای دینی و زمامداران می گردید که نمونه های زیادی دراین زمینه در تاریخ اسلام سراغ داریم، مثلا احمد ابن حنبل با خلیفۀ عباسی معتزلی بخاطر مسألۀ مخلوق ویا غیر مخلوق بودن قرآن کریم درافتاد وامام اعظم ابوحنیفه با خلفای اموی وعباسی میانه ای خوبی نداشت وهر دوبزرگوار در این زمینه رنجها کشیده ومصیبت ها چشیدند وامام اعظم بنابر برخی از روایت های تاریخی در زندان منصور عباسی به شهادت رسید. اما خوشبختانه با وجود تنشها میان برخی ازعلما وحکومت ها اما در یک مساله همگی اتفاق نظر داشتند که مبارزه وجهاد در برابر دشمن خارجی بود، اما گاهی کشمکش های داخلی به ویژه مذهبی حکومت را وامی داشت که به نفع فرقه ای در برابر دیگری بایستد در اینجا بود که مسالۀ تکفیر به میان می آمد وگروه مخالف مذهب حکومت تکفیر می گردید، انگونه که ابن تیمیه فتوایی برای تکفیر شیعیان کسروان در سال 705هـ بخاطر اختلاف سیاسی با آنها صادر کرد ودر اثر این فتوا شیعیان آن منطقه قتل عام وجلای وطن گردیدند، در حالیکه شیعیان دمشق در آن زمان مورد تجاوز قرار نگرفتند وجالب اینکه ابن تیمیه با برخی از علمای شیعه آن زمان مراوده وصداقت هم داشته است مانند: ابن السکاکینی وابراهیم بن ابی الغیث!!.
در چنین حالت هایی گرایش های مذهبی باعث تکفیر طرف مقابل می گردد که با گرم شدن تنور تنش های مذهبی دیگر کسی برای امت اسلامی فکر نمی کند بلکه آنچه برایش مهم است مذهب واختلافات مذهبی است، آنگونه که در کشمکش های مذهبی خاورمیانه درعصر ما می بینیم، جریان هایی بخاطر تقریب میان مذاهب اسلامی فتواها صادر کردند وکارهای قابل قدری انجام دادند اما در اثر کشمکش های سیاسی تمام این برنامه ها را به فراموشی سپردند!.
9- بحران های سیاسی واجتماعی:
بحران های سیاسی واجتماعی زمینۀ رشد جریان های تکفیری را بیشتر مساعد می سازد ودر طول تاریخ چنین بوده که هرگاه امت اسلامی با بحرانهای اجتماعی وسیاسی مواجه شده است، جریان های تکفیری وخون آشام از وضعیت نابسامان استفاده کرده واندیشه های خود را میان مردم به ویژه میان آسیب دیدگان بحران ها رواج داده اند.جهان اسلام امروز با بحران های مختلفی دچار است واین بحران ها زمینه توالد وتناسل اندیشه های تکفیری را بیشتر از هر وقت دیگر فراهم کرده است، به ویژه اینکه بحران های موجود درجهان اسلام بیشتر محصول ظلم سیاسی وتقسیم غیر عادلانه ثروت وقدرت است.
10- بحران های اقتصادی:
سخن زیبایی از امام علی روایت شده است که فرمود:«بی نیازی وغنی در غربت وطن است اما فقروبیچارگی در وطن غربت است» بیکاری اکثریت مردم و فقر استخوان سوز و احتکار ثروت در دست اقلیت فاسد، زمینۀ بروز هرنوع اندیشۀ افراطی وتکفیری را فراهم ساخته است، به ویژه اینکه تکفیریان زیر پوشش داعیۀ عدالت خواهی که نیاز جوامع اسلامی عصر ما است، فعالیت می کنند.
در پهلوی عوامل فوق، ضعف آموزش وپروش، ضعف نهادهای دینی در زمینۀ رسانیدن پیام واقعی دین، ضعف گفتمان دینی درهمگامی با نیازهای دنیای مدرن وشکست های سیاسی، نظامی واقتصادی پی در پی امت اسلامی در برابر دیگران از زمان فروپاشی خلافت اسلامی، همۀ این ها به رشد وتوسعه وترویج اندیشه های تکفیری کمک می کنند.
• خطر تکفیر:
تکفیر پدیدۀ وحشتناکی است که خطرش دامن افراد وگروه ها را به طور یکسان می گیرد، این پدیدۀ نامیمون جوامع اسلامی را به خاک وخون کشانده وملت های مسلمان را به نابودی سوق داده است، وهزاران بی گناه به وسیلۀ تکفیریان، مرتد، مشرک وکافر خوانده می شوند وخون های شان به ناحق ریختانده می شود؛ به همین لحاظ بر صاحبان قلم واندیشه لازم است تا از خطر آن مردم را آگاه سازند ونگذارند که امت اسلامی به وسیلۀ این منحرفین نابود گردد ومی توان خطرهای تکفیر را به طور کلی در عناوین ذیل خلاصه کرد:
1- زیر پا نهادن محرمات الهی:
از اصول مهم در اسلام معصوم بودن خون، مال وابروی انسانها است، ومهم نیست که آن انسان مسلمان باشد یا کافر، عرب باشد یا عجم؛ برای اینکه محافظت از جان، مال وآبرو از مهم ترین واساسی ترین مقاصد دراسلام است، وخون ریزی وچور وچپاول دارایی های مردم وبی ابرو ساختن آنها در نفس خود کار بد وناشایست بوده ومهمترین راه ومنفذ به ظلم وستمگری است، ظلمی که شریعت اسلامی وعقل سالم انسانی از آن منع کرده است ودر قرآن کریم آمده است که (مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)(المايده: 32)« به همين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد چنان است كه گويى همۀ انسانها را كشته و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است، و رسولان ما با دلايل روشن بسوى بنى اسرائيل آمدند، اما بسيارى از آنها، تعدى و اسراف، در روى زمين كردند». دراین آیت خداوند متعال هیچ قیدی به قتل نفس نه افزوده است، انسان از منظر اسلام محترم است خواه مسلمان باشد یا کافر که آیت مذکور صراحتاً به آن دلالت دارد وهرگونه تجاوز بر نفس بشری، انحراف از مسیر اسلام ومخالفت با احکام الهی به حساب می آید، در آیت کریمه می فرماید(من قتل نفسا) هر کسی انسانی را بکشد ونفرمود که (من قتل نفسا مسلمه) هرکسی که انسان مسلمانی را بکشد، واین خود دال بر این است که انسان به عنوان انسان، نزد خداوند با ارزش است ومهم نیست که چه دین ومذهبی دارد، وکشتن انسانی به ناحق در حقیقت کشتن همۀ انسانها است؛ بنابرین به هیچ وجه تعدی وتجاوز بر دیگران جائز نبوده وشریعت الهی وعقل بشری هم کشتن انسان را نپذیرفته وآن را محکوم می کند.
2- بدنام سازی اسلام:
در دنیایی که ما زندگی می کنیم علما، مفکرین، فلاسفه و… تلاش می کنند تا اندیشه های انسانی ومداراگرایانه را به جامعۀ بشری عرضه کنند، تا بتوانند از این طریق جلو تنشها وکشمکشها را بگیرند وزندگی مسالمت آمیز میان انسانها را تامین کنند، که تا حدی دراین زمینه موفق هم بوده اند، وخطری که تکفیر در چنین جهانی ایجاد می کند این است که چهرۀ تابناک اسلام را که دین تسامح وهمدیگر پذیری است در انظار عمومی مردم دنیا بد جلوه می دهد، واعمال خشونت بار گروه های تکفیری وافرادی که به آنها نسبت دارند برای مردم دنیا تصورغلطی از دین وآیین اسلام ارائه می کند وجهانیان با دیدن کارنامه های این گروه ها تصور اشتباهی از اسلام ومفاهیم اساسی آن در ذهن خود ترسیم می کنند، وهرعمل تروریستی ای که این گروه ها در برابر مردم بیگناه در مساجد، بازارها واماکن عام انجام می دهند، ضربۀ جبران ناپذیری بر پیکر اسلام واندیشۀ اسلامی وارد می کنند وبرای مردم جهان چنین وانمود می کنند که اسلام دینی است که به خشونت ونفرت دعوت میکند وبا صلح وارامش وزندگی مسالمت آمیز سرسازگاری ندارد، وایجاد چنین تصوری برای مردم دنیا یکی از آرزوهای دشمنان اسلام است، درحالیکه اسلام، دین صلح ومحبت ومدارا بوده وبه عنوان رحمت برای عالمیان آمده است چنانچه خداوند می فرماید:(وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ)[الأنبياء (21): 107]«و تو را جز رحمتی برای جهانيان نفرستاديم»، اما انجام اعمال تروریستی ودهشت افگنانه ای که گروه های تکفیری انجام می دهند، با پیام رحمت الهی همخوانی نداشته و چهرۀ تابناک اسلام وحقیقت تعالیم آن را واژگون نشان می دهد.
3- کشمکش های اجتماعی:
جامعه ای را می توان جامعۀ سالم گفت که در آن همۀ مردم در صلح وآرامش زندگی کنند وهیچ کس بخاطر باورهای شخصی اش مورد اذیت وآزار قرار نگیرد. اما تکفیر وتکفیریان چنین چیزی را نمی پذیرند وخطر جدی ای که اینها در جوامع ایجاد می کنند این است که زمینۀ برخوردهای اجتماعی را میان گروه ها در جامعه فراهم می کنند، واین را باید پذیرفت که هیچ یک از گروه ها در جامعه دوست ندارد که متهم به کفر وخروج از اسلام شود، وهرگاه کسانی به چنین کاری دست بزنند، با چنین کاری زمینه برخوردهای اجتماعی را فراهم ساخته وجامعه را به سوی تنش های مذهبی وقومی و… سوق می دهند که چنین جامعه ای را هیچ عاقلی نمی خواهد اما متاسفانه که شدت تکفیر – امروز – بیشتر از هر وقت دیگر شده وکار به جایی کشیده که تکفیر تبدیل به چالشی در برابر تمام ملت های دنیا گردیده است، طوری که تکفیر، کار سهل واسانی شده که هر گروه بدون کدام ضابطه وقاعدۀ شرعی ای با استفاده از تکنولوژی ووسائل ارتباطات جمعی پیام تکفیری خود را به پیروان خود در تمام دنیا می رساند، واین باعث شده که خون های زیادی بریزد وانسانهای بی گناهی به قتل برسند ومالکیتها نابود گردند، وانجام چنین اعمال وحشتناکی طبعا در روح وروان انسانها تاثیر گذاشته وکینه وکدورت را میان آنها بیشتر کرده ونسبت نفرت میان ادیان ومذاهب اسلامی را افزونتر می کند.
4- خشونت ورزی:
جوامع وحشی وغیر انسانی به جوامعی گفته می شود که انسانهایش برای تحقق اهداف خویش دست به خشونت بزنند، ویکی از آثار تکفیر خشونت ورزی است که خطرش هم اندک نیست؛ طوریکه گروه های تکفیری با استفاده از خشونت دربرابر مخالفان خود استفاده می کنند، وکشتن ونابودساختن مال وریختاندن ابروی انسانها برای شان از آب خوردن هم سهل تر است، تمام این جنایت ها را زیر نام اینکه مخالفان شان کافر، مشرک ومرتد از دین اند، انجام می دهند؛ به همین لحاظ باید تمام تلاشها در راه درمان اندیشه وفرهنگ تکفیر منسجم شود واز نگاه علمی وعملی در برابر گروه های تکفیری ایستادگی صورت گیرد وروحیۀ تسامح ومدارا میان مسلمانان ودیگران ترویج شود تا انسانها بتوانند زندگی مشترک ومسالمت آمیزی داشته باشند ودر صلح وآرامش زندگی کنند.
بر علاوه از خطرهایی که به شکل فشرده عرض کردم، سهل انگاری در تکفیر دیگران در حقیقت بیرون شدن از راه ورسم الهی است، ونتیجه این خروج چندپارچگی، جنگ های خانمانسوز وتسلط دشمنان بر کیان امت اسلامی خواهد بود، تکفیر یک مسلمان به مثابه قتل او است، آنگونه که رسول خدا خبر داده است به همین لحاظ نباید به تکفیر مسلمان بر اساس ظن وگمان پرداخت واز چنین چیزی رسول خدا در احادیث متعددی شدیداً منع کرده است آنجا که می فرماید:«هرگاه شخصی به برادرش بگويد: ای کافر همانا کلمهء مذکور (کفر) به يکی از آنها بازگشت می کند، اگر چنانچه گفته بود، خوب ورنه به وی(گوینده) باز می گردد» علمای کرام این حدیث را چنین تفسیر کرده اند که اگر شخصی برادر مسلمان خود را کافر خطاب کند، گناه تکفیرش به او بر می گردد نه اینکه خودش کافر شود.
علمای کرام با درکی که از خطر تکفیر داشته اند برای نیفتادن در دام تکفیر قاعده ای وضع کرده اند وآن این که(اشتباه درعفو، بهتر از اشتباه در مجازات است) امام غزالی می گوید:« مناسب است تا زمانیکه راهی برای انسان وجود دارد از تکفیر دوری کند؛ زیرا مباح دانستن خون ومال کسانیکه به سوی قبله نماز می خوانند وکلمه توحید(لااله الا الله محمد رسول الله) را به زبان می آورند اشتباه است، واشتباه در فروگذار کردن هزار کافر در زندگی آسانتر از ریختاندن خون یک مسلمان است».
حکم به تکفیر باعث می شود که احکام شرعی بسیاری بر آن فرد یا گروه تکفیر شده مرتب گردد مانند قطع دوستی، جدائی میان همسر، ميراث نبردن، مباح دانستن خون و چیزهای دیگر؛ به همین لحاظ علما در تمام عصرها از حکم به تکفیر یک مسلمان دوری جستند مگر در حالت های نادری که کسانی بر دین الهی زبان درازی کردند وبه طور یقین معتقد به دین نبوده اند.
تکفیر بدون دلیل یکی از نشانه ها بارز گروه خوارج است، وچنین تکفیری در نتیجۀ جهل به احکام وقواعد ومقاصد دین بوجود می آید ورسول خدا از چنین کسانی که از مسیر حق منحرف شدند وبه تکفیر مسلمانان پرداختند خبرداده است که «قرآن را تلاوت ميكنند ولی از حنجرههای آنان پايين نميرود» ودر روایتی آمده است که«آنها قرآن، تلاوت می كنند ولی قرآن ازحنجره هايشان پايين تر نمی رود و از دين خارج می شوند همانطور كه تير از هدف (شكار) خارج می شود آنها از اسلام خارج می شوند سپس به سويش برنمی گردند با اهل اسلام مي جنگند و بت پرستان را رها مي كنند».
• ضوابط تکفیر:
برای دوری واجتناب از تکفیر بی مورد وناحق، علمای کرام ضوابط وقواعدی وضع کرده اند تا هرکس بدون علم ودانش به چنین کاری دست نزند ودین وآیین الهی بازیچۀ دست کودکان علم قرار نگیرد، که در ذیل به بیان این ضوابط وقواعد می پردازیم:
1- کسی را می توان تکفیر کرد که خداوند او را کافر خوانده است:
آنکس که نصوص به کفر او آمده است وی کافر است اما کسی را که خدا ورسولش تکفیر نکرده اند نمی توان تکفیر کرد… مذهب اهل سنت وجماعت چنین است؛ به همین لحاظ گروه هایی بوده وهستند که اهل سنت را تکفیر کرده ومی کنند اما اهل سنت درعکس العمل به تکفیر آنها آن گروه ها را تکفیر نکرده ونمی کنند؛ برای اینکه تکفیر، حکم شرعی است که در باب مجازات به مثل داخل نمی شود، تکفیر حق خداست؛ به همین لحاظ صحابه کرام خوارج را تکفیر نکردند در حالیکه خوارج حضرت علی ودیگر یاران پیامبر را تکفیر می کردند، آنچه در مسألۀ تکفیر به آن رجوع می شود نص صریح یا اجماع ویا قیاس جلی صحیح منصوص علیه است نه هیچ چیز دیگر.
2- از تکفیر مطلق تا تکفیر معین:
در زمینۀ تکفیر باید میان تکفیر مطلق که تکفیر اوصاف ویا فعل است ومیان تکفیرمعین که اشخاص ویا فاعل است تفاوت قائل شد، واین کار هم دارای ضوابطی است از جمله اینکه:
• تکفیر اوصاف نیاز به دلیل دارد وتکفیر معین نیاز به تحقیق مناط، یعنی فراهم شدن شرائط ونبودن موانع.
• در تکفیر مطلق نیاز به بیان مفصل است ودر تکفیر اشخاص نیاز به تفصیل نیست.
• تکفیر اوصاف در دائرۀ تخصص علما وفقهاء است وتکفیر اشخاص، از مسوولیت امامان وقاضیان است وهیچ ربطی به عامۀ مردم و واعظان ندارد.
• هیچگونه تلازمی میان تکفیرمطلق وتکفیر معین نیست: مثلاً امام احمدبن حنبل قائل به کافر بودن کسی بود که قرآن را مخلوق می دانست اما وی هیچ کسی را به طور مشخص تکفیر نکرد درحالیکه با همدیگر حشر ونشر داشتند؛ زیرا شرائط در آنها جمع نبود وموانع هم منتفی نگردیده بود، برای اینکه قائلین به خلق قرآن، نصوص شریعت را تکذیب نکرده بودند بلکه در فهم وتأویل آن به اشتباه رفته بودند وامام احمد به امامت خلیفه ای که معتقد به خلق قرآن بود ومردم را در این زمینه مجبور هم می کرد، نماز می خواند وهمواره برایش دعای خیر می کرد.
3- تفاوت میان کفر اکبر واصغر:
هرعملی که در نصوص بنام کفر وشرک یاد شده است، باعث خروج انسان از دایرۀ امت اسلامی نمی گردد بلکه برخی از اعمال بخاطر اینکه شباهت با اعمال کافران دارد ومنجر به کفر می گردد مسمی به کفر شده است؛ به همین لحاظ علما کفر را به دو گونه تقسیم کرده اند کفر اکبر، که انسان را از ملت اسلام خارج می سازد وکفر اصغر، که مسلمان را از ملت اسلام بیرون نمی کند وضابطه ای که بیان کرده اند این است که موارد زیادی وجود دارد که در نصوص شرعی آن را به کفر وشرک نام گذاری کرده اند اما علما با اتفاق نظر معتقد اند که انجام چنین اعمالی انسان را از دایرۀ ایمان خارج نمی سازد مگر اینکه انجام دهندۀ آن کار حرام، آن را حلال پندارد وبرای بیان این قاعده باید به چند مسأله توجه صورت گیرد.
تقسیمی را که علما در بارۀ کفر کرده اند وآن را به اکبر واصغر تقسیم نموده اند، این تقسیم بندی در شرک، نفاق وفسق هم صادق است، به این تقسیم بندی برخی از نصوص به گونۀ صریح تصریح کرده وبرخی از آنها را می توان از خلال مفاهیم قواعد نصوص دانست در احادیث متعددی ذکر شرک اصغر آمده است چنانچه رسول خدا می فرماید:« چيزی که من از آن هراس دارم شرک اصغر است. گفتند: ای رسول خدا شرک اصغر چيست؟ فرمود: ريا» این نوع از شرک که ریاکاری است مسلمان را از دایره ایمان خارج نمی سازد اما انجام چنین اعمالی مخالف کمال ایمان است واز گناهان کبیره به حساب می آید ومرتکب آن اگر توبه کند مورد عفو وبخشش قرار می گیرد واگر بدون توبه بمیرد در آن حالت بستگی به مشیت وارادۀ خداوند دارد اگر خواست او را مجازات می کند واگر خواست او را مورد عفو وبخشش قرار می دهد.
مفاد قاعده فوق این است که اهل قبله را بخاطر ارتکاب گناه به ویژه گناهانی که به کفر وشرک توصیف شده اند نمی توان تکفیر کرد جز اینکه حرمت آن عمل را انکار کند وآن را حلال پندارد، علمای سلف وخلف به این امر اجماع دارند که معاصی از امور جاهلیت است اما مرتکبان ان را تکفیر کرده نمی شود وامام بخاری بابی تحت عنوان( باب اینکه معاصی از امر جاهلیت است) وضع کرده وحدیث (انک امرو فیک جاهلیة) را در آن ذکر کرده است وقرآن کریم هم میان شرک ودیگر معاصی تفاوت قائل است ودر حدیث شفاعت آمده است که پیامبر فرمود:« شفاعت من برای افرادی از امتم می باشد که مرتکب گناه کبيره می شوند».
علما در ارتباط به تأویل نصوصی که به تکفیر مرتکب برخی از گناهان تصریح کرده است مذاهب متعددی دارند:
مذهب اول: این است که انجام چنین کارهایی از اعمال اهل کفر است چنانچه در حدیث آمده است که «بعد از من به حالت كفر برنگرديد كه يكی گردن ديگری را بزنيد»، ومی فرماید:«دشنام دادن به مؤمن فسق و کشتن او کفر است» این در حالیست که خداوند در حق مؤمنانی که با هم جنگ می کنند فرموده است(وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا)[سورة الحجرات: آية 9] با وجود اینکه دو گروه مؤمن با هم جنگ می کنند اما خداوند وصف ایمان را از آنها سلب نکرد.
مذهب دوم: معتقد اند که کفر وشرکی که در احادیث به آن تصریح شده است مراد از آن در حق کسی است که انجام چنین اعمالی را حلال پندارد.
مذهب سوم: باورمند اند که انجام چنین اعمالی منجر به کفر ویا شرک می گردد مثلا پیامبر خدا می فرماید:«هر کس به غير خدا سوگند ياد کند، مرتکب کفر يا شرک شده است».
مذهب چهارم: معتقد اند که کفر وارد در برخی از نصوص، به معنای کفر احسان وکفر نعمت است واز آن تعبیر به کفری پایانتر از کفر شده است مانند این قول خداوند که می فرماید:« خداوند مردمان شهری را مثل می زند كه در امن وامان بسر می بردند واز هر طرف روزيشان بگونۀ فراوان به سويشان سرازير می شد اما آنان كفران نعمت كردند»[النحل:112].
مذهب پنجم: عقیده دارند که مراد از کفر، نفی کمال ایمان است با وجود اینکه اصل آن باقی است وانجام دهندۀ چنین معصیتی از ملت خارج نمی گردد چنانچه رسول خدا می فرماید:«زناكار، هنگام ارتكاب عمل زنا، مؤمن نيست» ابن حجر در تعلیق بر این حدیث می گوید:«این سخن موافق قول جمهور است که مراد به ایمان در این حدیث کمال ایمان است نه اصل ایمان».
مذهب ششم: می گویند که هدف از تعبیر به کفر وشرک شدت وزجر در برابر مرتکب آن گناه است وهنگام وعظ ونصیحت، این نصوص بدون تفصیل بیان می گردد تا باعث زجر وتنبیه مخاطب شود چنانچه از امام احمد وسفیان چنین چیزی نقل شده است.
اما در مقام بیان حکم، علما به جمع آوری تمام نصوص وارده در هر مسأله می پردازند سپس به تفسیر آنها مطابق قواعد تفسیر نصوص، وعد و وعید دست می زنند… به همین لحاظ ناآگاهی بسیاری از واعظان از این ضوابط باعث شده که در جایی که تکفیر جائز نیست به تکفیر مردم بپردازند… واین درهم آمیزی که بخاطر جهل به روش های زبان عربی کسانی را واداشته است که از سخن امام علی در بارۀ اهل کوفه که گفته است:«ای کسانی که شباهت به مردان دارید ومرد نیستید» استنباط کنند که در میراث بر اهل کوفه احکام خنثی اجرا می گردد!!.
دوستی با کافران:
مسالۀ دوستی با کافران، یکی از شاخه های قاعدۀ کفر اعتقادی است که به آن کفر اکبر می گویند وکفر عملی که به آن کفر اصغر می گویند، شاید از مشهورترین مسائلی که در آن درهم آمیزی بوجود آمده است مسالۀ نقض ایمان به دوستی با کافران است! آیا مطلق دوستی با کافران، مسلمان را از دایرۀ اسلام بخاطر اینکه کفر اکبر است بیرون می سازد یا خیر؟ نیاز به بیان مفصل دارد.
خداوند از دوستی با کافران منع کرده وفرموده است:« ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خود را به دوستی نگيريد [الممتحنة: 1] وفرمود:« وكسی كه دوست دارد ايشان را از شما ، پس او از ايشان است» [المائدة:51]، برخی از ظاهر این نصوص دانسته اند که هرکس عملی انجام دهد که بیانگر دوستی با کافران باشد وی کافر است، درحالیکه این چنین نیست وسنت رسول خدا آن را به گونۀ مفصل بیان کرده است که هیچ شک وتردیدی باقی نمی ماند!.
در داستان حاطب ابن ابی بلتعه آمده است که چند روز پیش از فتح مکه وی نامه ای به مردم مکه فرستاد وآنها را از حرکت مسلمانان بسوی مکه خبر داد، چنین چیزی ظاهرا دوستی به حساب می آمد، اما این کار وی بخاطر دلبستگی وتمایل به باورهای مشرکین نبود بلکه چنین کاری را بخاطر حمایت از خانواده اش انجام داده بود آنگونه که در حدیث صحیح آمده است که گفت:«قسم به خدا که چنین کاری را بخاطر شک در دین خود ورضایت به کفر بعد از اسلام انجام نداده ام» رسول خدا فرمود:« وی راست گفت» اما اینکه او را رسول خدا نکشت بخاطر این بود که وی از مجاهدان بدر بود اگر حکمی به تکفیر او صادر می کرد حضورش در بدر مانع تطبیق حکم بر وی نمی گردید وباعث حبط اعمال وی می شد خداوند می فرماید:«كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤمنان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد ميرود»[ المائدة: آية 5] هرگاه این عمل وی کفر نبود پس امتیازبدری بودنش از وی سلب نشد بلکه بدری بودنش باعث محو گناهش گردید.
بسان داستان حاطب داستان سعد بن عباده در ماجرای افک است در آن آمده است که سعد گفت: بگذار که این منافق(عبدالله ابن ابی) را بکشم. سعد بن عباده گفت: دروغ گفتی، قسم به خدا که او را کشته نمی توانی وتوانائی آن را نداری. عائشه صدیقه گفت:«مرد نیکوکاری بود اما عصبیت او را به چنین سخنی کشاند» از این واقعه دانسته می شود که دفاع سعد از منافق، موافقت او در نفاقش به حساب نمی آمد بلکه بخاطر علت های دیگری بود.
مسأله حکم به غیر ما انزل الله:
این مسأله از مسائل مهم وزیر مجموعۀ قاعدۀ کفر اعتقادی وکفر عملی است آیا هرکسی که حکم خداوند را ترک کند کافر است؟ این مسأله نیز به تفصیل بیشتر نیاز دارد، که در مبحث جداگانه به آن می پردازیم.
4- مؤمنی که واقعا مؤمن است او را جز به یقین نمی توان کافر خواند.
کسیکه کلمۀ شهادت را به زبان آورد مسلمان به حساب می آید وخون ومال او مصون بوده جز اینکه به نواقضی از ایمان متلبس گردد ودلائل در این مورد زیاد است از جمله حدیث اسامه بن زید است که می گويد: رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ما را بسوی قبيلۀ حُرقات فرستاد. صبح زود بر آنان يورش برديم و آنها را شكست داديم. من و يك انصاری به مردی از آنان رسيديم. هنگامی كه بر او مسلط شديم، لا إله إلا الله گفت، مرد انصاری، دست نگهداشت ولی من آنقدر به او نيزه زدم كه كشته شد. هنگامی كه به مدينه آمديم و خبر به نبی اكرم – صلى الله عليه وسلم – رسيد، فرمود:«ای اسامه! بعد از اينكه لا إله إلا الله گفت، او را كشتی»؟ گفتم: او برای نجات اش، شهادت آورد. سپس رسول خدا – صلى الله عليه وسلم – آنقدر اين جمله را تكرار كرد كه من آرزو كردم ای كاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم.
از حدیث فوق دانسته می شود که مجرد اجرای کلمۀ توحید برای مصونیت یک شخص از قتل کافی است؛ زیرا انسان چه می داند که آیا کلمه را از ته دل گفته است ویا برای نجات خویشتن از قتل؟ به همین لحاظ پیامبر خدا اسامه را بخاطر کشتن آن کس سخت مورد سرزنش قرار داد.
احتیاط در تکفیر:
ابن عبدالبر می گوید: اهل سنت وجماعت اتفاق نظر دارند که نمی توان هیچ کسی را بخاطر ارتکاب گناهی اگرچه گناه بزرگ هم باشد از دایرۀ اسلام خارج ساخت مگر اینکه به تکفیر او اتفاق صورت گیرد ویا دلایلی برای تکفیر او از کتاب وسنت قائم شود. بر اين اساس زمانیکه از وضعیت یک مسلمان آگاهی نداریم اما او را می بینیم که نماز می خواند وروزه می گیرد، انجام چنین شعائری برای مسلمان بودن او کافی است وحدیث پیامبرهم بر چنین مسلمانی حمل می شود که فرمود:«هر كس مانند ما نماز بخواند و به قبلۀ ما رو نمايد و ذبيحۀ ما را بخورد، مسلمان است. و چنين شخصی را خدا و رسول، امان داده اند. پس به كسی كه در امان خدا است خيانت نكنيد».ابن حجر درتعلیق بر این حدیث می گوید:« در این حدیث دلالت بر این است که ما امور مردم را بر ظاهر حمل کنیم کسیکه شعائر دین را آشکارا انجام داد ما احکام اهل دین را بر او جاری می کنیم تا زمانیکه خلاف آن عمل نکرده است» قرآن کریم ما را از کشتن کسانیکه به ما سلام می کنند که از نشانه های ایمان است، نهی کرده است آنجا که می فرماید:« ای کسانی که ايمان آورده ايد، هنگامی که ( برای جهاد) در راه خدا به مسافرت رفتيد، تحقيق کـنيد ( که با چـه کسانی می جنگيد. آيا مسلمانند يا کافر) و به کسیکه به شما سلام کرد مگوئيد تو مؤمن نـيستی»(سورة النساء: آية 94 ) این آیت در حق کافری است که سلام می دهد آنگونه که شان نزول این آیت دال بر آن است، پس وضع وحال مسلمانی که در سرزمین های اسلامی زندگی می کنند نیاز به بیان ندارد؛ به همین اساس از هدایت های نبوی این نیست که به آزمون مردم بپردازیم تا بدانیم مؤمن اند یا خیر؟ تا زمانیکه در میان مسلمانان زندگی می کنند وکارهایی را انجام می دهند که دالّ بر ایمان شان است، آزمون ایمان در حالت های خاصی بود مانند آزمون زن مهاجر، آن هم برای مصلحت وفا به عهدی بود که در صلح حدیبیه منعقد گردیده بود.
5- درمسائل اختلافی معتبر، نمی توان کسی را تکفیر کرد:
از مشهورترین مسائل در این زمینه مسأله تارک نماز است که آیا او کافر است یا خیر؟ برای اینکه دراین باره حدیثی آمده است که پیامبر فرمود:«ميان مرد و شرک و کفر، ترک نماز است» ودر جای دیگر پیامبر خدا فرمود:«پیمانی كه بين ما و آنها است نماز می باشد و كسی كه آنرا ترك نمايد بدون شك كافر می شود»، جمهور علما گفته اند که تارک نماز را نمی توان کافر گفت تا زمانیکه وجوب نماز را انکار نکند اما حنبلی ها گفته اند که تارک نماز کافر است وبه ظاهر حدیث عمل کرده اند… این مسأله از مسائل اختلافی است وهرقدر در بارۀ دلائل این اقوال سخن گفته شود بازهم درآن اختلافیست معتبر، پس در چنین صورتی آیا می توانیم حکم تکفیر را صادر کنیم؟ آنچه که از قاعده فوق دانسته می شود نمی توانیم به تکفیر چنین شخصی حکم کنیم کما اینکه در قاعده دیگر گفتیم کسی که ایمان اش به طور یقین ثابت شود از ایمان هم جز به طور یقین بیرون نخواهد شد وپرواضح است که در مسائل اختلافی یقینی وجود ندارد.
6- ظاهر اعمال محل داوریست نه باطن:
احكام شريعت مطابق اعمال ظاهری مردم ساری وجاری می گردد وبر باطن کاری ندارد واین چیزی است که پیامبر خدا برای امت خویش آن را آموخته است، طوریکه با منافقین به عنوان مسلمان معامله می کرد در حالیکه یقینا می دانست که آنها کافر اند خداوند در بارۀ آنها می فرماید:(يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ) [سورة التوبة: آية 74] «آنان به خدا سوگند ميخورند که چيزی نگفته اند؛ در حالی که سخن کفرآميز گفته اند و بعد از مسلمانی کفر ورزيده اند»، با وجود این، پیامبر خدا بر آنها احکام مسلمانان را از حیث نکاح، میراث وجنازه تطبیق می کرد وحتی اگر نهی خداوند نمی بود همواره برای آنها استغفار هم می کرد واین چیزی است که امام شاطبی به آن تصریح کرده است وی می گوید:«ازهمین جاست که اعمال ظاهر در شریعت دلیل بر اعمال باطن گردانیده شده است اگر ظاهر منحرف بود بر باطن هم چنین حکم می کنیم واگر ظاهر درست ومستقیم بود بر باطن هم چنین داوری می نماییم واین اصل وقاعده عام در فقه ودیگر احکام عادی وتجربی است بلکه اصل تشریع واساس تکلیف نسبت به اقامۀ حدود وشعائر اسلامی خاص وعام به حساب می آید».
7- هیچگونه تلازمی میان جنگ وتکفیر نیست:
یکی از مصیبت های جهان اسلام وجنبش های اسلامی معاصر این است که به جای مبارزات حق طلبانه ومشروعیت بخشیدن به آن در برابر نظام های مستبد جهان اسلام، می خواهند از نظام های موجود سلب مشروعیت کنند، وبرای سلب مشروعیت همه چیز را واگذاشته وبه تکفیر زمامداران ونظام های کنونی می پردازند تا بتوانند به زعم خودشان برای جنگ شان مشروعیت دست وپا کنند که چنین چیزی خلاف عقل، منطق ودین است، اگر حقی تلف شده است می توان آن را به زور و یا رضا گرفت اگرچه طرف مقابل از اولیای خدا باشد، ونیازی نیست که زمامدار واراکین نظام را تکفیر کرد. قاعده فوق اصل اساسی برای چنین داوری هایی است و زیر این قاعده مجموعه ای از مسائل مشهور داخل می گردد که از جمله آنها جنگ با باغیان و قتل زندیقان وکسانی که از دادن زکات امتناع ورزیده اند می باشد.
1- جنگ در برابر کسانی که از دادن زکات امتناع ورزیدند:
حضرت ابوبکر صدیق با کسانیکه از دادن زکات به حکومت اسلامی امتناع ورزیدند جنگ کرد واز این جنگ چنین استدلال نشود که گویا کسانی که ترک واجب کردند کافر اند؛ برای اینکه آنها از دادن زکات بخاطر اینکه فرضیت آن را انکار کرده باشند امتناع نورزیده بودند بلکه به این عقیده بودند که زکات ویژۀ عصر پیامبر بود وحالا که پیامبر نیست پس زکاتی هم نیست؛ به همین لحاظ در اول وهله یاران پیامبر خدا در راه اندازی جنگ با آنها اختلاف ورزیدند… وجمهور علما هم حکم به کفر آنها نکرده اند مانند نووی، خطابی، ابن حجر، ابن قدامه وشوکانی وهیچگونه تلازمی میان تکفیر وجنگ کردن با طرف قائل نشده اند واینکه به آنها لقب مرتدین دادند به گونه مجاز بوده ویا اینکه بخاطر برخی از مرتدان واقعی بود که در صف آنها قرار داشتند آنگونه که ابن حجر در فتح الباری می گوید وخطابی در این باره می نویسد: (مرتدین) اهل بغی بودند اگرچه درآن زمان به چنین نامی(اهل بغی) نامگذاری نشده بودند برای اینکه آنها در زمرۀ مرتدین وارد شده بودند ونخستین بار که جنگ با باغیان تاریخ گذاری شده زمان حضرت علی بود.
2- قتال با یکی از دو خلیفه:
پیامبر خدا می فرماید:«اگر با دوخليفه دريك وقت بيعت صورت گرفت ، نفر دوم آنرا ( يعنی كسی را كه در موجوديت خليفه، خود را خليفه خوانده و از مردم بيعت ميخواهد ) به قتل برسانيد» هرگاه با خلیفه دوم جنگ صورت گرفت این به معنای آن نیست که دومی کافر است.
3- حضرت علی وجنگ با خوارج:
حضرت علی با خوارج جنگ کرد با وجود آن حکم به تکفیر آنها ننمود وزمانیکه از وی پرسیدند که آیا آنها کافر اند؟ وی در پاسخ گفت آنها از کفر فرار کرده اند ودر بارۀ شان فرمود: برادران ما هستند که علیه ما بغاوت کرده اند.
وتاریخ شاهد جنگ های خونین میان اصحاب پیامبر بوده است اما هیچ یک دیگری را تکفیر نکرد وقرآن کریم هم می فرماید:(وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا) [سورة الحجرات: آية 9] از مؤمنانی که با هم جنگ می کنند سلب ایمان نکرد وبر این اساس است که ابن حجر از شافعی روایت می کند که گفت: جنگ راهی برای کشتن نیست گاهی جنگ با کسی حلال می باشد اما کشتن او روا نمی باشد.
8- لازم سخنی، خود آن سخن نیست هماگونه که لازم مذهب خود مذهب نیست.
گاهی کسی سخنی می گوید که لازم آن سخن، کفر می باشد ما نمی توانیم به کفر آن شخص حکم کنیم مگر اینکه آن شخص، لازم سخن خویش را تأیید کند، لازم سخن، گاهی در ارائه دلیل وباطل سازی دعوای طرف به کارمی رود نه برای حکم بر او؛ گاهی از لازم سخن، گوینده غافل می ماند وهدف او از سخن اش لازم آن نمی باشد بناء نمی توانیم به کسی که چیزی نگفته سخنی را نسبت دهیم.
مثلا کسی بدعتی ایجاد می کند به گمان اینکه در آن خیری است ولازم چنین کاری این است که گویا پیامبر امانت الهی را خیانت کرده واین خیری را که این مبتدع ایجاد کرده برای مردم نرسانده است، لازم این سخن بدون شک که کفر است، اگر کسی که چنین کاری را کرده، خود را ملتزم به لازم سخن خویش بداند که کافر است اما اگر نداند ویا اینکه اصلا نمی داند که لازم سخن وی چیست؟ در چنین صورتی نمی توان به کفر آن شخص حکم کرد تنها چیزی که می توانیم بگوییم که وی تناقض گویی کرده وبس. این مثال را شاطبی ذکر کرده است.
9- رعایت موانع تکفیر.
در جهان معاصر موانع زیادی برای معرفت حقیقت وجود دارد؛ به همین لحاظ اگردر گذشته ها کسی به جهل معذور پنداشته می شد امروز باید معذورتر پنداشته شود؛ برای اینکه ساختار دنیای کنونی به گونه ای است که در اثر تبلیغات ومشغولیت های فردی واجتماعی کم انسانی می تواند به حقیقت دست یابد.
از جمله موانع جهل است: جهل از موانع معتبر در اجرای احکام است؛ پس جاهل به کفر را نمی توان تکفیر کرد که این خود دارای شکل های متعدد است:
1- جهل از مسائل اعتقادی:
مثلا زمانی که معاذ از شام أمد به رسول خدا سجده کرد ومعاذ حکم آن را نمی دانست وجهل کسانی که در فتح مکه مسلمان شده بودند ودرغزوۀ حنین زمانیکه بر ذات انواط گذشتند برخى از افراد لشكر به پيامبر گفتند:اعراب، ذات انواط دارند؛ شما نيز براى ما ذات انواط بساز. پاسخ داد: اللّه اكبر! سوگند به خدايى كه اختيار محمد در دست اوست! چيزى مى گوييد كه قوم موسى- عليه السّلام- به او گفتند:«آنان خدايانى دارند؛ براى ما نيز خدايى قرار بده» گفت: به راستى شما نادانى مى كنيد. اين آيين كهنه اى است؛ شما [مى خواهيد] آيين پيشينيان را پى گيريد؟!.
2- جهل در مسائل صفات خداوند :
مثل جهل برخی از حواریون به قدرت خداوند زمانیکه از عیسی بن مریم خواستند«گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان نازل كند؟ او (در پاسخ) گفت از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!»[ المائدة: 112] حضرت عیسی علیه السلام آنها را بخاطر اینکه به کمال قدرت الهی جاهل بودند تکفیر نکرد … امام شافعی می گوید:« خداوند دارای اسما وصفاتی است که برای هیچ کس مجاز نیست که آن را رد کند وکسیکه پس از ثبوت حجت، مخالفت با آن کند کافر می شود اما پیش از قیام حجت وی معذور به جهل است؛ زیرا علم به صفات الهی به عقل وفکر واندیشه درک نمی شود» از جمله جهل به صفات خداوند أنگونه که در حدیث آمده است داستان مردی است که برای فرزندان خود توصیه کرد که هرگاه وی وفات کرد او را بسوزانند وخاکسترش را در مجرای باد بگذارند، آن شخص، از قدرت عام وکامل خداوند آگاهی نداشت وگمان می کرد که هرگاه وی تبدیل به خاکستر شود وخاکسترش در دریا انداخته شود خداوند توانائی جمع آوری آن را ندارد گرچه معتقد به معاد بود، خداوند بخاطر جهلش وی را معذور دانست وبخاطر ترس زیادی که از خدا داشت وی را بخشید.
3- نا آگاهی از احکام اسلامی:
جهل از عوارضی به حساب می آید که مانع تکفیر است که در کتاب های اصول مورد بحث قرار می گیرد وعلما اتفاق نظر دارند که جهل، عذر پنداشته می شود و واقعیت امر هم این است که مسأله جهل به احکام با تغییر زمان ومکان ووضعیت تغییر می یابد، آنچه که از مسلمات دینی باشد ودانستن آن از ضروریات به حساب آید جهل به چنین احکامی عذر پنداشته نمی شود… با درنظرداشت اصل فوق، جهل پیروان جریانهای بدعت کار عذر پنداشته می شود؛ به همین لحاظ باید میان خواص وعوام آنها در این مسأله تفکیک قائل شد، دعوتگران جریانهای بدعت کار وانحرافی معذور پنداشته نمی شوند اما مردم عام معذور دانسته می شوند.
4- اجبار:
اجبار از عوارضی به حساب می آید که مانع تکفیر است، واین محل اتفاق همۀ علما است، اما علما در تشخیص معنای اکراه اختلاف کرده اند ودر ضوابط اجبار هم اختلاف دارند ومیان اجبار ملجی وغیر ملجی تفاوت قائل شده اند واینکه کدام اجبار اعتبار داده می شود وکدام اعتبار داده نمی شود؟ همچنان در حد آنچه که برای یک مسلمان در حالت اکراه مباح است نیز اختلاف نموده اند ومستند شان در این مسأله آیت کریمه است که می فرماید:(مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ) [النحل: 106] «كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است» اهل تفسیر اتفاق نظر دارند که این آیت در بارۀ عماربن یاسر نازل شده است، زمانیکه وی را مجبور به مدح خدایان مشرکین وقدح رسول خدا نمودند.
5- تأویل:
تأویل، از عوارض وموانع معتبر در زمان اجرای احکام است، اما لابد که در این زمینه ضوابطی باشد تا منفذی برای جریانهای باطنی نگردد، علما در ارتباط به تأویلگرایان میان آنعده که تأویل شان باعث رد نصوص وتکذیب آن می گردد ومیان کسانیکه تأویل شان باعث اجرا نگردیدن احکام به طور درست می شود، تفاوت قائل شده اند؛ به همین لحاظ ضوابطی در این زمینه وضع کردند از جمله:
• تأویل، با نص قطعی الثبوت ودلالت مخالفت نداشته باشد.
• مخالفت با آنچه ازدین بالضروره دانسته می شود نداشته باشد.
• در تأویل از راه ورسم عرب وروش های آنها در کلام خارج نگردد.
• باید میان کسیکه تأویل می کند برای تنزیه خداوند وآنکه تأویل می کند برای نابودسازی شرائع دین، تفاوت قائل شد.
ابوحامد غزالی می گوید:« برای ما ثابت نشده است که اشتباه در تأویل باعث کفر می گردد، باید دلیلی برآن داشته باشیم وعصمت یک مسلمان با گفتن لا اله الا الله به طور قطع ثابت شده است بناء این عصمت از یک مسلمان جز به گونۀ قطع برداشته نمی شود، واین قدر برای آگاه سازی کافی است وکسانیکه در تکفیر اسراف می کنند این کار آنها استوار به برهان نیست».
اشتباه در تأویل را زمانیکه تأویل کننده در پی حق باشد، علما مورد اعتبار قرار داده اند؛ به همین لحاظ یاران پیامبر را که در فتنه ها اشتراک کرده اند معذور دانسته اند ونصوصی را که قاتل نفس مؤمن را مذمت می کند بالای آنها تطبیق نکرده اند چنانچه رسول اکرم می فرماید:«بعد از من کافر نشوید که برخی گردن برخی دیگر را بزنید».
وضابطۀ مشخص در ارتباط به تفاوت قائل شدن میان آنچه انجام دهنده اش را به کفر می کشاند وآنچه نمی کشاند اجماع است، اگر اجماعی به تکفیر جریانی صورت گرفت در آنصورت می توان آن را تکفیر کرد واگر نگرفت نمی توان تکفیر نمود.
از جمله تأویل های مشهور در تاریخ اسلام تأویلی است که ان را قدامه بن مظعون در ارتباط به شرابنوشی خود کرد وی در تأویل آیت (لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) [المائدة: 93]« بر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نيست مشروط بر اينكه تقوا پيشه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند» آنگونه که در تفاسیر ذکر می کنند حضرت عمر برای بن مظعون گفت:« اگر از خدا می ترسیدی از محرمات الهی اجتناب می ورزیدی» سپس دستور داد تا او را حد بزنند وحکم به تکفیر او نکرد؛ برای اینکه او حرمت شراب را تکذیب نکرده بود بلکه با تأویل آن را حلال پنداشته ونوشیده بود.
حضرت علی در مسأله خوارج تأویل آنها را اعتبار داد وحکم به تکفیر آنها نکرد با وجود اینکه آنها همۀ امت جز خودشان را تکفیر کرده وبا آنها می جنگیدند.
باید گفت اینکه علما تأویل را مورد اعتبار قرار داده اند به معنای این نیست که تأویل کنندگان هرچه دلشان خواست انجام دهند وکسی هم مانع آنها نگردد بلکه باید با آنها به گونۀ مسالمت آمیز مباحثه صورت گیرد وتأویل باطل شان برملا گردیده ومانع پخش آن شود.
8- عارضه اشتباه ویا قصد را در اجرای احکام باید اعتبار داد:
طوریکه اشتباه در قصد فعل باشد نه قصد کفر؛ زیرا یک مؤمن به طور عام قاصد کفر نمی باشد، مثل اینکه در حدیث توبه آمده است که مردی شترش گم شده بود وزمانیکه شترش برگشت از خوشحالی گفت:«خداوندا تو بندۀ منی ومن پروردگار توام». بسان این سخن، قول کسی است که در روز قیامت از آخرین واردان بهشت می باشد وبه پروردگارش می گوید:«آيا مرا مسخره می کنی؟ يا می گويد: آيا به من می خندی، در حاليکه پادشاهی؟ گفت:همانا رسول الله صلي الله عليه وسلم را ديدم که خنديد تا اينکه نواجذ شان (دندانهاي آخر دهان) ديده شد». می بینیم که خداوند این سخن بد ونفرت انگیز را از گوینده اش مورد عفو قرار می دهد برای اینکه از نهایت خورسندی خود را کنترول کرده نتوانسته وسخنی به زبان آورده است که قصد آن را نداشته است، نووی از قاضی عیاض در معنای حدیث فوق نقل کرده است که«این سخن از مردی صادر شده که از نهایت سرور نتوانسته است خود را کنترول کند وچنین سخنی را گفته در حالیکه به حقیقت معنای آن معتقد نیست وآنگونه که در دنیا با مخلوقات سخن می گفت با خداوند هم سخن گفته است».
پیامبر خدا ویارانش کسانی را که در حادثۀ افک برحریم پیامبر خدا زبان درازی کردند وباعث اذیت ایشان شدند مانند:حسان بن ثابت وحمنه بنت حجش را تکفیر نکردند، ویاران پیامبر خدا روزی که ایشان عروسی کردند خیلی دیر نزد رسول خدا نشستند وباعث اذیت وی شدند وقرآن در باره شان می فرماید:(إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ) [الأحزاب: آية 53]«اين كار پيامبر را آزار مى داد، اما او از شما شرم مى كرد، ولى خداوند از بيان حق شرم نمى كند وابا ندارد» امام سبکی در بیان این اذیت می گوید:« اذیت دو گونه است: یکی اینکه انجام دهنده قصدا به اذیت پیامبر می پردازد وبدون شک که چنین کسی مستحق قتل است ونوع دوم اذیت کننده قصدش اذیت پیامبر نمی باشد مانند زبان درازی مسطح وحمنه در حادثه افک، پس چنین کاری مقتضی قتل نیست».
• نیاز به وحدت اسلامی در دنیای معاصر
تمام ملت ها به سطح جهان علاقمند نزدیکی وهمدلی وهمگرائی هستند؛ این علاقمندی برخاسته از نیازهای اساسی ملت ها وپاسخگویی برای نیازهای مادی است که خواهان تکامل دست داشته ها وثروت ها وپروژه های توسعوی است، وبخاطر رویارویی با چالش هایی که وحدت ملت ها وکشورها را تهدید می کند، استراتیژی های امنیتی، اقتصادی وفرهنگی را روی دست می گیرند.
هرگاه نیازهای مادی ودنیوی ملت ها آنها را به همگرائی وهمدلی و وحدت می کشاند در حالیکه با هم اختلاف دینی، فرهنگی، زبانی ونژادی دارند وحتی در تاریخ خود شاهد جنگ های خانماسوز بوده اند، آیا برای ملت های مسلمان سزاوار نیست که پیش وبیش از دیگران به سوی وحدت واتفاق وهمدلی حرکت کنند؟ وحدتی که قرآن کریم خواهان آن است ومسلمانان را در آیات متعددی به آن فرا می خواند.
تاریخ امت اسلامی شاهد گویایی است که هرگاه مسلمانان متحد بودند توانستند بزرگترین قدرت های دنیا را به زانو درآورند از فتح فارس وروم گرفته تا جنگ ها در برابر تاتارها وصلیبی ها که با تمام توش وتوانی که داشتند در برابر اتحاد ووحدت مسلمانان شکست خورده وتا کنون طعم تلخ شکست آنها را می آزارد.
امروز چندپارچگی امت اسلامی ونبود تکافل، وحدت وهمدلی میان ملت های مسلمان آنها را طعمۀ دشمنان شان ساخته است، سرمایه های آنها به تاراج می رود، وسرزمین های شان زیر زنجیر تانک های استعمارگران له می شود ودریاهای شان جولانگاه ناوهای جنگی دشمنان است.
با وجود دعوت به وحدت ویکپارچگی که فریضه الهی است اما واقعیت امت اسلامی با صدای بلند می گوید: که تفرق امت اسلامی ونبود تکافل واتحاد میان آنها باعث شده که دشمنان در رگ رگ ان نفوذ کنند وسرمایه هایش را به یغما ببرند وسرزمین های شان زیر زنجیر تانک های شان له کنند وسردارجنگل ودریا وصحرای امت اسلامی باشند وناوهای جنگی وتجارتی شان در هر نقطه از جهان اسلام که بخواهند جولان کنند وحکومت های سرزمین های اسلامی تابع تصامیم مراکز غربی وشرقی باشند و نخبگان سیاسی وفرهنگی هم در وابستگی به شرق وغرب با هم رقابت کنند.
وضعیت علمای دین هم بهتر از وضعیت امیران وزمامداران نیست، علما ایات واحادیثی را که به وحدت امت اسلامی فرامی خواند حفظ می کنند وهرازگاهی آن را بر منابر ومساجد می خوانند واز تاریخ پرشکوه اسلام یادآوری می کنند که چگونه وحدت مسلمانان در گذشته باعث عظمت آنها شد وحالا تفرق واختلاف به خست وخواری وذلت آنها را سوق داده است، واین را هم می دانند که رسول خدا فرموده است:«شیطان گرگ انسان است، ومانند گرگی که گوسفندان را می درد به گوسفندی حمله می کند که از رمه بدور مانده باشد، از تفرق دوری جویید وبا جماعت مسلمانان وعامه مرد باشید وملازم مسجد»، با وجود این بسیاری از علما را می بینیم که تمام هم وغم شان تعصب مذهبی است، تعصبی که باعث تشتت امت اسلامی ونابودی سرزمین های اسلامی شده است!!.
خداوند در قرآن کریم برای ما آموخته است که «دست بدست شدن» سنتی از سنت ها الهی در جامعه ودر طول تاریخ بشری است، ورسول خدا هم برای ما یاداوری کرده است که «تداول» در مسیر تاریخ به شکل دورانی است.. آنگونه که شب وروز یکی پی هم می آید همچنان عدالت وظلم وصعود وهبوط وتقدم وتخلف یکی پی دیگر می آیند.
هرگاه وضعیت چنین است ورسول خدا هم ما را آموخته است که خیر همواره در امت اسلامی تا قیام قیامت باقی خواهد بود آنگونه که می فرماید:«جمعی از امّت من پيوسته و بر دوام مدافع (دين) حقّ خواهند ماند و کسانی که ايشان را درمانده می نمايند، زيانی را به آنان نمی رسانند، تا زمانی که فرمان خداوند فرا رسد، ايشان همچنان در سنگر دفاع از حقّ قرار خواهند داشت»، ومی فرماید:«امت اسلامی بر گمراهی جمع نمی شوند».
بناء برصاحبان فکر واندیشه وحکمت وسربازانی که از سرحدات مادی ومعنوی امت اسلامی دفاع می کنند لازم است که تمام توان خود را در راه توحید امت اسلامی به کار برند تا سرزمین های اسلامی از دست یغماگران واستعمارگران رهایی یابد وسرمایه های مادی ومعنوی مسلمانان به خودشان بر گردد تا زمام امور امت اسلامی را کسانی بدست گیرند که از خود ما هستند و پیوند ومحبت به دین اسلام دارند دینی که مؤمنان را زیر پنج ارزش مشترک جمع نموده است: وحدت عقیده، شریعت، تمدن، امت و وحدت سرزمین اسلامی.
وتعدد وتکثر در دایرۀ این ارزش های مشترک از نعمت های الهی است که اسلام آن را به ارمغان آورده است، وهرگاه ملت های مسلمان این جوامع مشترک را نادیده انگارند وبه اختلاف وکشمکش روی آورند بدون شک که بزرگترین جفا وناسپاسی به خود وامت اسلامی روا داشته اند که در پیشاپیش این کفران نعمت ها«گرایش به تکفیر»است، تکفیری که کمر امت اسلامی را خم نموده وحلقه وصل میان مسلمانان را پاره می کند.
با گسترش اندیشه های تکفیری دروازه نفوذ دشمنان بر درون امت اسلامی باز شده است که ما امروز شاهد چنین نفوذهایی در کشورهای اسلامی بوده وهستیم. بلکه امروز امت اسلامی تبدیل به گروه هایی شده که باهم نهایت اختلاف ودشمنی دارند اما با دشمنان اسلام دوستی ومودت ورزیده وموافقتنامه های استراتیژیک امنیتی وسیاسی واقتصادی بسته اند.
این حقیقت را باید گفت که امت اسلامی بسان کشتی ای است که مذاهب وجریانهای اسلامی تخته های آن اند وهرگاه تخته ای از این کشتی شکسته شود تمام امت غرق خواهد شد.
اندیشۀ تکفیری، کالبد امت اسلامی را می شگافد وتخته های کشتی اسلام را می شکند آن هم در زمانیکه امت اسلامی در دریای پر طلاطم امواج شکننده قدرت های بزرگ دشمنان اسلام، گیر مانده است.
دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم مملو از حرکت ها وجنبش هایی است که حامل افکار واندیشه های متفاوت وگاهی متباین اند که بر محور آن به مبارزه می پردازند و با اعتماد به آن چشم به دروازۀ موفقیت بسته اند، اما در جهان اسلام این حرکت ها حامل اهداف سیاسی ودینی اند که در مسیر اصلاح ویا تغییر حرکت می کنند وآن را راه حل می پندارند، تا اینجا کسی با آنها مشکلی ندارد وهر فرد به ویژه در جهان سوم خواهان تغییر واصطلاح در همۀ عرصه ها است، خواه حوزه سیاست باشد یا اقتصاد ویا فرهنگ، اما ملت های مسلمان زمانی با مشکل مواجه می شوند که گروه دینی وسیاسی ای خود را حق می داند ودیگران حتی آنهایی را که به جریانهای اسلامی نسبتی دارند باطل دانسته وتفکیر می کند!! اینجاست که جریانهای اصلاح طلب تبدیل به جریانهای ویرانگر ومسلمان کش می شوند، واین جاست که خطر احساس می شود وقلم بدستان واهل علم مسوولیت دارند تا چنین انحرافی را اصلاح کنند واگر توانائی آن را نداشتند علی الاقل مسلمانان را از خطر چنین اندیشه های مخرب آگاه سازند.
خطر این جریانها در این است که به قول یکی از نویسندگان عرب در زمان تفکر به تکفیر می پردازند، تکفیری که فرآوردش بر همگان هویدا شده که جز بدبختی، ویرانگری، وحشیگری، بدنامسازی اسلام، جنگ های خانمانسوز داخلی وقتل عام مسلمانان چیز دیگری درپی نداشته است.
آیا جوامع اسلامی جوامع جاهلی اند؟
یکی از مصیبت هایی که دامنگیر جوامع اسلامی درعصر حاضر شده است، تکفیر جوامع اسلامی از طرف برخی از جریانهای افراطی است، این جریانها معتقد اند که بر جوامع اسلامی معاصر به جای حاکمیت شریعت الهی، قوانین وضعی حاکم است، قوانینی که ساخته وپرداخته دست بشر، آن هم بشر غربی است، وتمدن غربی بر الحاد ودشمنی در برابر دین استوار است وجوامع اسلامی هم که قوانین الهی را فروگذار کرده وبه قوانین وضعی عمل می کنند حاکم ومحکوم همگی کافر ومرتد بوده وجهاد در برابر آنها فرض می باشد!. این اندیشه از اصول فکر خوارج در تاریخ اسلام است وتمام مکاتب اسلامی همواره در برابر این اندیشه از بدو پیدایش تا کنون ایستاده اند و در نيمۀ قرن نوزدهم جنبش وهابیت در ادبیات دینی خود به این مسأله در ضمن بحث کشمکش میان دار الاسلام ودار الکفر پرداخت وبعد از آن ابو الاعلی مودودی آمد و آن را زنده کرد وبا افکار ونبشته های سید قطب گسترش یافت طوریکه وی هر جامعۀ غیر اسلامی را جامعۀ جاهلی نامید وپیروان خود را به اعتزال از جوامعی که خود را اسلامی می دانند واسلامی نیستند فراخواند. مودودی هم به تکفیر جوامع اسلامی وزمامداران آنها پرداخت. دکتر عماره می گوید:« از میان دعوتگران اسلامگرای عصر جدید، ابو الاعلی مودودی مسألۀ تکفیر مسلمان را که در ابتدای اسلام برای نخستین بار توسط خوارج به ظهور پیوست، بر انگیخت».
با تأسی وتاثیرپذیری از اندیشه های ابن تیمیه، مودودی وسید قطب در عصر ما جریان هایی بوجود آمدند که همۀ جوامع اسلامی را جوامع جاهلی خوانده وجهاد را در برابر آنها اعلان کرده اند از جمله اینها می توان از «جماعت تکفیر وهجرت» و»جماعت سلفی جهادی» نام برد. لب لباب اندیشه های این جریان ها این است که جوامع اسلامی کنونی از اینکه مطابق شریعت اسلامی داوری نمی کنند جوامع جاهلی اند وجهاد در برابر حکومتهای این جوامع واجب است، بگونۀ مثال، ایمن الظواهری، رهبرالقاعده، دمکراسی را نظام کفری می داند وحاکمان به دمکراسی را کافر می پندارد؛ زیرا از منظر وی دمکراسی، حکومت مردم است درحالیکه تفاوت شریعت اسلامی با شرائع وضعی در این است که منبع شریعت اسلامی، الهی است وی در کتابش تحت عنوان(الحصاد المرّ، الإخوان المسلمون في ستين عاما) اندیشه های تکفیری خود را مفصلاً بیان می دارد ونظامهای موجود را نظام های کفری می پندارد؛ زیرا از منظر وی این نظام ها ومتولیان آن به جای شریعت اسلامی به قوانین وضعی عمل می کنند وبا تطبیق دمکراسی در حقیقت شریعت اسلامی را به استهزا گرفته اند وانسان را خدا پنداشته ومحرمات الهی را حلال دانسته اند.
پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که آیا واقعا جوامع اسلامی جوامع جاهلی اند؟ وملت های این کشورها وزمامداران شان کافر اند؟ با استناد به آیات قرآن کریم وسنت پیامبر خدا واقوال علما به رتق وفتق این موضوع ذیلا می پردازیم.
پاسخ به این پرسشها:
یکی از موانع بزرگ فرا راه دعوت اسلامی تکفیر جوامع وملت های مسلمان است، این مسأله از مهمترین مشکلاتی است که جهان اسلام با آن دست وپنجه نرم می کند وبرخواسته از فشارهای روحی وروانی نزد کسانی است که نفس خویش را با قواعد علم واحکام کتاب وسنت ضبط نکرده اند.
اینک به بیان قاعده ای می پردازیم که همۀ امامان امت اسلامی بجز خوارج که یک جریان انحرافی وشاذ در تاریخ اسلام به حساب می آید، به آن معتقد اند ودر روشنائی این قاعده حکم وداوری می کنند واین قاعده ای است که می توان مردم را بر اساس آن میان اسلام وکفر تقسیم کرد.
تصرفاتی که باعث تکفیر می گردد با وجود تنوع وکثرت، از سه نوع ذیل بیرون نیست:
نوع اول: اعتقادات است، اگر کسی چیزی از ارکان ایمان واسلام را انکار کند ویا چیز حرامی را حلال پندارد ویا حلالی را حرام بداند وآن از چیزهایی باشد که بطور بدیهی وضروری از دین دانسته می شود چنین انسانی را می توان کافر گفت، مانند کسی که وحدانیت خدا، زندگی پس از مرگ، جنت ودوزخ ویا حرمت زنا وربا را به صورت مطلق وعام … انکار کند.
نوع دوم: افعال است، وضابطۀ افعالی که باعث کفر می گردد این است که آن فعل دلالت به چیزی کند که با رکنی از ارکان ایمان تضاد داشته باشد. مانند سجده به بت وآویزان کردن وبوسیدن صلیب ویا پوشیدن لباس های رجال دین غیر مسلمان که دارای دلالت دینی است، چنین افعالی دارای دلالت واضحی است که کمتر از دلالت زبان ندارد. ومدلول این کار در مثال اول اعتقاد به الوهیت بتی است که برای آن سجده کرده است و ودلالت کار دوم اعتقاد به این است که حضرت مسیح علیه السلام به صلیب آویخته شده است، وهمینطور مثال های دیگر.
این افعال را هرگاه انسان به محض اراده واختیارش انجام دهد در برابر آن مسوولیت دارد خواه مدلولات آن در ذهنش باشد یا خیر.
نوع سوم: تمسخر وتحقیر است، وضابطۀ آن این است که به تمسخر وتحقیر اصول ومبانی ویا احکامی بپردازد که انسان به انکار آن کافر می شود، مثل اینکه نماز، حج، جنت ودوزخ را مورد تمسخر قرار دهد یا اینکه قرآن وپیامبران ویا فقه اسلامی را به طور عام مورد تمسخر قرار دهد ویا این که چیزی از شعائر بارز اسلام را خوارداند مانند اذان ومساجد و…..
هرگاه انسان به انجام این سه نوع از تصرفات دست نزند وی مسلمان است وتکفیر آن جائز نیست. همچنان اگر ما در صدور چیزی از این کارنامه ها شک وتردید داشته باشیم اصل این است که آن شخص از چنین کاری مبراست وجائز نیست که به ارتداد وخروج او از اسلام حکم کنیم مگر آنکه مستند به دلیل یقینی باشد.
با درنظرداشت این قاعده می پردازیم به رتق وفتق مشکلات فکری دنیای معاصر به ویژه مسأله حکم به غیرما انزل الله آیا چنین انسانی به موجب این قاعده ای که ما آن را توضیح دادیم کافر گفته می شود یا خیر؟
وبرای اینکه پاسخ ما واضح ومفید باشد، نخست باید بپرسیم که معنای حکم به غیرما انزل الله چیست؟
معنایش: انجام کاری وتایید آن بر خلاف انچه خداوند عزوجل حکم کرده است، می باشد خواه این کار را انسان در حق خویش کند ویا در حق خانواده ودوستان ویاران ویا در حق تمام امت وجامعه اسلامی.
کسی که برای خانم ودخترش اجازه می دهد که بدون حجاب اسلامی از خانه خارج شود داوری به غیر ما انزل الله کرده است وکسیکه اجازه می دهد کار منکری در خانه اش انجام پذیرد به غیر ما انزل الله حکم کرده است واعضای بانک ویا موسسه که تعاملات سودی را انجام می دهند حکم به غیر ما انزل الله کرده اند همینطور قاضی وامیر وزمامدار وغیره.
تمام این ها ودیگران که یاد نام همه شان ضرور نیست به غیر ما انزل الله حکم می کنند وهیچگونه تفاوتی میان این ها وزمامداران وجود ندارد.
اینک به پرسش خود بر می گردیم: که آیا این مردم بخاطر تصرفات خویش در دائرۀ ارتداد وکفر، قرار می گیرند واز دایرۀ اسلام خارج می شوند؟
پاسخ این است که این تصرفات در حد خود داخل در نوع اول(اعتقادات) نیست نوعی که انسان با گفتن آن از دائرۀ ایمان بیرون می شود بلکه چنین چیزهایی را نمی توان قول ویا فعل به حساب آورد، و در نوع دوم وسوم هم که باعث کفر انسان می گردد، وارد نیست انگونه که از مقایسه دانسته می شود.
بناء بر قاعده ای که ذکر کردیم می بینیم: اگر کار این مردم از سر انکار وجحود اعتقادی ویا از سر استهزاء وتمسخر وبی حرمتی بود وحکم شرعی هم متعلق به ارکان پنجگانۀ اسلام ویا به مسائل مورد اجماع وشناخته شده بطور بدیهی از دین بود چنین کاری باعث تکفیر می گردد وانجام دهنده چنین کار ویا تصرفی کافر پنداشه می شود هرکس که باشد.
اما اگر تصرفات این ها با دلائل قاطع دلالت به انچه ما ذکر کردیم نکرد، در انصورت امکان دارد که از سر بی توجهی وسهل انگاری ورفتن در پی هوای نفس باشد نه از سر انکار وجحود، هرگاه چنین احتمالی بوجود آمد استدلال هم از بین رفت ونمی توانیم به کفر آن شخص حکم کنیم.
بر اين اساس تکفیر هیچ یک از مسلمانانی که امور خود ومردم را به غیر شریعت خدا ابرام می کنند بخاطر تلبس شان به آن جائز نیست، خواه این کار را در دادگاه ها انجام دهند ویا در خانه ها ومیان خانواده ها ویا در نظام ها واوضاع اجتماعی شان.
کسانیکه به تکفیر مردم بخاطر حکم به غیر ما انزل الله می پردازند به آیات ذیل تمسک می جویند آنجا که خداوند می فرماید:ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون… ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الظالمون… ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الفاسقون. الآيات (48و49و50). مفهوم این ایات این است که «هرکس به آنچه خداوند نازل کرده است داوری نکرد کافر، ظالم وفاسق است».
اما باید گفت که علما درارتباط به انجام ایات سه گانه که می فرماید: ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون … الظالمون.. الفاسقون.. اختلاف کرده اند واین پرسش را مطرح کرده اند که آیا مقصود این آیات یهودیانی اند که آیت ها در حق آنها نازل شده است یا اینکه شامل همۀ مردم است؟ عبدالله ابن عباس مفسر امت اسلامی دو احتمال را ذکر کرده است:
احتمال اول: مقصود از این آیات همۀ مردم است وخاص به یهود نیست، وگفته است که کسیکه از سر انکار به شریعت خداوند حکم نکند کافر است وکسی که به حقانیت شریعت خداوند ایمان داشته باشد اما بخاطر بی پروایی وهوای نفس به ما انزل الله حکم نکند ظالم وفاسق می باشد.
احتمال دوم: این است که مراد از این آیات یهود اند نه کسان دیگر ووصف کفر وظلم وفسق مخصوص کسانی است که آیت در بارۀ آنها نازل شده است ومتضمن معنای مشترکی که همان معنای کفر است می باشد، سپس ابن عباس بعد از این تردید این رأی را برگزیده است که مراد به اوصاف سه گانه کفر، فسق وظلم، اهل کتاب اند وایات در حق آنها نازل شده است ویا اینکه مراد کسانی اند که از سر انکار حکم بما انزل الله نمی کنند. این روایت را ابن جریر وغیره روایت کرده اند.
روایت دیگری از ابن عباس وجابربن زید وابن شبرمه وشعبی آمده است که توصیف به کافران در آیت اول بر می گردد به مسلمانان وتوصیف به ظالمان در آیت دوم بر می گردد به یهود وتوصیف فاسقان درآیت سوم بر می گردد به نصارا. واین ها گفته اند که توصیف مسلمانان به کفر، کفری نیست که مسلمان را از ملت اسلام خارج سازد بلکه کفری فروتر از کفر است مگر اینکه به غیر ما انزل الله به گونۀ انکار حکم کند در آن صورت کفر حقیقی پنداشته می شود که آن همانا ارتداد است.
آنچه از اقوال امامان ذکر کردیم لب لباب مطالبی است که علمای اسلام در این زمینه ذکر کرده اند وهمگی اتفاق نظردارند که مسلمانی را نمی توان به مجرد حکم به غیر ما انزل الله تکفیر کرد. خواه ما معتقد به این باشیم که جمله های سه گانه فوق در حق یهود نازل شده است ویا اینکه شامل همگان است ومناط کفر درهر حال، حجود وانکار است.
چنین دیدگاهی مورد اتفاق همۀ علما است، به جز گروهی از مسلمانان که بنام خوارج یاد می گردند آنهایی که از اجماع امت خارج شده ومرتکب گناهان کبیره را کافر می دانند.
بناءً استناد به ایات فوق وبر اساس آن تکفیر جوامع وحکومت های اسلامی، چنین فهمی ازاین آیات در حقیقت اعراض از اجماع علمای سلف یعنی صحابه، تابعین واتباع تابعین می باشد وچنین برداشت وتفسیری از آیات قرآن در حقیقت انحراف از مسیر التزام به قواعد معروف ومورد اتفاق در تفسیر قرآن کریم است، وهیچ توجیهی جز حکم قرار دادن هوای نفس در کتاب خداوند عزوجل نیست.
با درنظرداشت مطالب فوق در بارۀ کسیکه به غیر ما انزل الله داوری کرده است می نگریم اگر از قول وحال او برای ما برملا شد که وی منکر شریعت خداوند است ویا آن را حقیر می پندارد وحکمی را که انکار وتحقیر می کند از جملۀ ارکان اسلام واز ضروریات دین است، دراین صورت می توانیم آن شخص را تکفیر کنیم خواه این کس پدر خانواده باشد ویا عضویت کدام جمعیت را داشته باشد ویا قاضی در دادگاه ویا فرد عادی ویا زمامدار حکومت ویا هر کس دیگر، هیچگونه فرقی میان این ها نیست.
اما اگر برای ما به گونۀ قطعی انکار وتحقیر آن شخص به احکام شرع ثابت نشد، وحکم مورد انکار هم از ضروریات دینی نبود به این معنا که از مسائل قابل اجتهاد بود ویا از مسائل خفی ای بود که جز صاحبان درایت واختصاص آن را نمی دانستند، دراین صورت مجرد تصرف برای ما اجازه نمی دهد که بیشتر از عاصی وفاسق او را بگوییم.
کسانیکه بی مهابا خود را در مقام خداوند قرار می دهند وبه تکفیر کسانیکه به ما انزل الله حکم نمی کنند می پردازند واطلاعی از ضوابط آن دلائل علمی وقواعد آن ندارند از خدا بترسند، وباید بدانند که در پی هوای نفس خویش اند که با منهج اسلام وضوابط آن منضبط نشده وهدف آن هم رضای خداوند نمی باشد.
از واضح ترین دلائل برای این اتهام این است که آنها حکم به غیر ما انزل الله را دارای دلالت واحد می دانند وبر اساس آن به تکفیر دیگران می پردازند وتنها زمامداران را محکوم می کنند!!.
اما اینکه عامۀ مردم در زندگی فردی، اجتماعی وخانوادگی خود به غیر ما انزل الله عمل می کنند وامور خویش را به خلاف شریعت خدا ابرام می کنند، همۀ این ها را از جریمۀ کفر واتداد خارج ساخته وشامل وعید حکم به غیر ما انزل الله نمی دانند!..
چرا چنین می کنند؟ وچگونه چنین تفاوتی قائل اند؟ وبه قضاوت دوگانه می پردازند؟ خدا می داند.
اما آنگونه که از کشمکش های سیاسی منطقوی وبین المللی بر می آید این است که این جریانها بیشتر در خدمت استکبار جهانی وکشورهای دنباله رو آن در جهان اسلام قرار دارند؛ به گونه ای که استکبار جهانی این جریان ناآگاه وبی خرد را در خدمت گرفته وبسان گرز آهنین بر سر تمام مخالفان سیاسی وفکری خویش می کوبد! اگر موافقان استکبار در جهان اسلام حکومت کنند وپابند هیچ قانونی هم نباشند وحقوق بشر را پامال کنند هیچ اشکالی ندارد وجریانهای تکفیری هم با آنها کاری ندارند، اما اگر کشورهایی منافع استکبار را تهدید کردند در انصورت جریآنهای تکفیری در برابر آن کشورها مارش کرده وتمام هست وبود آنها را به خاک وخون یکسان می کنند که ده ها شاهد بر مدعای خویش داریم و وضعیت خاورمیانه ومنطقه گواه زنده بر این مدعاست.
داور در مسالۀ حاکمیت، شریعت اسلام بوده ورسول خدا پیشوای ما در این امر می باشد وسنت رسول خدا را در این زمینه بخوانید:
بخاری ومسلم از عباده بن صامت روایت می کند که گفت: نبی اکرم ما را طلب کرد و ما با ايشان بيعت کرديم. از جمله اموری كه در مورد آنها از ما بيعت گرفت اين بود که فرمود:«درحالت خوشحالی و نگرانی، سختی و آسانی و ترجيح ديگران بر ما، از ايشان (رسول خدا) اطاعت کنيم. و همچنين نبايد با واليان وحکام، بخاطر حکومت، درگير شويم مگر زمانی که کفر آشکاری ديديد و برای آن از جانب خدا، دليل و برهانی داشتيد».
مسلم احمد وابن ماجه وابوداود از اسامه بن زید روایت کرده است که گفت:رسول الله صلی الله عليه وسلم ما را به منطقهء حرقه از قبيلهء جهينه فرستاد، و ما سپيده دم مردم را در سر آبهای شان يافتيم. من و مردي از انصار يکي از آنان را تعقيب کرديم و چون به وی رسيديم گفت: لا اله الا الله، انصاری خود را از او بازداشت و من او را به نيزه زده کشتم و چون به مدينه رسيديم اين خبر به پيامبر صلي الله عليه وسلم رسيده و به من فرمود: آيا بعد از آنکه لا اله الا الله گفت، وي را کشتی؟ گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه وسلم او پناه جوينده بود. باز فرمود: آيا او را بعد از آنکه لا اله الا الله گفت، کشتی؟ و اين سخن را به اندازهء تکرار فرمود که آرزو کردم کاش پيش از اين روز مسلمان نشده بودم.
و در روايتی آمده که باز رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: آيا لا اله الا الله گفت، و او را کشتی؟ گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه وسلم از بيم اسلحه اين کلمه را گفت. فرمود: آيا دلش را شق کردی تا بدانی از اين سبب آنرا گفته يا نه؟ و به اندازهء اين سخن را تکرار نمود که آرزو کردم کاش در آن روز اسلام مي آوردم.
از رسول خدا به صحت رسیده است که خداوند منافقین متظاهر به اسلام را برایش معرفی کرد، با وجود این پیامبر خدا با آنها بسان مسلمانان دیگر معامله می کرد وبه ظاهر احوال شان قضاوت می نمود.
حضرت عمر بن خطاب از پیامبر خدا خواست که اجازه کشتن عبدالله بن ابی بن سلول را برای او بدهد اما وی اجازه نداد، وعبدالله فرزند ابی بن سلول آمد واجازۀ قتل پدر را خواست بخاطر اینکه نشانه های نفاق وی در غزوۀ مریسیع پدیدار گشته بود اما رسول خدا امتناع ورزید وبرای فرزندش گفت: بل با او نرمی ومهربانی می کنیم. پیامبر چنین سخنی را در بارۀ کسانی گفت که خداوند از درون دل های آنها خبر داده بود که ظاهراً مسلمان اند اما در باطن کافر، حال ما چگونه می توانیم در بارۀ کسانیکه از درون آنها آگاهی نداریم در چیزهایی که گاهی با ظاهر آنها موافق نیست داوری کنیم؟
رسول خدا بر یاران خود لازم می ساخت که مطابق آنچه برای شان آشکار می گردد داوری کنند ودرون انسانها را به خداوند عزوجل بگذارند.
بر علاوه از این، امام مسلم وغیره از ابن عمر روایت می کنند که رسول خدا فرمود:(إِذَا كَفَّرَ الرَّجُلُ أَخَاهُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا)«هرگاه نفری برادرش را تكفير كند به يکی از آن دو برمی گردد».
اجماع امت وتمام امامان مذاهب جز خوارج به این است که اهل قبله را نمی توان تکفیر کرد. وکسانیکه از گفتار خدا وپیامبر واجماع امامان دین مخالفت می کنند از خدا بترسند ونباید به تکفیر هر کسی که دل وهوای شان می خواهد بپردازند در حالیکه در ظاهر آنها مسلمان ومنقاد دین خدا اند.
• نقش رسانه ها در برجسته سازی پدیدۀ تکفیر
یکی از تفاوت های بنیادین دنیای امروز با دیروز در این است که اتفاقات میمونی در جهان معاصر به وقوع پیوسته است که یکی از آن گسترش وسائل ارتباط ورسانه های شنیداری ودیداری است که این اتفاق از بزرگترین نعمت خداوند در دانش نوین به حساب می آید؛ زیرا این تحول راه های معرفت را برای همگان آسان کرده است وفرآورد خرد انسانی را در خدمت همگان قرار داده است، در پهلوی این همه محاسن، مثالبی هم داشته است از جمله آنچه به موضوع ما تعلق می گیرد این است که بسیاری ازمسائل جدلی واختلافی را که باید تنها در خدمت متخصصان می بود، همگانی کرده است وچنین تحولی باعث شده که هر معلومات عمیق وبغرنج علمی در دست غیر متخصصین بیافتد وآنها در اثر فهم نادرست ویا سطحی دچار شک وتردید درآموزه های دینی گردند وبرخی از شبکه های تلویزیونی که بیشتر از طرف قدرت های مغرض تمویل می گردند اختلافات فرقه ای را به متن جوامع اسلامی کشانده وآتش تعصب مذهبی وفرقه ای را شعله ورتر کرده اند.
رسانه های معاصر بسیاری از مسائل علم کلام وفلسفه را که بدور از دلائل فطری است وبرای مردم عام تشکیک آور است به متن جوامع کشانده است، زمانی جدلیات کلامی، سلاحی در دست علمای اسلام برای رویارویی با مخالفان فکری مسلمانان بود اما رسانه های معاصر آن را به داخل مسلمانان انتقال داده اند وخطرناکترین مسائل که مسألۀ تکفیر است، در رسانه ها رواج یافته وکسانی در این زمینه ابراز نظر کرده ومی کنند که بضاعتی از علوم دینی ندارند چه رسد به این متخصص عرصۀ کلام ویا فقه اسلامی باشند!! ومتاسفانه که «غوغاسالاری» هم یکی از نشانه های برجسته عصر حاضر شده است ورسانه ها هم برای جلب بیننده وشونده به مسائل چالش برانگیز بیشتر می پردازند وطبیعی است که هیچ مسأله ای بسان تکفیر چالش برانگیزتر وخطرناک تر نیست!!.
در گذشته ها علمای اسلام از جمله ابوحامد غزالی علم کلام را از عوام منع کرده بود وکتابی تحت عنوان(الجام العوام عن علم الکلام) نوشت واز وارد شدن عوام به کلام هشدار داد، واز تکفیر برحذر داشت وبه پیروی از ایشان علمای دیگر نیز مردم را توصیه به دوری از تکفیر کردند اما امروز رسانه های مختلف همواره می کوشند که «فاحشه گری فکری» را اگر تعبیر درستی باشد میان ملیون ها انسان کم سواد وبی سواد پخش ونشر کنند، وبرخی از منبرهای رسانه ای وسایت های انترنتی تبدیل به وسائلی برای پخش ونشر شک وتردید ومتزلزل ساختن دین عوام گردیده اند، که در نتیجه آن تفرق واختلاف در درون امت اسلامی بیشتر گردیده است، واین خود زمینۀ ضعف وناتوانی در برابر دشمنان را فراهم کرده است.
موضعگیری علمای زبردست در بارۀ مسأله تکفیر
اهل سنت وجماعت که 90% از مسلمانان را تشکیل می دهند در ارتباط به تکفیر، موضعگیری قاطعانه دارند وجمهور علمای اهل سنت وجماعت به ویژه امام اعظم ابوحنیفه به این باور اند که تکفیر اهل قبله وکسیکه کلمۀ توحید را بر زبان جاری سازد جائز نیست، اگرچه مرتکب بزرگترین گناه ومعصیت شود؛ به همین لحاظ هیچگاهی این بزرگواران شیعیان را که معتقد به امامت اند تکفیر نکردند در حالیکه شیعیان کسانی را که معتقد به امامت نباشند تکفیر می کنند، کما اینکه اهل سنت وجماعت تأویلگران تا زمانیکه ملتزم به قوانین تأویل اند، تکفیر نکردند همچنان هیچکدام از فرقه های اسلامی مخالف خویش را تکفیر نکردند مانند: معتزله، مشبهه ودیگران؛ زیرا معیار ایمان از منظر اهل سنت وجماعت، تصدیق چیزی است که آن را رسول خدا آورده ومعیار کفر تکذیب آنچیزی است که آن را رسول خدا آورده است به ویژه در اصول. علمای واقعی هیچگاه به تکفیر دیگران نمی پردازند بلکه از تکفیر دیگران برحذر می دارند آنگونه که امام غزالی می گوید:« احتراز از تکفیر تا زمانیکه راهی وجود داشته باشد واجب است، زیرا مباح دانستن خون واموال کسانیکه به سوی قبله نماز می خوانند وکلمۀ شهادت لااله الا الله محمد رسول الله را بر زبان می رانند اشتباه است، واشتباه در فروگذاری هزار کافر در زندگی آسان تر از اشتباه در ریختاندن خون یک مسلمان است».
امام محمد عبده می گوید:« دوری جستن از تکفیر، اصلی از اصول احکام در اسلام است … میان مسلمانان مشهور است واز اصول دین اسلامی دانسته می شود که اگر از شخصی سخنی صادر شود که با صد وجه احتمال کفر داشته باشد وبه یک وجه احتمال ایمان در آن برود، در آنصورت حمل به ایمان می شود وجائز نیست که ان را حمل به کفر نمود …».
امام طحاوی در کتاب مشهور عقیده اش می گوید:« هیچ یک از اهل قبله را بخاطر ارتکاب گناهی تکفیر نمی کنیم تا زمانیکه آن(گناه) را حلال نپندارد».
امام نووی می گوید:« بدان که مذهب اهل حق این است که بخاطر ارتکاب گناهی هیچ کس از اهل قبله را نمی توان کافر گفت کما اینکه نمی توان اهل اهواء وبدعت را کافر گفت».
درمان تکفیر:
هر پدیدۀ غیر طبیعی نیاز به درمان دارد، درمان تکفیر واندیشه تکفیری چیست؟ پاسخ این پرسش قرارذیل است:
اولاً: پخش ونشر علم ومعرفت: نخستین قدم در راه رویارویی با اندیشۀ گروه های تکفیری، پخش ونشر علم ومعرفت دینی صحیح میان مردم است، تا فریب شعارهایی را که تکفیریان بخاطر فریب مردم ومنحرف ساختن آنها از راه حق بلند می کنند نخورند؛ زیرا تکفیری ها آدم های سطحی وکم سواد وقشری درفهم احکام دین اند وفهم درستی ازمبانی اسلام ومقاصد واهداف آن ندارند، پس راه علاج این درد، پخش ونشر معارف دینی حقیقی وبیان مقاصد ومبانی وارزش ها واخلاق اسلام است.
دوم: بیان حرمت قتل وتجاوز: کشتن بی گناهان از بدترین گناهان است وقرآن کریم تصریح دارد که کشتن یک شخص در حقیقت کشتن همۀ بشریت است و پیامبر خدا هم در این زمینه ارشاداتی دارند، از جمله کسی که در کشتن انسانی به جزئی از کلمه شرکت ورزد در پیشانی او در روز قیامت نوشته می شود که این شخص از رحمت خدا نا امید است ودها روایت دیگر، اما مشکل عصر ما این است که ملت ها از روح دین دور شده اند ومدعیان دینداری خود را در جایگاه خدا قرار داده ونیت خوانی می کنند و به موجب آن دیگران را تکفیر می کنند!!.
سوم: تبیین مشروعیت اختلاف: باید برای مردم این واقعیت فهمانده شود که اختلاف مشروع است، به این معنا که خداوند دروازۀ اجتهاد را بر روی هیچ کسی بند نکرده است وقتی که اجتهاد هست اختلاف هم ناگزیرهست وهر مجتهد جامع شرایط حق دارد نتایج تحقیقات خویش را بیان دارد وکسی حق مانع شدن او را ندارد، وهرگاه اختلاف درامور فرعی دین جائز باشد پس در امور دنیا به طریق اولی جایز است مانند مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… بیان مشروعیت اختلاف برای مردم واینکه اختلاف در فروع هیچ اشکالی ندارد، شمشیر برندۀ تکفیر را کند نموده واز کار می اندازد.
چهارم: پاسخ به شبهات: یکی از راه های درمان اندیشۀ تکفیر پاسخ دادن به شبهاتی است که آن را تکفیریها میان مردم به ویژه جوانان خلق می کنند تا بتوانند ویرانگری، خشونت وجنایت خویش را در برابر دیگران توجیه کنند؛ به همین لحاظ برعلما وفقهاء لازم است که پاسخ درخور به شبهات واشکالات فکری آنها بدهند تا اولا جوانانی که فریب این جریان را خورده اند از حقیقت آگاه شوند ودست از جنایت بردارند وبه جمع اکثریت مسلمانان ملحق شوند وثانیا بتوانند جامعۀ اسلامی را از ویروس تکفیر وتروریسم حمایت کنند.
اما به این نکته اشاره کنم که مبارزه با تکفیر منحصر به یک بعد نیست، بلکه نیازاست تا شامل تمام ابعاد گردد، به این معنا که دین ومعرفت دینی به گونۀ شایسته توضیح داده شود واز نگاه علمی ودینی اندیشۀ تکفیری نقض ورد گردد، ودر عرصۀ عملی جامعه وحکومت کسانی را که مرتکب خشونت وقتل می گردند مورد محاکمه قرار دهد ومانع خطابه های تکفیری گردد.
پنجم: ترویج تقریب میان مذاهب اسلامی: یکی از درمان های فکری برای پدیدۀ تکفیر، زدودن نفرت میان مذاهب اسلامی، فعال سازی خط وحدت اسلامی، برجسته سازی مواضع مشترک وکم اهمیت نشان دادن نقاط اختلافی و تلقین این ایده است که مذاهب اسلامی فقهی وکلامی برداشتهای متفاوت از دین واحد بوده که پیروی ازهرکدام باعث نجات انسان در دنیا وآخرت می گردد ومذاهب اسلامی در حقیقت راه های متفاوت برای رسیدن به خدا وواقعیت اند.
ششم: احیای کلام وفلسفه در مدارس دینی: یکی از مشکلات جهان اسلام به ویژه نهادهای دینی در عصر حاضر این است که مباحث کلامی را به حد اقل رسانده وفلسفه را کاملاً از نصاب های تعلیمی خود حذف کرده اند، وکارشان به جایی کشیده که متکلمین وفلاسفه را تکفیر می کنند، در حالیکه فلسفه گرایشی برای تفکر است که به پرسشگری وریشه یابی مسائل انجامیده وآن را تحلیل ونقد می کند که نادیده گرفتن آن از طرف نهادهای دینی منجر به دگم اندیشی، افراطگرائی، جزم اندیشی وترویج تکفیر شده است وکار این نهادها به جایی رسیده که به جای ترویج تفکر وریشه یابی مشکلات فکری به تکفیر مسلمانها می پردازند که نتیجه اش نابود سازی همه چیز است.
وبه این واقعیت نیز باید اشاره کرد که مسألۀ تکفیر منحصر به اسلام ومسلمانان نیست بلکه یک پدیده فرا منطقوی ودینی ومذهبی است، که در غرب هم بنیادگرایان نماینده این اندیشه اند اما دانش ومعرفت وحکومت داری سالم غربی باعث شده که جوامع آنها از خطر تکفیریان شان مصون بماند.

خاتمه:
از آنچه گفته آمدیم به نتائج ذیل دست یافتیم:
1- پدیدۀ تکفیر پدیدۀ جدید نیست بلکه دراعماق تاریخ بشر از جمله تاریخ اسلام حضور دارد که در اسلام خوارج را می توان بنیانگذاران تکفیر دانست.
2- خطر این پدیده نسبت به جوامع اسلامی بیشتر وفراتر از خطر دشمنان خارجی است.
3- تکفیریان جدید که بیشتر به جریان های اسلامی معاصر نسبت دارند، ادامه دهندگان راه خوارج اند که رسول خدا از آمدن آنها امت اسلامی را هشدار داده بود؛ زیرا باعث نابودی امت اسلامی می گردند.
4- تکفیر حکم شرعی است ومرجع آن کتاب وسنت است واصلاً روا نیست که کسی یا کسانی بخاطر برخی از مسائل اختلافی کسی ویا کسانی را تکفیر کنند، بلکه باید در این باره به اهل علم وتقوا رجوع شود.
5- اهل سنت وجماعت برای تکفیر کسی ویا گروهی ضوابط وقواعدی وضع کرده اند وبی توجهی به این ضوابط وتکفیر بدون علم ودانش انحراف از مسیر اسلام بوده که امت اسلامی را در فتنه ها ومصیبت ها انداخته است.
6- استناد تکفیریها به برخی از فتواهای شاذ که از طرف برخی از علمای دینی در گذشته دراثر عوامل سیاسی، اجتماعی ودینی صادر شده دالّ بر سطحی نگری وکم سوادی ودر پی هوا رفتن است ودلالت بر دیانت وتقوا نمی کند.
7- تکفیر، پدیدۀ نامیمونی است که بر وحدت اسلامی صدمه جبران ناپذیری زده ومایۀ خورسندی دشمنان امت اسلامی شده است.
8- پدیدۀ تکفیر دارای علل واسباب متعدد است که با تأسف درعصر حاضر تمام این علل واسباب دست با هم داده وامت اسلامی را در منجلاب هلاکت انداخته است.
9- پدیدۀ تکفیر برخواسته از بطن جامعۀ اسلامی ودر اثر فهم نادرست دین بوجود امده است اما در عصر حاضر بهترین وسیله برای بدنام سازی اسلام، تضعیف مسلمانان وحکومت های اسلامی شده است، ودر آتش تکفیر، مسلمانان هزار بار بیشتر از کافران می سوزند وابزاری شده است در دست دشمنان اسلام برای نابودسازی مسلمین.
10- بدبختانه که پدیدۀ تکفیر حضور گسترده ای در جوامع اسلامی معاصر دارد و جریان های اسلامی ونهادهای دینی معاصر مبدأ تکفیر را به عنوان سلاح در برابر تفکر وعقلانیت به کار می گیرند وگاهی هم این سلاح را در مقابل همدیگر می کشند.
ومن الله التوفیق

منابع

1- الملل والنحل، أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستاني (المتوفى: 548هـ)، مؤسسة الحلبي.
2- صَحِيحُ الإِمَامِ البُخَارِي، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (المتوفى: 1420هـ)، مكتَبة المَعارف للنَّشْر والتوزيع، 2002م.
3- لسان العرب، محمد بن مكرم بن على، أبو الفضل، جمال الدين ابن منظور الأنصاري الرويفعى الإفريقى (المتوفى: 711هـ)، دار صادر – بيروت،1414 هـ.
4- تاريخ الفكر الفلسفي في الإسلام، محمد علي أبو ريان، دار النهضة العربية بيروت، لبنان، 1976م.
5- الجامع الصحيح سنن الترمذي، محمد بن عيسى أبو عيسى الترمذي السلمي، دار إحياء التراث العربي – بيروت، أحمد محمد شاكر وآخرون.
6- الفتاوى الكبرى، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، دار المعرفة – بيروت، الطبعة الأولى 1386، حسنين محمد مخلوف.
7- منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، مؤسسة قرطبة، الطبعة الأولى ، 1406تحقيق : د. محمد رشاد سالم، 6/364.
8- درء تعارض العقل والنقل، ابن تيمية، دار الكتب العلمية – بيروت – 1417هـ – 1997م، تحقیق عبد اللطيف عبد الرحمن.
9- الاصولیة الاسلامية العربية المعاصرة بين النص الثابت واواقع المتغير، حسین سعد، مرکز دراسات الوحده العربیه.
10- النزعة التكفيرية في فكر الوهابي، الیمانی الفخرانی ، مکتبه مدبولی، القاهره.
11- غارات القبائل النجدیه علی کربلاء فی مطلع القرن التاسع عشر، مرکز المعرفه الرقمی، مقدام عبدالحسن باقر الفیاض.
12- الحرکات الاصولیه الاسلامیه فی الوطن العربی، رضوان الشیبانی، مکتبه مدبولی، القاهره.
13- الاصولیه الاسلامیه العربیه المعاصره بین النص الثابت والواقع المتغیر، حسین سعد.
14- معالم فی الطریق، سید قطب، دارالشروق، القاهره ص 98.
15- الفریضه الغائبه، عبدالسلام فرج، تحت عنوان العدو القریب والعدو البعید.
16- تطور التکفیر عند جماعات التکفیریه الجذور والعوامل، سبل المواجهه قراءه تاریخیه وسیسیولوجیه، یحی فرحان.
17- العقود الدریه من مناقب شیخ الاسلام ابن تیمیه، محمد بن احمد بن عبدالهادی، تحقیق محمد حامد الفقی دار الکتاب العربی، ب د ت.
18- فتح الباري شرح صحيح البخاري، ابن حجر العسقلاني، دار المعرفة – بيروت، 1379هـ.
19- الاقتصاد في الاعتقاد، أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الطوسي (المتوفى: 505هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 2004 م.
20- غريب الأحاديث في بحار الأنوار، مکتبه الشامله.
21- الموافقات، إبراهيم بن موسى بن محمد اللخمي الغرناطي الشهير بالشاطبي (المتوفى: 790هـ)، تحقیق أبو عبيدة مشهور بن حسن آل سلمان، دار ابن عفان، الطبعة الأولى 1417هـ/ 1997م .
22- المعجم الكبير، الطبرانی، 20/164 شماره(17101).
23- محمد عمارة، رؤية إسلامية لقضايا ساخنة، تكفير المسلم، ضمن مقدمة كتاب العربي، الكويت، العدد 29، سنة 1977م.
24- الحصاد المرّ، الإخوان المسلمون في ستين عاما، أيمن الظواهري، مطبوعات جماعة الجهاد، د.ت.
25- هكذا فلندع إلى الإسلام، محّمد سَعيد رَمضان البوطي، مکتبه الشامله.
26- فتنة التكفير بين الشيعة والوهابية والصوفية، محمد عماره، القاهره 2006م.
27- الاقتصاد فی الاعتقاد، ابوحامد الغزالی، طبعه مکتبه صبیح القاهره-
28- بدایات التاسیس للفکر التکفیری، 9/4/2020م تلویزیون المیادین.
29- خطاب التكفير سلاح الجماعات الإسلامية في العصر الحديث، عادل كريمي، المركز الأوروبي لدراسات مكافحة الإرهاب والإستخبارات ـ المانيا وهولندا، …www.europarabct.com

 

بحث در مورد'گفتمان تکفیر در عصر تفکر'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است