مجالس و انجمن ها در تمدن اسلامی

مجالس و انجمن ها در تمدن اسلامی
  • 1400/9/24
  • مهران موحد
  • 19:03:17
اشتراک گزاری:

مجالس و انجمن ها در تمدن اسلامی

 

نویسنده: مصطفىٰ سباعى متفكر و پژوهشگر نامدار سورى 

مترجم: مهران مؤحد

پیرامون مجالس و انجمن ها در تمدن اسلامی، بحثی جالب و قابل توجهي می باشد؛ زیرا آنچنان مجالس و انجمن های علمی بزرگی برگذار شده است که تأثیر بسیار بسزایی بر روند توسعه وگسترش فرهنگ اسلامی از خود به یادگار مانده اند. و هم از این طریق بوده که سطح فکری و فرهنگی جامعۀ اسلامی بالا رفته و ذوق علمی و فرهنگی در میان مردم و نخبگان جامعه توسعۀ زیادی پیدا کرده است و همچنان همين انجمن ها و مجالس علمی بوده اندکه معارف بشری را در سراسر سرزمین های اسلامی با همکاری و همیاری نهادهای علمی مانند مدارس، اکادمی ها وکتابخانه ها توسعه وگسترش داده است. در همین مجالس بود که مسایل مختلف فکری و فرهنگی مورد بحث قرار گرفته و باعث بیداری فکری امت اسلامی در زمان شکوه و عظمتش گردیده بود.
با نگاه اندکی به تاریخ فکری و فرهنگی مسلمانان، هر پژوهشگری به این حقیقت دست می یابد که تمام افراد در لایه های جامعۀ اسلامی برای توسعه فکری و فرهنگی در آن زمان کار می کردند، مجالس عمومی و خصوصی را برگذار کرده و مسابقات علمی، ادبی و فلسفی را راه اندازی می کردند و با برگذاری چنین مجالسی می خواستند عطش فکری و فرهنگی خویش را از آبشخور علم و دانش مرفوع سازند، که همۀ این شور و شعف ها، بیانگر عظمت و بزرگی تمدن اسلامی می باشد.
مجالس و انجمن های علمی به گونه های مختلف برگذار می گردید. برخی از آن مجالس مستقیماً زیر نظر خلفاء دائر می گردید؛ طوریکه خلیفه مدیریت اینگونه مجالس را به عهده می گرفت و تمام علماء، فقهاء و ادباینامدار عصر خویش را در پایتخت خلافت جمع می کرد و مجلس را طبق اهداف از قبل تعیین شده برگذار می نمود. و با پیشرفت هایی که در عرصه های مختلف زندگی صورت می گرفت مجالس خلفاء هم در زمینه های مختلفی پیشرفت می نمودند.
در زمان خلفاء راشدین مجالس اکثراً برای بحث وگفتگو پیرامون شؤون دولت و اعمال حاکمان برگذار می گردید و شبیه مجلس نمایندگان بود، که در آن بزرگان قوم گردهم جمع می شدند و به بحث و بررسی پیرامون قضایای دولت می پرداختند.
روزی عمربن خطاب خلیفۀ دوم اسلام میخواست شخص با کفایت و با درایتی را متولی امر مهمی سازد برای جلسۀ مشورتی خود گفت: شخص با کفایتی را به من معرفی کنید تا او را متولی امر مهمی سازم گفتند: فلانی. گفت: نخیر. نیازی به او ندارم گفتند: کی را می خواهی؟گفت کسی را می خواهم که هرگاه در میان قوم باشد و امیرشان هم نباشد مردم او را امیر خویش پندارند و هرگاه امیر آنها گردد طوری برخورد کند که گویا یک فرد عادی ایشان است. گفتند: چنین صفتی را جز در ربیع بن زیاد حارثی در کس دیگری سراغ نداریم.گفت: راست گفتید. سپس وظیفۀ مهمی را به او سپرد.
همچنان مجالس خلفاء در زمان امویها، اکثراً مجالس ادب، حکمت و شعر بود. روزی عبدالله بن هاشم در مجلس معاویه حاضر گردید معاویه گفت:کی برای من شجاعت، سخاوت وجوانمردی را تعریف میکند؟ عبداللهگفت: ای امیر
المؤمنین سخاوت آن است که مال را پیش از اینکه از تو بطلبند بدهی . شجاعت آن است که جرأت اقدام داشته باشی و هرگاه از اقدام باز ماندی صبر و پایداری نشان دهی. جوانمردی آن است که دیندار و با خدا باشی و همواره در پی اصلاح حال بوده و از همسایۀ خویش حمایت کنی.
عبدالملک در یکی از مجالس خود گفت: کی می تواند اعضای بدن را مرتب با حروف هجائیه بیان دارد و جایزه اش هر چه خواسته باشد برایش داده خواهد شد؟ سوید بن غفله که در مجلس حضور داشت گفت: من می توانم. عبدالملک گفت: بگو. سوید گفت: انف، بطن،ترقوه، جمجمه، حلق، خد، دماغ …کسی دیگری هم که در مجلس حاضر بود گفت: یا امیر المومنین! من نام اعضای بدن را مرتب به حروف هجائیه دو دو بار می گویم. سوید گفت: من آن را سه سه بار می گویم : انف، اسنان، اذن و… عبدالملک از حاضر جوابیش خوشش آمد و برایش جائزه داد.
در مجلس دیگری که عبدالملک برگذار نموده بود اعرابی ای حاضر شد و شاعر نامدار عرب (جریر) هم در آنجا حضور داشت. عبدالملک برای اعرابی گفت: چیزی از شعر می دانی؟ اعرابی گفت: ای امیرالمؤمنین هر آنچه خواهی بپرس. عبدالملک گفت: کدام بیت است که در مدح و ستایش در میان عرب ها از آن بهتر نباشد. اعرابی گفت: قول جریر که می گوید: 
الستم خیر من رکب المطایا واندی العالمین بطون راح
«آیا شما بهترین سوارکارانی نیستید که .. برای جهانیان دره های وسیعی را عطا کردید؟».
پس از شنیدن این بیت جریر سرش را برای اظهار فخر و مباهات بلند نمود. عبدالملک برای اعرابی گفت: در اظهار فخر و مباهات کدام بیت بهتر است؟ اعرابی گفت: گفتار جریر که میگوید: 
اذا غضبت علیکم بنو تمیم
حسبت الناس کلهم غضابًا

« هرگاه بنی تمیم بر شما قهر کنند .. گمان می کنی که همۀ مردم بر شما قهر اند».
باشنیدن این بیت به جوش و خروش آمد. سپس عبدالملک گفت:کدام بیت هجو کننده تر است؟ اعرابی گفت: قول جریر که می گوید: 
فغض الطرف انک من نمیر فلا کعباً بلغت ولا کلابًا
«چشمت را پایین آور برای اینکه تو از( نمیر) هستی .. نه به کعب رسیده ای و نه به کلاب».
با شنیدن این بیت چهرۀ جریر از مسرت می درخشید. سپس عبدالملک گفت: کدام بیت عاشقانه تر است؟ اعرابی گفت: قول جریر که می گوید:
ان العیون التی فی طرفها حور
قتلننا ثم لم یحیین قتلانا
« چشمان کلانی که سیاهی اش خیلی سیاه و سفیدی اش خیلی سفید است.. ما را کشته وکشته های ما را دو باره زنده نکرده است».
با شنیدن این بیت (جریر) غرق خوشی و مسرت شد. سپس عبدالملک گفت: کدام بیت از نگاه تشبیه بهتر است؟ اعرابی گفت: قول جریر که می گوید: 
سری نحوهم لیل کأن نجومه
قنادیل فیهن الذبال المفتل
« بسوی آنها شبی پیمود که گویا ستاره هایش .. مانند چراغ های بودند که در آن پلیته های تابیده شده است».
جریر که از مسرت و خوشی خود را گم کرده بود گفت: ای امیر المؤمنین جایزه ام را برای اعرابی بدهید. عبدالملک گفت: معادل جایزۀ تو به اعرابی هم خواهم داد. اعرابی در حالی از مجلس خارج شد که در دست راست هزار درهم و در دست چپ یک بسته لباس داشت.
در زمان عباسیها، پیشرفتهای چشمگیری در مجالس خلفاء رونما گردید؛طوریکه مجالس با زیباترین اثاثیه ها مزین می گردید و در خوبترین جاها برگذار می شد و علماء و ادیبان زیادی به آن دعوت می شدند و بحث های مختلفی در آن مطرح می شد و هنرمندان برای هنر نمایی حضور می یافتند و نوازندگان به اجرای آهنگ های دلنشین مجالس را مملوء از شور و شعف نموده و با نوای موسیقی احساسات ادیبان و شاعران را تحریک نموده و آنها را به القای اشعار زیبا و دل انگیز تشویق می کردند وکلماتیرا که مطرب ها در آهنگ های خود به زبان می آوردند، آنها را مورد تفسیر و تحلیل قرار می دادند. و مشهورترین خلفاء عباسی که چنین مجالسی را برگذار میکردند هارون الرشید و مأمون بودند. 
هارون رشید، اكثر اوقات علماء بزرگ و نامدار عصر خویش را در مجالس خود جمع می کرد و شاعران هم حضور بهم می رساندند. از جمله شاعرانی که بیشتر در مجالس هارون رشید حضور پیدا می کردند عبارت بودند از: ابونواس، ابوالعتاهیه، دعبل، مسلم بن ولید و عباس بن احنف بودند. از فقهاء نیز هر یک: ابویوسف، شافعی و محمد بن حسن و از علماء لغت: ابوعبیده، اصمعی وکسایی، و از تاریخ نگاران (واقدی) مورخ نامدار عصر خویش، و از نوازندگان، ابراهیم موصلی و فرزندش اسحاق از جمله افراد و اشخاصي بودند که بیشتر در این مجالس حضور پیدا می کردند. 
در اینجا نمونه ای از مناظره های ادبی را که در مجالس هارون الرشید صورت می گرفت خدمت خوانندگان گرامی بیان می داریم .
روزی سیبویه وکسائی امامان زبان و ادبیات عربی در مجلس هارون رشید حضور به هم رساندند. کسائی گفت: عرب ها می گویند :« کنت اظن الزنبور اشد لسعا من النحله فاذا هو ایاها( ای مثلها)». سیبویه گفت: صحیح اش این است که: (فاذا هو هی) سپس به بحث طولانی ای پیرامون این موضوع پرداختند و در اخیر به این نتیجه رسیدند که برای حل و فصل این موضوع نزد عرب خالصی می رویم که زبانش با زبان اهل شهر خلط نشده باشد تا در این موضوع داوری کند. باید تذکر داد که هارون رشید خود به کسائی که استادش بود علاقمند بود. همه، نزد عرب خالصی آمدند و از او پرسیدند. او عبارت را بسان سیبویه تلفظ نمود. هارون رشید برای عرب گفت: می خواهم جمله را مانند کسائی تلفظ کنی. عرب در پاسخ گفت: زبانم برای چنین کاری موافقت نمی کند. در اخیر با عرب اتفاق کردند که هرگاه تو را از مسأله پرسیدیم قول کسائی را تأیید کن و آن را صحیح و درست معرفی نما و این توافق در حضور جمع کثیری اتفاق افتاد. سیبویه که وضعیت را دید دانست که همۀ آنها طرف کسائی را گرفتند و برای او تعصب ورزیدند. همین بود که از مجلس بر آمده و از بغداد خارج شد. گویند از اثر این حادثه دیری نگذشت که جهان فانی را وداع گفت.
از جملۀ مناظره های فقهی که در مجلس هارون رشید اتفاق افتاد مناظره ذیل می باشد: 
محمد بن حسن صاحب ابو حنیفه، برای کسائی گفت: که تو جز چیز اندکی از کلام عرب، از فقه آگاهی نداری. کسائی گفت: هرگاه انسان در یکی از علوم تبحر حاصل کند می تواند مسائل علوم دیگر را هم حل کند. محمد در حالیکه او را امتحان می کرد گفت: در بارۀ کسی که در سجدۀ سهو، سهو کند چه می گویید آیا دو باره سجدۀ سهو کند؟ کسائی گفت: نخیر. محمد گفت: چرا ؟ کسائی گفت: برای اینکه در نحو قاعده ای داریم که مصغر را نمی شود دو باره تصغیر کرد.
مجالسی را که مأمون برگذار می کرد از زیباترین مجالس علمی در تاریخ تمدن اسلامی به حساب می آید؛ برای اینکه مأمون خود، از علماء برجستۀ عصر خویش محسوب می گردید و دربارش مملوء از رجال علم، ادب، شعر،طب و فلسفه بود که آنها را از اطراف و اکناف جهان اسلام به دربار خویش فراخوانده بود. و با وجود اینکه دارای مذاهب و ادیان و مشرب های مختلفی بودند اما بسان همفکران و همکیشان او مورد لطف و عنایت قرار می گرفتند و هرگاه مأمون می خواست مسـاله ای را مـطرح کند، خودش بحث مورد نظر را طرح می نمود و علماء را برای گفتگو پیرامون آن تشویق می کرد. و در اثنای بحث، از علماء و فلاسفه می خواست تا برای تأیید نظریات خویش از کتابهای مقدس استفاده نکنند و برای شان می گفت: برای تأیید فکر و اندیشۀ خود به قرآن و انجیل استدلال نکنید و به این گمان هم نباشید که هرگاه شما از کتاب های مقدس دلیلی ارائه می کنید باعث خرسندی من می شود. نخیر، من هرگز با چنین استدلالی موافق نیستم. همواره بکوشید برای تأیید افکار و نظریات خود از دلایل عقلی و فلسفی کار گیرید تا منفذی برای رخنه کردن تعصبات مذهبی و گروهی باقی نماند. و راه و روش من این است که همیشه در پی حقیقتم و به آن اعتراف میکنم. بعد از ارائه چنین توصیه ها به بیان فضیلت عرب ها بر دیگران پرداخت وگفت: یکی از فضائل عرب ها این بود که با فطرت سالم خویش توانستند میان گیاهان مفید و مضر برای چار پایان شان تفکیک نمایند. و زمانیکه به تغییر فصل های سال نگاه کردند آنها را به چهار فصل مختلف تقسیم نمودند. و هنگامیکه دانستند زندگی شان بستگی به باریدن باران دارد در پی شناخت ستارگانیکه طلوع و غروب آنها باعث بارندگی می گردد، بر آمدند و با شناخت ستارگان توانستند راه های شهرها و سرزمین های مختلف را شناسائی کنند. همچنان در میان خویش قوانینی وضع کردند که باعث جلوگیری از اعمال بد گردیده و آنها را به اعمال نیک و پسندیده تشویق می کرد. حتی یکی از ایشان در حالی که در دورترین منطقه بسر می برد و زندگی سخت وطاقت فرسایی هم داشت، هرگاه اخلاق را توصیف میکرد دیگر چیزی برای گفتن به دیگران باقی نمی گذاشت. و هرگاه به نكوهش امر بدی، می پرداخت جایی برای سخن بیشتر باقی نمی ماند. و همواره در سخنان شان به انجام اعمال شایسته از جمله: رعایت حقوق همسایه، بذل و بخشش مال و اعمال نیک دیگر، تشویق می نمودند. عرب ها، تمام این خوبی ها را بدون اینکه از کسی آموخته باشند توسط عقل و فطرت سالم خویش درک کرده و به طبیعت مؤدبانه و عقل عارفانه دست یافتند. با در نظرداشت چنین خوبی ها بود که ابن مقفع عرب ها را عاقلترین امت ها می دانست برای اینکه دارای فطرت سالم، وجود معتدل، فکر صائب و فهم زیرکانه بودند.
قابل ذکر است که کتابفروشی ها هم نقش مهمی در روند پیشرفت و ترقی مجالس علمی داشته و علماء و دانشمندان برای ارایۀ نظریات علمی خویش به کتابفروشی هائی که مرکز تجمع علماء و علاقمندان علم و دانش بود، می آمدند و در بخش تخصصی خویش برای حضار معلومات می دادند. جالب اینکه کتابفروش ها هم غالباً عالم و دارای فکر و فرهنگ و ادب عالی بودند که برای اشباع عطش علمی خویش مجالسی را در کتابفروشی های خویش دائر می کردند. مثلاً ابن ندیم مؤلف کتاب(الفهرست) ویاقوت حموی مؤلف کتابهای (معجم الادباء) و(معجم البلدان) همه از جملهکتابفروشها بودند. ابوالفرج اصفهانی مولف کتاب(الاغانی) و ابو نصر زجاج ادیب و زبان شناس مشهور، هر دو برای بحث و بررسی پیرامون موضوعات مختلف علمی به کتابفروشی آمده و با شعراء و ادیبان دیگر به بحث وگفتگو می نشستند. در یکی از جلسات، ابوالحسن علی بن یوسف،نزد ابوالفتح بن حزاز ورّاق، نشسته بود و با صدای بلند بیت هایی از ابراهیم بن عباس صولی را می سرود که در یکی از آن بیت ها چنین می گوید:
رای خلتی من حیث یخفی مکانها
فکانت قذی عینیه حتی تجلت
«دوستم از جائی که خود را مخفی کرده بود مرا دید و با دیدن من چشمانش روشن گردید».
زمانیکه به بیت مذکور رسید آن را نیک پنداشت و بسیار تکرار کرد. ابو نصر زجاج میگوید: ابوالفرج اصفهانی برایم گفت: برخیز و برای علی بن یوسف بگو که در استحسان این بیت اسراف و مبالغه کردی. کجای این بیتدارای صنعت ادبی است؟ از جا برخاستم و سخن اصفهانی را برایش گفتم او در جواب گفت: صنعت ادبی در این جزء بیت شاعر است که می گوید:«وکانت قذی عینیه» نزد اصفهانی برگشتم و جواب او را بازگو کردم اصفهانی گفت: دو باره نزد او برو و برایش بگو که اشتباه کردی صنعت ادبی در این جزء بیت است که می گوید: «من حیث یخفی مکانها».
و در بارۀ چنین مجالس بود که یکی از ادباء سرود:
مجالسه السوق مذمومه
ومنه مجالس قد تحتسب
فلا تقربن غیر سوق الجیاد
وسوق السلاح وسوق الکتب
فهاتیک اله اهل الوغی
وهاتیک اله اهل الادب
«در بازار نشستن کار ناپسندی است اما مجالسی هم است که دارای ثواب می باشد. جز به بازار اسپ فروشی و سلاح فروشی و کتاب فروشی نزدیک نشو، یا ابزار اهل کارزار در دست گیر و یا ابزار اهل ادب را».
واقعاً که این سخن بجایی است؛ زیرا انسانهایی که می خواهند آبرومندانه زندگی کنند سخت نیازمند وسائل جهاد و پیکار و همچنان وسائل علم و ادب اند. امتی جاودانه خواهد ماند که غذای خود را پیش از همه چیز در علم یابد. و زمانیکه امت اسلامی دارای شکوه و عظمت بود و روح زندگی را در امت های دیگر می دمید، در آن زمان همواره در پی تحصیل و اشاعۀمعارف و توسعه و گسترش علم، ادب و فرهنگ اسلامی در میان توده های مردم بود و خلیفه و تاجر وکارگر وکارفرما برای افزودن بر علم و دانش افراد در جامعۀ اسلامي وسایل تعلیم وتربیت را تهیه نموده و برای توسعه و فراگیری علم و دانش و ایجاد مدارس و مراکز تعلیمی با همدیگر رقابت میکردند، و نقل مجالس شان بحث هایی بود که باعث ارتقای سطح علم و دانش و تنویر فکر و اندیشۀ آنها می گردید و حتی در شب نشینی ها و مجالس سرگرمی و بازی شان دانشمندان و ادیبان را دعوت کرده و به تحقیق پیرامون مساله ای از مسائل و حل مسائل بغرنج و پیچیدۀ علمی و به تصحیح اشتباهات همدیگر می پرداختند که شاهد این مدعا حادثۀتاریخی ذیل می باشد:
در یکی از مجالس واثق، خلیفۀ عباسی، کنیزکی آواز می خواند و چنین می سرود:
اظلوم ان مصابکم رجلاً … اهدی السلام تحیه ظلم
«آیا بسیار ظالمانه نیست که مردی در جواب ظلم شما سلام و تحیت بفرستد».
برخی از حضار برای تصحیح اشتباه اِعرابی(حرکتی) کنیزک آواز خوان که(رجلا) را منصوب خوانده بود گفتندکه باید (رجلا) مرفوع خوانده شود؛ زیرا خبر (ان) است. اما از این آگاهی نداشتندکه(رجلا) مفعول مصدر است و(مصابکم) به معنای( اصابتکم) بوده و خبر(ان) همانا (ظلم) بوده است. زمانیکه یکی از حاضرین مجلس، برکنیزک چنین ایرادی گرفت کنیزک بر آنچه خوانده بود اصرار ورزیده و آن را صحیح پنداشت و در پاسخ معترضین گفت: من این بیت را نزد ابو عثمان مازنی که داناترین مردم است در بصره خوانده و او ایرادی بر من نگرفت. خلیفه دستور داد تا مازنی را از بصره به بغداد بیاورند. مازنی گفت: هنگامیکه بر خلیفه وارد شدم گفت:باسمک؟ می خواست بگوید مااسمک؟ (وبا استفاده از چنین سوالی می خواست برای من گوشزد نماید که او به تبدیل (با) به جای(میم) در این واِژه آگاه است). من در پاسخ به سوالش گفتم: بکر بن محمد مازنی هستم. خلیفه گفت: از مازن شیبان هستی یا از مازن تمیم؟ گفتم: از مازن شیبان، گفت: صحبت کن. گفتم: ای امیر المؤمنین! هیبت تو مانع حرف زدن من می شود. رجز خوانی چنین سروده است:
لاتقلواها وادلواها دلوا
ان مع الیوم اخاه غدوا
« او را سريع نبريد آهسته و به نرمی سوق دهید حقا که با امروز بامدادان دیگری هم است».
خلیفه گفت: این بیت را تفسیر نما.گفتم:(لاتقلواها) معنایش این است که آن را سریع نرانید عرب ها می گویند(قلوته) یعنی آن را سریع سوق داد و(دلوته) یعنی آن را نرم و ملائم راند. سپس خلیفه (توزی) را احضار کرد و او کسی بود که خواندن کنیزک را اشتباه می دانست و بیت را چنین می خواند( ان مصابکم رجل) و به این باور بود که (مصابکم) اسم مفعول است و(رجل) خبر ان. مازنی برایش گفت: دربارۀ اعراب این مقوله چه می گویی:(ان ضربک زیدا ظلم)؟ (توزی) گفت: کافیست اینک فهمیدم.
در بحثی که گفته آمدیم از مجالس علمی فقهاء، محدثین و واعظان سخنی به میان نیاوردیم؛ برای اینکه چنین مجالسی در تمام شهرها و دهکده ها دائر می گردیده و آنقدر شایع و مروج بود که نیاز به ذکر آن دیده نشد.
خلاصه سخن اینکه تمدن اسلامی در زمان اوج و شگوفایی اش تمام جهان اسلام را به نور علم و دانش، منوّر ساخته بود و در تمام عرصه های علمی و فرهنگی یکه تاز میدانها بود. دانشمند غربی آقای گوستاولوبون درین زمینه چنین میگوید:« مسلمانان علاقمندی شدیدی به علم و دانش داشتند و پس از آن که فتوحات اسلامی به پایان رسید به درجۀ بلندی از علم و دانش رسیدند و توانستند تمدنی خلق کنند که در تمام عرصه های علمی، ادبی و هنری به پختگی و شادابی رسیده و سر آمد همه تمدن ها گردد».

بحث در مورد'مجالس و انجمن ها در تمدن اسلامی'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است