فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !انسانگرایی در تمدن اسلامی
انسانگرایی در تمدن اسلامی
نویسنده:مصطفىٰ سباعى متفكر و پژوهشگر نامدار سورى
مترجم: مهران مؤحد
هر پژوهشگری که پیرامون تمدن جاودان اسلام به بحث و بررسی می پردازد ناگزیر باید از انسانگرایی تمدن اسلامی که مهمترین شاخصۀ آن محسوب می گردد نیز صحبت کند. تمدنی که بشریت را از فضای کینه توزی، کراهیت، اختلاف و عصبیت به فضائی از دوستی، تسامح، همکاری و مساوات در برابر خدا، قانون و جامعه انتقال داده است. مساواتی که هیچگونه اثری از برتری نسلی بالای نسل دیگر، گروهی بالای گروه دیگر،ملتی بالای ملت دیگر، در آن به مشاهده نمی رسد. اینگونه انسانگرایی را تنها می توان در اصول و مبانی و تشریعات و قوانین و اوضاع تمدن اسلامی دریافت نمود. این موضوع از زمانیکه اسلام اعلان کرد:(يَاأَيُّهَاالنَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَارِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً …) {النساء:1}.
« ای مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایی که همۀ شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن، خلق بسیار در اطراف عالم از مرد و زن پراکند». شروع شده و با نزول این آیت یکی از اصول انسانمداری تمدن اسلام رونما گردید.
درین تمدن انسانها با وجود اختلاف اقوام، قبائل، جنس ها و کشورها همه با هم متحد از یک اصل واحد آفریده شده اند و اختلاف و پراکندگی آنها به اختلاف و پراکندگی یک خانواده می مانندکه نباید این اختلاف ها باعث تفرقه شود؛ زیرا فلسفۀ این اختلاف ها این است که انسانها یکدیگر را بشناسند و با همدیگر همکاری کنند و در مسیر حق و حقیقت یکجا با هم قدم بردارند. این حقیقتی است که از آن مبدأ جاودانگی انسان سرچشمه می گیردکه(يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَلِتَعَارَفُوا…){الحجرات:13}.
«ای مردم ما همۀ شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه شعبه های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید».
گاهی برخی از انسانها به پله هایی از کمال و موفقیت دست می یابند و برخی در نیمه راه می مانند،گروهي به مال و منال دنیا می رسند و تعدادي دیگر در فقر و تنگ دستی به سر می برند. یکی فرمانروا می گردد و ملتی تحت تسلط و حاکمیت او زندگی می کنند و ديگر در بند و زنجیر حیات بسر می برد و همچنان برخی سفید پوست اند و برخی دیگر سیاه پوست و… لكن با وجود این همۀ تفاوت ها و دو رنگی ها، همه به یک اصل بر میگردند.گرچه قانون زندگی این است که گروهی غنی وگروهی فقیر و… باشند با وجود آن براي کسانی که به مال و ثروت دست یافته اند مجاز نیست که بر تهی دستان و محتاجان فخر فروشی کنند و یا خود را از آنها متمایزتر جلوه دهند. و یا کسانی که به حکومت می رسند برای شان روا نیست که خود را نسبت به محکومین بالاتر ببینند. همچنان کسانی که سفید پوست اند برای شان جایز نیست که خود را نسبت به سیاه پوستان برتر و عالی تر دانند بلکه همگی برادر و برابر اند و در پیشگاه خدا هیچ کس برکس دیگر فضیلتی نخواهد داشت جز به تقوا و خدا ترسي (إِنَّ أَكْرَمَكُمْعِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ){الحجرات: 13}.
«همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقوی ترین شمایند»انسانها همگی در برابر قانون مساوی اند و میان شان فرقی جز به حق نخواهد بود(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ){زلزله:7-8}.
«پس هرکس به قدر ذره ای کار نیک کرده باشد پاداش آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره ای کار زشتی مرتکب شده آن هم به کیفرش خواهد رسید» و انسانها در جامعه بسان اعضای یکدیگر اند که اگر عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار. و اینگونه اسلام عزیز وحدت بشریت را میان مردم اعلان میکند. اساساً مفهوم وحدت اجتماعی در تمدن اسلامی بسان درختی می ماند که با وزیدن باد، همۀ شاخ و برگ آن به حرکت در می آیند. اکثر آیاتی که انسانها را مورد خطاب قرار می دهند به الفاظی می آیند که از اصل وحدت بشریت آگاهی می دهد (ای مردم … ای آدمیزادگان … ) چنانچه خداوند پیروان یک دین را مخاطب قرار داده می فرماید:( ای کسانیکه ایمان آورده اید … ای مسلمانها …) و در این ایات خداوند همگی مؤمنان را بدون هیچگونه فرقی میان گروه ها، اقوام و قبائل مورد خطاب قرار می دهد.
اما در عرصۀ تشریع و قانونگذاری باید گفت که انسانگرایی و یا جاذبۀانسانی تمدن اسلامی بر تمام ابعاد آن حاکم می باشد؛ طوریکه در ادای نماز همۀ مسلمانان – بدون اینکه مکان ویژه ای برای پادشاه یا عالم یابزرگی تخصیص داده شود- در پیشگاه خداوند می ایستند. و در روزههمگی فقیر و غنی آمر و مامور و… گرسنه می شوند و در حج همۀ مردم با یک لباس و در یک موقف با هم می ایستند و عبادت خدا را بدون هیچگونه فرقی میان قوی و ضعیف و خاص و عام و… اداء می کنند. شریعت غالب در روابط میان مردم، حق و عدالت بوده و لواي دفع ظلم را که قانون اسلام آن را برافراشته براي آن است تا مظلومین بدون تفاوت به آن رجوع کنند. همچنان اگر نگاهی به قانون جزاء بافگنیم در می یابیم که هرکس جرمی را مرتکب گردد مجازات می شود اگر بکشد کشته می شود و اگر دزدی کند مجازات مي شود و اگر برکسی تجاوز کند تنبیه می گردد هیچ فرقی میان این که قاتل عالم یا جاهل و مقتول امیر یا دهقان باشد، دیده نمی شود همچنان تفاوت نمی کند که تجاوزگر امیر مومنان باشد یا بافنده لباس و کسی که تجاوز بر او صورت گرفته فرقی نمی کندکه عجمی غرب باشد یا عربی شرقی. همگی در برابر شریعت و قانون خداوندی مساوی و برابر اند چنانچه خداوند می فرماید:(الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى…){البقره: 178}.
«مرد آزاد در مقابل مرد آزاد و بنده را به جای بنده و زن را به جای زن قصاص توانید کرد».
همچنان تشریع اسلامی گامی دیگری در راه حفظ بشریت نهاده وکرامت انسانی را برای همۀ مردم بدون تفکیک میان مسلمان وکافر و سیاه و سفید به ارمغان آورده و برقرار کرده است چنانچه خداوند می فرماید:(وَلَقَدْ كَرَّمْنَابَنِي آدَمَ …){الاسراء: 70}.
« و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم» همین کرامت انسانی است که حقوق همۀ مردم را در زندگی، عقیده و معیشت، تضمین می کند و بر حکومت ها نیز واجب است تا تأمين حقوق همۀ مردم را مساویانه و بدون استثناء به عهده گیرند. همچنان تشریع اسلامی گام قویتری در این زمینه نهاده طوریکه اساس ثواب و عقاب را به نیت انجام دهنده موکول می کند نه بر اعمال و کردار ظاهری. چنانچه رسول خدا می فرماید:(خداوند به صورتهای شما نمی نگرد بلکه به دلهای شما می نگرد)پس نیت، اساس مؤاخذه و ثواب نزد خدا است چنانچه رسول خدا می فرماید: (همانا ثواب اعمال به نیت بستگی دارد و هر کس نتیجه نیت خود را در می یابد) و نیت مقبول درگاه خدا، نیتی است که مقرون به خیر و صلاح برای مردم بوده و به خاطر کسب رضای خدا انجام گرفته و هیچگونه منفعت مادی ویا تجارتی در آن منظور نباشد. چنانچه خداوند می فرماید:(وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَلَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ){الحج:78}.
«پروردگار خود را پرستید وکار نیکو کنید باشید که رستگار شوید» هرخیری را که مسلمان انجام می دهد درست نخواهد بود که اجر و پاداش آنرا از مردم بخواهد. خداوند درین زمینه می فرماید:(وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىحُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَاشُكُورً){الدهر:8-9}.
«و هم بر دوستی او (یعنی خدا) به فقیر و طفل یتیم و اسیر طعام می دهند وگویند ما فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی هم نمی طلبیم» تشریع اسلامی گام دیگری درین زمینه گذاشته طوریکه وحدت جهان را اعم از جهان انسان، حیوان، نباتات،جمادات، زمین و افلاک را در سلک عبودیت و بندگی برای خداوند و فروتنی به قانون هستی، تثبیت و تأیید می کند و چقدر زیباست خداوندیکه خود را متصف به رب العالمین نموده از بندگانش می خواهد تا در هر رکعت از نماز های شان الفاظ(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ){الفاتحه:1}.«ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است» را ورد زبان خویش قرار دهند و بر هر مسلمان واجب است تا خود را جزیی از هستی ای دانسته که مخلوق ذات کبریایی او است که موصوف به رحمت شامل و کامل می باشد. و انسان مسلمان در جهانی بسر می برد که محتاج خداوند است، بايد همواره مظهر و کانونی از رحمت باشد زیرا خداوند ذات بی همتای خود را به آن متصف نموده است.
این ها مظاهری از انسانگرایی در اصول، مبانی و تشریعات تمدن اسلامی بود که برای نجات بشریت از مهلکۀ گمراهی و تحقق عدالت و مساوات و برادری و برابری اعلان گردیده و در زمان حاکمیت اسلامی عملاًدر عرصۀ حکومتداری و زندگی اسلامی تطبیق گردید نه بسان میثاق های بین المللی حقوق بشر که فقط سالانه برای یادبود از روز اعلان آن، برخی از کشورها جشن می گیرند در حالیکه در هر روز و هر ساعت از طرف دولت های مقتدر جهان، نقض گردیده و مورد بی اعتنائی قرار می گیرد.
زمانیکه اصول و مبانی تمدن اسلامی اعلان گردید بالای همۀ ملت هایی که در سایۀ این تمدن به سر می بردند بطور یکسان تطبیق گردید نه مانند مبانی و منشور انقلاب کبیر فرانسه که ساحۀ تطبیق آن تنها کشور فرانسه بوده و با دیگران به خصوص با کشورهای تحت استعمار فرانسه طور دیگری معامله گردد. وقتیکه اصول و مبانی تمدن اسلامی اعلان شد برای یاد بود از آن کسی مجسمه اي مانند مجسمه آزادی در نیویارک نساخت. هر کس که به نیویارک وارد می شود نخستین چیز جالبی را که می بیند مجسمۀ آزادی است. و سازندگان این مجسمه در خارج از کشور شان وضعیتی را بوجود آورده اند که هر کس این مجسمه را می بیند به آزادی و منادیان و عاشقان آزادی نفرین می فرستد. باید سراغ تاریخ رفت و به آن گوش داد تا واقعیت ها را بیان کند باید به زیبایی های انسگرایی تمدن اسلامی گوش کرد تا از چگونگی اعلان و تطبیق آن از طرف فرمانروایان و افراد جامعۀ اسلامی آگاهی حاصل کرد.
ابوذر که از قبیلۀ عربی غفار بود با بلال سیاه پوست حبشی به مشاجره پرداختند و هر دو از اصحاب رسول خدا اند نزاع و مشاجره این دو، اوج گرفت و ابوذر بلال را مخاطب قرار داد وگفت:« ای بچه زن سیاه! بلال بعد از شنیدن چنین سخنی از ابوذر به شکایت نزد رسول خدا رفت و ماجرا را به ایشان بیان نمود پیامبر به ابوذر گفت: بلال را بخاطر مادرش ناسزا گفتی حقا که تو شخصی هستی که در تو خصوصیت های جاهلیت نهفته است. ابوذر به این گمان بود که جاهلیت و یا اخلاق جاهلی همانا انحراف اخلاقی شهوانی را می گویند که اکثراً از جوانها صادر می شود گفت: در این سن و سال این کار را انجام می دهم ؟ پیامبر گفت: بلی آنها برادران شما اند». ابوذر از کار خویش پشیمان شد و توبه کرد و نزد بلال حبشی آمد و رویش را در خاک نهاد و بلال را گفت تا پایش را بر روی او نهد تا مگر خداوند توبۀ او را بپذیرد.
زنی از بنی مخزوم در زمان رسول خدا دزدی کرده بود او را نزد رسول خدا آوردند تا مجازات شود موضوع دزدی این زن برای قریش بسیار مهم بود ( از این که دستش قطع شود ناراحت بودند) گفتند: چه کسی باید درین مورد با رسول خدا صحبت کند؟ گفتند: بجز اسامه که محبوب پیامبر است چه کسی جرأت اين كار را دارد؟ اسامه با پیامبر صحبت کرد پیامبر در جواب به اسامه گفت:«آیا برای جلوگیری از اجرای یکی از حدود الهی خواهش می کنی؟! سپس بلند شده و به سپاس و ستایش خداوند پرداخت آنگاه برای مردم گفت: ملت های گذشته تنها به خاطر این به هلاکت رسیده اند که وقتی یکی از اشراف دزدی می کرد او را آزاد می کردند اگر یک نفر فقیر و بیچاره دزدی می کرد حد و مجازات را بر او اجراء می نمودند. قسم به خدا اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند دستش را قطع خواهم کرد».
قیس بن مطاطیه (که مرد منافقی بود) به مجلسی وارد شد که در آن سلمان فارسی، صهیب رومی و بلال حبشی، حضور داشتند. قیس گفت: اوس و خزرج که این مرد (محمد صلي الله عليه وسلم) را که کمک کردند و (اشاره به سلمان و صهیب و بلال کرد) و اینها دیگر چه کاره اند؟ معاذ بن جبل که در مجلس حضور داشت از جا برخاست و از یقه اش گرفته و او را نزد رسول خدا آورده و ماجرا را به ایشان عرض کرد رسول خدا غضب شد و از جا برخاست و روانۀ مسجد گردید در حالیکه چادر خویش را می کشید و ندایی سر داده شد تا همۀ مردم حضور به هم رساندند. پیامبر خطبه ای ایراد کرد و فرمود:«ای مردم خدا یکی است و پدر شما یکی است و دین هم یکی است».
عدی بن حاتم که از قبیله طی بود روزی به مدینه منوره آمد (تا هنوز مسلمان نشده بود) و در مجلس رسول خدا حاضر گردید در حالیکه اصحاب از یکی از غزوات برگشته و پیرامون پیامبر جمع بودند و زره های گشادۀ خویش را می پوشیدند. عدی دید که یاران پیامبر او را مورد احترام و تعظیم قرار می دهند. در فکر فرو رفت و درین حالت دید که زن فقیر و تهی دستی از کنیز های مدینه خدمت رسول خدا آمد و برای پیامبر گفت: می خواهم با شما تنها صحبت کنم. پیامبر گفت: ببین هرجا که مناسب می بینی برویم تا گپ هایت را بگویی سپس پیامبر برخاست و در گوشۀ با او دیر استاد و به حرف هایش گوش داد سپس برگشت … زمانیکه عدی بن حاتم این صحنه را دید مجذوب انسان دوستی رسول خدا شد و اسلام آورد.
زمانیکه رسول خدا بعد از بیست و یک سال مبارزات خستگی ناپذیر، مکه را فتح کرد و بسان فاتحان در برابر مردمی که او را تکذیب کرده، از وطنش اخراج نموده و سال ها با او به جنگ و پیکار پرداخته بودند ایستاد، از مبانی ای سخن گفت که آنها را در نخستین روزهای دعوت اسلامی و بعد از آن در زمان تأسیس حکومت اسلامی در مدینه منوره اعلان و تطبیق نموده بود. رسول خدا در حالیکه بر دروازه کعبه ايستاده بود قریش را که دارای نظام طبقاتی ظالمانه ای بودند مورد خطاب قرار داده و فرمود:« ای گروه قریش! اکنون خداوند غرور جاهلیت و افتخارات نسبی را از بین برده است همۀ مردم از نسل آدم اند و آدم از خاک به وجود آمده که در اصل خلقت همۀ انسانها یکی اند و هیچ کس بر دیگری برتری ندارد». سپس این ایۀ کریمه را تلاوت نمودکه(يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىوَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…){الحجرات: 13}.
«ای مردم ما همۀ شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم وآنگاه شعبه های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید».
همچنان وقتی که ابو بکر صدیق به خلافت رسید ایشان آنقدر متواضع و فروتن و انسان دوست بودند که گویا حس بشر دوستی در تار و پود شان عجین شده باشد. پیش از خلافت به دهکدۀ می رفت و به دختر هایی که پدران شان را در جنگ ها از دست داده بودند کمک می کرد طوریکه حتی گوسفندان ایشان را می دوشید و پس از این که خلیفۀ مسلمانان شد به کار خود ادامه داد وگفت: امیدوارم که منصب خلافت مرا از کار های خیری که به مردم می کردم مانع نگردد.
خلیفۀ دوم اسلام عمر بن خطاب خلیفۀ با شهامت و غیوری بود که تا در توان داشت به ناتوانان نیکی می کرد و در راه حق مانند کوه استوار و پا برجا بود و همۀ مردم را به یک چشم می دید و همواره خود را محروم می ساخت تا به دیگران بدهد و خود را گرسنه نگه می داشت تا دیگران سیر باشند و از حال و وضعیت مردم خبر می گرفت که درین زمینه حکایت های بسیاری در تاریخ نقل شده است.
عمر در بازار، موسفیدی را دید که گدایی می کند از او پرسید: چرا گدایی می کنی؟ گفت: هرچند که من آدم کلان سالی هستم به خاطر امرار معاش دست به گدایی می زنم – پیر مرد از یهودیان ساکن مدینه بود- عمر با آن عظمت و بزرگی اي که داشت برای پیر مرد یهودی گفت: ما در برابر تو عدالت نکردیم زمانیکه جوان و تنومند بودی از تو جزیه گرفتیم و الآن که زار و ضعیف شده ای تو را به حال خود رها کردیم. و دست پیر مرد را گرفت و به خانه اش برد و مصارف او را از بیت المال تأمین کرد و به خزانه دار خود گفت: برای این پیرمرد و امثال او آنقدر از بیت المال بده تا نیازمندی های خود و خانواده شان تأمین گردد.
روزی عمر از یکی از کوچه های مدینه عبور می کرد دخترکی را دید که از لاغری و ناتوانی توان راه رفتن را ندارد و از جا بر می خیزد و دو باره به زمین می افتد عمر گفت: ای وای برین طفلک! کی از شما او را می شناسد؟ فرزندش عبدالله گفت: ای امیرالمومنین شما او را نمی شناسید؟ گفت: نخیر. عبدالله گفت: او از نواسه های شماست و دختر عبدالله ابن عمر است. عمر گفت: چه شده که این دختر زار و ضعیف گردیده است؟ فرزندش گفت: برای اینکه شما از بیت المال به قدر کافی برای ما نمی دهید. عمرگفت: قسم به خدا شما بالای من زیادتر از سهمی که برای دیگران می دهم حق ندارید خواه برایتان کفایت کند یاخیر. این کتاب خدا میان من و شما داور است.
روزی کاروان تجارتی ای که در آن زنان و کودکان نيز حضور داشتند به مدینه آمد. عمر، عبدالرحمن بن عوف را گفت: می توانی امشب همراه با من از این کاروان نگهبانی کنی؟ پس عمر و عبدالرحمن شبانگاه از کاروان نهگبانی کرده و شب زنده داری هم می کردند و تا توان داشتند اوقات خود را با طاعت و عبادت می گذراندند. درین اثناء عمر صدای کودکی را شنید که گریه می کرد، به طرفش رفت و به مادرش گفت: از خدا بترس و مواظب بچه ات باش. سپس به جای خود برگشت باز صدای کودک را شنید و دو باره نزد مادرش رفت و او را گفت: از خدا بترس و مواظب بچه ات باش. سپس به جای خود برگشت و در پایان شب بود که باز صدای کودک را شنید و پیش مادرش آمد وگفت: افسوس برتو من تو را مادر نامهربانی می بینم! چه شده که فرزندت شب تا به سحر نا آرامی می کند؟ زن در حالیکه عمر را نمی شناخت گفت: ای بنده خدا! این بچه که از سر شب تاکنون مرا به ستوه آورده می خواهم او را از شیر بگیرم. عمر گفت: چرا او را از شیر می گیری؟ زن گفت: برای اینکه عمر جز به اطفال نانخور به اطفال شیر خوار حقوقی از بیت المال نمی دهد. عمر گفت: چندماه اش است؟ زن گفت: چند ماهه است. عمر گفت: وای برتو عجله مکن. سپس عمر نماز صبح را اداء کرد در حالیکه از شدت گریه قراءتش دانسته نمی شد وقتی نماز را تمام کرد گفت: ای وای بر عمر که چقدر از اطفال مسلمانان را به قتل رسانده است. سپس جارچی را امر کرد تا اعلان نماید که اطفال تان را پیش از وقت، نان خور نکنید و امیر المؤمنین برای هر مولودی که به دنیا می آید حقوقی از بیت المال تعیین کرده است. و این فرمان را به تمام اکناف و اطراف جهان اسلام فرستاد.
قسم به خدا که در تاریخ هیچ قوم و ملتی همانند این رویداد ها به این زیبایی سراغ نداریم و در تمام تمدنهای جهان معادل زیبایی کار عمر که خودش شب تا به سحر بیدار خوابی می کند و از کاروان تجارتی نگهبانی می کند در حالیکه صاحبان کاروان همه به خواب و استراحت می روند،دیده و حکایت نشده است. در حالیکه عمر در آن روز به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفۀ مسلمانان ایفای وظیفه می کرد و دو امپراتوری بزرگ شرق و غرب در برابر او شکست خورده و سر زمین های شان تحت تسلط و حاکمیت او قرار داشت با وجود این، همان کاری را انجام می دهد که امروز یک عسکر موظف به نگهبانی کاروان، آن را هم انجام نمی دهد. و بسیار بعید به نظر می آید که نگهبان کاروان کاری را که عمر انجام داد انجام دهد. آیا می تواند مانند عمر از طفلی که شب گریه می کند سه بار خبر گیرد؟ آیا کسی در تاریخ شخصیتی را سراغ دارد که حتی شباهتی درین خصوصیات با عمر داشته باشد؟
تاریخ تمدن اسلامی مملوء از اینگونه زیبایی هاست که در هیچ تمدنی مانند آن دیده نشده است.
اسلم، خادم عمرگفت: شبی بخاطر اطلاع از حال و احوال مردم از خانه با عمر خارج شدیم و به مناطق دور افتادۀ مدینه رفتیم از دور آتشی را دیدیم. عمرگفت: به گمان من آنجا سوارنی اند که تاریکی و سردی شب آنها را از حرکت باز داشته است. بیا برویم و ببینیم که چه خبر است؟ به طرف آتش به سرعت حرکت کردیم تا اینکه به آنها رسیدیم دیدیم زنی با کودکانش نشسته و دیگی را هم بالای آتش نهاده و کودکانش گریه و ناله می کنند. عمر سلام داد و زن را پرسید که اینجا چه می کنید؟ زن گفت: تاریکی شب و سردی، ما را از حرکت باز داشته است عمرگفت: چرا بچه هایت گریه می کنند؟ زن گفت: برای اینکه گرسنه اند. عمر گفت: در دیگ چیست؟ زن گفت: آبی است که آن را بالای آتش نهادم تا بچه ها گمان کنند که غذاست و از گریه و ناله بایستند تا مگر خواب شان ببرد… و خدا میان ما و عمر داوری کند (از عمر شکایت داشت و دعای بد می کرد) عمر گفت: خدا ترا انصاف دهد عمر چه میداند که شما در چه وضعیتی هستید. زن گفت: امیرالمؤمنین است و از ما خبر ندارد؟ اسلم می گوید: عمر پیش من آمد وگفت: بیا برویم. هردو به سرعت به آردخانه آمدیم و جوالی از آرد و مقداری روغن برداشتیم. عمر گفت: بار را بر من حمل کن. گفتم: عوض شما من آن را بر میدارم. عمر گفت: یتیم شوی آیا در روز قیامت گناهان مرا بر دوش می کشی؟! من بار را بر پشت او بلند کردم و به سوی زن شتافت و من هم در پی او بودم تا اینکه آرد و روغن را نزد زن پایین کرد سپس کمی آرد از جوال کشید و برای زن گفت:آرد را بریز تا برایشان غذا آماده کنم عمر برای کودکان غذا می پخت و در آتش با دهان خود می دمید و از اینکه ریشش انبوه بود از لابلای آن دود می بر آمد تا اینکه غذا پخته شد و زن را گفت: ظرفی بیاور. زن کاسه ای آورد و غذا را در آن ریخت و برای زن گفت: من غذا را پهن می کنم تا سرد شود و تو به بچه ها غذا بده. عمر غذا را پهن می کرد و زن به بچه هایش غذا می داد تا اینکه همه سیر شدند و چیزی از غذا باقی ماند. عمر از جا برخاست و من هم همراهش. زن گفت: خداوند تو را خیر دهد با این کارت از امیرالمؤمنین بهتر بودی! عمرگفت: اگر نزد امیر المومنین آمدی ان شاءالله مرا آنجا خواهی یافت. سپس عمر خود را در یک گوشه ای گرفت و صحنه را از دور مشاهده می کرد گفتم با آنها کاری داری؟ پاسخی نداد تا اینکه طفلک ها را دیدم خوشحالی می کردند سپس به خواب رفته و آرام گرفتند. عمر در حالیکه خداوند را شکرگزاری می کرد برخاست و نزد من آمد وگفت: این بچه ها از گرسنگی گریه می کردند و نمی توانستند به خواب بروند و الآن که سیر شده اند دوست داشتم تا آنها را درخواب و آرامش ببینم.
چنین روش انسان دوستانۀ را جز در تمدن اسلامی در تمدنهای دیگر سراغ نداریم. این هم حکایت دیگر از خلیفه دوم اسلام حضرت عمر بن خطاب. در یکی از شب ها، عمر طبق معمول از خانه خود بر آمد تا از حال و احوال رعیت آگاهی حاصل نماید هنگامیکه از حومه های شهر مدینه عبور می کرد ناگاه صدای آه و نالۀ زنی را شنید، و نزدیک دروازۀ خانه، مردی نشسته بود عمر به او سلام کرد و از او پرسید که کیست و از کجا آمده است؟ مرد در پاسخ عمرگفت که از بادیه آمده تا از امیر المؤمنین مساعدتی در یافت کند. عمر گفت: آوازی را که از درون خانه می شنوم چیست؟ مرد در حالیکه عمر را نمی شناخت گفت: خدا تو را رحم کند برو پی کارت و از کاری که به تو مربوط نیست مپرس. عمر پافشاری کرد. مرد گفت: درین خانه زنی است که به او درد زایمان پیش شده و کسی ندارد تا از او مراقبت کند عمر، فوراً به خانه برگشت و برای زنش ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب گفت: آیا طالب اجر و پاداشی هستی که خداوند آن را برای تو آورده است؟ ام کلثوم گفت: آن چیست؟ عمر قصه را برایش حکایت نمود و به او دستور داد تا ما یحتاج نوزاد و مادرش را از قبیل کالا، روغن و دیگ و… از خانه با خود بردارد. ام کلثوم دیگ را آورد و عمر آن را بر دوش گرفته و به سوی خانه بادیه نشین حرکت کردند تا به آنجا رسیدند. عمر به ام کلثوم گفت: برو داخل خانه شو، و خودش با مرد بادیه نشین نشست و آتش را روشن کرد و چیزی را که همراه خود آورده بود پخت و مرد بادیه نشین با او نشسته بود و نمی دانست که او کیست؟ زن، مولود جدید را به دنیا آورد و ام کلثوم از داخل خانه، عمر را صدا زد وگفت: ای امیر المؤمنین رفیقت را به تولد بچه ای مژده بده. وقتیکه بادیه نشین صدا را شنید دانست که او الآن با امیر المؤمنین نشسته و ترس وهراس بر او مستولی شد وآهسته آهسته خود را از عمر دور می کرد. عمر برایش می گفت نترس و آرام باش. سپس عمر دیگ را بر داشت و به زنش دستور داد تا از این غذا زن بادیه نشین را بخوراند وقتیکه زن خورد و سیر شد دیگ را به مرد بادیه نشین داده و برایش گفت: خوشا به حالت! بخور؛ برای اینکه تمام شب بیدار بودی و خیلی خسته شده ای. سپس ام کلثوم از خانه برآمد و عمر برای بادیه نشین گفت: فردا صبح زود پیش ما بیا. صبح بادیه نشین نزد عمر آمد و مایحتاج خود را گرفت و برای نوزادش هم حقوقی از بیت المال تعیین گردیده و به او داده شد.
تاکنون مطالعات گسترده ای پیرامون تمدنها وشخصیت های تاریخ ساز بشریت داشتم اما به این زیبایی ای که تمدن اسلامی و شخصیت های آن جلوه می کنند ندیدم و نخواندم. در تاریخ جورج واشنگتن که به عنوان آزادکنندۀ امریکا از تسلط استعمار انگلیس شناخته می شود خواندم که قبل از اینکه به قدرت برسد در یکی از روزها از خیابان شهری که بعداً به نام او مسمی گردید (واشنگتن) عبور می کرد سربازانی را دید که سنگی را بلند می کنند ولی از حمل آن عاجز اند و افسری نزدیک آنها نشسته و به ایشان کمک نمی کند. واشنگتن برای افسر گفت: سربازان را همکاری کن تا سنگ را حمل کنند افسر امتناع ورزیده وگفت: من نمی خواهم این کار را انجام دهم. واشنگتن چادر خود را بر زمین نهاد و آنها را کمک کرد تا سنگ را برداشتند سپس برای سربازان گفت: هر وقتی به کمک نیاز داشتید خانۀ من بیایید و من در خدمت تان خواهم بود.
بدون شک که این حکایت دالّ بر این است که جورج واشنگتن دارای اخلاق بزرگی بوده است … اما این کجا وکار عمرکجا؟ طوریکه خواندیم عمر در شب خواب و راحت را می گذارد و از خانه خارج شده تا از حال مردم آگاهی حاصل کند و زمانیکه می بیند زنی از رعیتش درد زایمان می کشد وکسی ندارد تا از آن مراقبت کند فوراً به خانه بر می گردد و همسرش را در تاریکی شب در حالیکه خودش دیگ و همسرش ما یحتاج نوزاد و مادرش را حمل می کنند به خانه بادیه نشین می آورند و همسر عمر (به تعبیر امروز بانوی اول کشور) بسان قابلۀ در خدمت زن بادیه نشین قرار می گیرد و خود عمر، به عنوان آشپز آنها ایفای وظیفه می کند. آیا اینگونه حس بشر دوستی و حس مسؤولیت در برابر مردم را در کدام شخصیتی در طول تاریخ تا کنون دیده یا خوانده اید؟
این حکایت، بیانگر یکی از بزرگ منشی های عمر است و از جمله زیبایی های تمدن اسلامی به حساب می آید که از انسانی صحرا نشین مانند عمر، انسانی می سازد که در رأس همۀ بزرگان و شخصیت های عمدۀتاریخ بشریت قرار می گیرد و با این زیبایی هاست که تمدن اسلامی در طلیعۀ همۀ تمدنها قرار می گیرد. باید گفت این تنها عمر نیست که تمدن اسلامی او را به عنوان نمونه اي از انسان کامل و مهربان به بار آورده است بلکه شخصیت های زیادی مانند ابوبکر، عثمان، علی، عمر بن عبدالعزیز و صلاح الدین ایوبی و… را تقدیم جامعۀ انسانی نموده که هرکدام شان نمونۀ جاودان از انسانگرایی در تمدن اسلامي به حساب می آیند.
بحث در مورد'انسانگرایی در تمدن اسلامی'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید