

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !حضرت سعيد ابن عامر جمحى (رض)
حضرت سعيد ابن عامر جمحى (رض)
( سعيدابن عامر مرديكه آخرت را با دنيا خريد و خدا و
رسولش را از همه چيز بر گزيد)
(مورخين)
سعيد جوان يكي از هزاران كسي بود كه بدعوت زعماي قريش براي مشاهده مقتل (خُبيب
ابن عدي ) صحابى محمد صلي االله عليه وسلم در منطقه تنعيم در نزديكي مكه گرد آمده بودند، او توانست در ميان جماعت انبوه مردم خود را بزند و با شانه هايش هر كه را به هر طرف براند تا در برابر بزرگان قريش مانند ابوسفيان ابن حرب و صفوان ابن اميه و ديگر كساني كه آن موكب را ديدباني ميكردند برساند، و فرصت برايش ميسر شد تا اسير قريش را با دستان بسته ببيند كه زنان و اطفال و جوانان او را بطرف ساحه مرگ ميراندند وقتيكه اين گروهاي انبوه اسير شان را به قتلگاهش آوردند، سعيد جوان در نزديكي خبيب باقامت آراسته ايستاده ديد كه او را بطرف چوبه دار مي كشانند صداي آرام و بي هراس او را از خلال فرياد هاي زنان و كودكان شنيد كه ميگفت: اگر خواسته باشيد به من اجازه دهيد تا قبل از مرگ دو ركعت نماز بخوانم! سپس سعيد جوان باو نگاه ميكند كه بطرف كعبه رو كرده نماز ميخواند. به، به چه نمازي كه با متانت و خاطر آرام اداء
ميكرد!!! بعداً مي بيند كه (خبيب)رو به زعماي قريش كرده ميگويد: و االله اگر گمان نميكرديد كه من نماز را از خوف مرگ طولاني ساختم ، زياد ميكردم.
بعداً سعيد با چشم سر مي بيند قومش خبيب را زنده ُمثله ميكنند، و پارچه هاي جسد او را
يكي بعد ديگر قطع ميكنند و ميگويند: آيا خوش داري كه محمد بجاي تو مي بود و تو نجات مي يافتي؟
او در حاليكه خون از بدن مباركش جاري بود ميگويد: و االله من خوش ندارم با امن و امان
نزد آل و اولاد خود باشم و بوجود محمد صلي االله عليه وسلم خاري بخلد درين اثناء مردم با
دستان خود اشاره ميكنند و صدا بلند ميكنند كه:
بكشيدش، بكشيدش سپس سعيد ابن عامر مي بيند كه خبيب رضي االله عنه بطرف بالا نگاه ميكند و ميگويد
خداوندا اينان را بشمار و انتقام مرا از هر يك اوشان برار هيچ يك از يشان را زنده مگذار! سپس نفسهاي آخرينش را ميكشد و جان بجانان مي سپارد.
قريش به مكه بر ميگردد و از كثرت حوادث بزرگ، خبيب و مقتل او را فراموش ميكند، اما سعيد نو جوان فرزند عامر جمحي لحظه اي هم خبيب را فراموش نميكند، و صحنه مقتل او هرگز از نظرش دور نمي شود.
در خواب او را مي بيند، در بيداري بخيالش ميگذرد كه چگونه مثله اش ميكنند؟ نماز خواندن
او بيادش ميĤيد كه چگونه با آرامش خاطر عبادت خدا را در پاي چوبه دار اداء كرد؟ صداي پر طراوت او بگوشش ميرسد كه در حق قريش دعاي بد ميكند. از آن رو هراسان است كه صاعقه
اي او را فرا نگيرد و يا سنگ بزرگي از آسمان نيفتد!!! باز ميانديشد كه خبيب- رضي االله عنه- چيزي را باو آموخت كه قبلاً نمي دانست باو آموخت
كه زندگي پيوسته با عقيده و جهاد در راه عقيده است تا وقت مرگ. همچنان ازو آموخت كه ايمان راسخ كار هاي شگفت آوري ميكند و معجزه مي آفريند. و امر
ديگري را آموخت اين بود كه آن مردي كه يارانش او را تا اين درجه دوست دارند پيغمبري است كه از عالم بالا تأييد شده.
درين وقت خداوند جل جلاله سينه سعيد ابن عامر را ميكشايد، پس بپا ميخيزد و در ملأ عام بيزاريش را از بتان و ديگر خبايث آنان اعلان ميكند و در دين خدا داخل ميگردد.
سعيد ابن عامر بمدينه هجرت ميكند و شرف ملازمت رسول اكرم صلي االله عليه وسلم را ميگزيند و با او صلي االله عليه وسلم در غزوه خيبر و ديگر غزوات مابعد آن اشتراك ميكند. وقتي كه رسول اكرم صلي االله عليه وسلم رحلت كرد .سعيد ابن عامر بعد از آن چون شمشيري بر افراشته در اختيار خليفه او ابوبكر صديق، سپس تحت فرمان حضرت عمر قرار داشت، او بحيث نمونه مثالي از مؤمنانيكه آخرت را با دنيا خريده بودند ميزيست، رضاي خدا و ثواب آنرا بر همه
خواهشات و شهوات نفساني ترجيح داد.
خلفاي پيغمبر اكرم صلي االله عليه وسلم صداقت و تقواي او را ميدانستند، و به نصايح او گوش
ميدادند و كلامش را مي پذيرفتند.
)سعيد ابن عامر( در اول خلافت حضرت عمر ابن خطاب رضي االله عنه نزدش رفت و گفت اي عمر به تو توصيه ميكنم كه در باره مردم از خدا بترس و در كار خدا از مردم مترس ديگر اينكه قولت مخالف فعلت نباشد، زيرا بهترين گفتار آنست كه با فعل تصديق گردد.
اي عمر متوجه كساني باش كه كار شان را خداوند بتو سپرده است از مسلمانان دور دست و
قريب. و بخواه به ايشان آنچه به خود و اهل خانواده ات ميخواهي و پسند مكن به ايشان آنچه را كه بر خود نمي پسندي! تا رسيدن بحق در عمق مسايل داخل شو و در كار خدا از ملامتي
هيچكس مترس. عمر رضي االله عنه گفت اي سعيد كي توان اين همه كار ها را دارد؟ گفت مردي مثل تو از مرداني كه خداوند امر امت محمد صلي االله عليه وسلم را برايش سپرده
است ميتواند انجام بدهد در حاليكه بين او و خداوند متعال، كس ديگري نباشد آنگاه، عمر رضي االله عنه پيشنهاد كرد در پيشبرد امور باوي همكاري نمايد.
و گفت اي سعيد! من ترا والي مردم حمص مقرر ميكنم، او گفت ترا به خدا قسم مرا در فتنه
نينداز، يعني بدنيا مايل مساز. عمر رضي االله عنه در غضب شده گفت واي بر شما كار خلافت را بدوشم گذاشتيد، حالا مرا تنها ميگذاريد؟! و االله اگر بگذارمت، پس او را والي حمص مقرر كرد و پرسيد معاش برايت مقرر نكنم؟ گفت اي امير المؤمنين! آنرا چه كنم؟ همان معاش بيت المال
بالاتر از احتياج منست. سپس به حمص رفت. اندكي بعد هئياتي از نخبه گان حمص بحضور امير المؤمنين آمد، عمر رضي االله عنه گفت
اسامي فقرا و نيازمندان خويش را بنويسيد، تا احتياج شان را برآورده سازم، پس فهرستي را بحضورش پيش كردند كه فلان، و فلان از جمله سعيد بن عامر.
خليفه گفت اين سعيد ابن عامر كيست؟! گفتند والي ما. گفت والي تان فقير است؟! گفتند بلي اي خليفه واالله روز هاي طولاني ميگذرد در خانه او آتش افروخته نمي شود. پس
عمر رضي االله عنه بگريه شد، چنانكه از گريه ريشش ترشد، پس يك هزار دينار خواست و در كيسه اي انداخت و گفت سلام مرا بوي برسانيد و بگوييد كه امير مؤمنان اين مال را بتو فرستاده
تا با آن حوايج خود را رفع كني!
هيئت كيسه را به سعيد آورد، او كيسه را باز كرده همينكه دينار ها را ديد دورش انداخت و آيت ترجيع را خواند. گويا كه بروي حادثه ناگواري رخ داده باشد يا مشكلي بزرگ پيش آمده باشد، خانمش سرا سيمه پيش آمده پرسيد چه واقع شده؟! آيا امير المؤمنين مرده؟ گفت بزرگتر از آن.
گفت آيا مصيبتي بر مسلمانان آمده؟ گفت بلكه بزرگ تر از آن. گفت چه بزرگتر از آنست؟ گفت دنيا به من رو آورده تا آخرتم را فاسد كند، و فتنه در خانه ام داخل گرديده گفت خود را
از آن خلاص كن- در حاليكه از دينار ها خبر نداشت. گفت آيا مرا معاونت ميكني؟ گفت بلي. پس آن دينار ها را در كيسه هاي كوچكي انداخت و همه را به فقراي مسلمين تقسيم كرد. مدتي بعد عمر بن خطاب رضي االله عنه جهت تفقد از احوال مردم شام به آن صوب اعزام گرديد،
وقتيكه به حمص رسيد- آن سر زمين بنام كويفه تصغيركوفه خوانده مي شد، زيرا مردم آن مانند اهالي كوفه از عمال ولات شان به حق و ناحق شكايت ميكردند از آن سبب آنرا با تشبيه به كوفه كوفه گك ميگفتند.- اهالي منطقه به سلام او آمدند خليفه از احوال امير شان پرسيد
آنان باب شكايت را كشوده در چهار مورد برو اعتراض كردند كه هر يك سنگينتر از ديگري بود. حضرت عمر رضي االله عنه گفت او را با معترضين جمع كردم از خداوند خواستم كه مرا در اعتمادم ناكام نسازد، زيرا برو )سعيد بن عمير( سخت باور داشتم، فرداي آن آنان و امير شان حاضر
شدند، گفتم چه شكايت داريد؟ گفتند كه او بسيار دير براي بررسي از امور مردم مي برآيد. گفتم چه ميگوئي اي سعيد؟
اندكي سكوت كرده بعداً گفت واالله من نميخواستم در آن باره چيزي بگويم اما حالا ناگزيرم به
شما بيان نمايم، من در خانه خادمي ندارم از آن رو خودم هر صبح بر ميخيزم براي خانواده ام خمير ميكنم، بعد از آن اندكي درنگ ميكنم تا برسد، آنگاه نان پخته ميكنم، سپس وضو كرده براي بررسي احوال مردم مي برآيم
عمر رضي االله عنه ميگويد، پس بايشان گفتم ديگر از و چه شكايت داريد؟
گفتند كه او در شب هيچ كسي را نمي پذيرد. گفتم چه ميگويي اي سعيد؟ گفت واالله بيان علت آنرا هم خوش ندارم، بهر صورت بايد بگويم كه روز را براي خدمت مردم
اختصاص داده ام و شب را براي عبادت االله جل جلاله. گفتم ديگر ازو چه شكايت داريد؟ گفتند او در هر ماه يك روز از خانه نمي برآيد. گفتم چرا اي سعيد؟ گفت يا امير المؤمنين من خدمتگاري ندارم و همچنان غير از همين لباس ديگر لباس ندارم،
همين لباس را در هر ماه يكبار مي شويم و انتظار ميكشم تا خشك شود بعد از آن در آخر روز بخدمت ايشان مي شتابم.
بعداً گفتم ديگر از او چه شكايت داريد؟ گفتند گاه گاهي برو حمله ميĤيد و بيهوش مي شود. گفتم چرا اي سعيد؟ گفت من در حاليكه مشرك بودم مقتل خبيب بن عدي)رضي االله عنه( را تماشا ميكردم
ميديدم كه قريش پارچه هاي گوشت بدنش را مي بريدند و از او مي پرسيدند خوش داري محمد بجاي تو باشد و تو با اهل و اولادت آسوده باشي؟ او ميگفت و االله خوش ندارم كه با آل بيتم آسوده باشم و خاري بپاي محمد خليده باشد. قسم بخدا است كه من همان روز را بياد ميĤورم با خود ميگويم كه چرا او را ياري نكردم و گمان ميكنم كه خداوند مرا نخواهد بخشيد آنگاه بيهوش
مي شوم. درين وقت حضرت عمر حمد خدا را بجا ميآورد كه باورش در باره سعيد به خطا نرفته بود.
بعداً يكهزار دينار براي رفع نياز مندي هاي او فرستاد، وقتي خانمش ديد گفت سپاس خداي را
كه ما را از خدمت تو بي نياز ساخت، حالا مواد اوليه ما را خريداري كن و خادمي براي ما استخدام كن!
او گفت چيزي بهتر از آن نمي خواهي؟ خانمش گفت آن چيست؟ گفت آنرا به كسي ميدهيم تا در روز نياز مندي بيشتر به ما برساند.
؟گفت چگونه ؟
گفت آنرا در راه خدا قرض حسنه ميدهيم.
گفت خوبست خداوند برايت پاداش نيك عنايت فرمايد. هنوز مجلس را ترك نگفته بود كه دينار ها را در صره ها تقسيم كرد و به يكي از اولادش
گفت اين را به بيوه فلان، ديگري را به يتيمان فلان، آنرا به مسكينان فلان خانواده و آن ديگر را بفقراي فلان خانواده برسان.
بحث در مورد'حضرت سعيد ابن عامر جمحى (رض)'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید