ستاره اى بدرخشيد...

ستاره اى بدرخشيد...
  • 1400/7/30
  • گرداننده وبسايت
  • 6:36:19
اشتراک گزاری:

ستاره اى بدرخشيد...

 

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد 

دلِ رمیده‌ی ما را انیس و مونس شد

 

نگارِ من که به‌مکتب نرفت و خط ننوشت 

به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

 

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا 

 فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

 

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست 

 گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

 

خیال آب خضر بست و جام اسکندر 

بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

 

طرب سرای محبت کنون شود معمور 

 که طاق ابروی یار منش مهندس شد

 

لب از ترشح می پاک کن برای خدا 

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

 

کرشمه‌ی تو شرابی به عاشقان پیمود 

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

 

چو زر عزیز وجود است نظم من آری 

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

 

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

شاعر : لسان الغيب حافظ شيرازى

بحث در مورد'ستاره اى بدرخشيد...'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است