ديالكتيك دين و اخلاق

ديالكتيك دين و  اخلاق
  • 1400/8/14
  • دوكتور خليل الرحمن حنانى
  • 13:25:55
اشتراک گزاری:

دیالكتیک دین و اخلاق

 

نويسنده: اسماعیل بوزید: پژوهشگر مراکشی و متخصص در فلسفه

 

یکی از اشکالیات اساسی که مورد اهتمام فلاسفه و اندیشمندان و پژوهشگران قضایای فلسفه و فکر قرار گرفته، دیالکتیک اخلاق و دین است و رابطه میان قضایایی که طبیعت جهانی (کونی) دارند با قضایایی که جنبه خصوصی دارند. به عبارت دیگر رابطه بین آنچه که باید عمل شود و بین غایتی که از انجام آن فعل انتظار برده می شود.

اگر اخلاق ممثل چیزیست که انسان باید آنرا انجام دهد و مطابق آن رفتار نماید، بدون اینکه فایده و هدف مادی و نفعی محض از انجام آن انتظار داشته باشد، بلکه هدف خود همان شیء باشد، در مقابل دین تمثیل کننده اهدافی است که انسان در پی دست یافتن بدان است، بنابرین می توان گفت غایت دین مادی و نفعی محض است. این موضوع برای دانشمندان بحث جدیدی نیست، بلکه از قدیم در جوامع عربی و اسلامی این بحث مورد  توجه دانشمندان قرار داشته است، دقیقا از ابتدای قرن دهم میلادی که در میان محققان و اندیشمندان و فلاسفه بحث و جدال پیرامون رابطه اخلاق و دین به وجود آمد و دانستن اینکه آیا رابطه این دو مقوله رابطه اتصالی است یا انفصالی، و بر مبنای آن دانستن این مسأله که آیا اخلاق در چهارچوب دین به وجود آمده و یا برعکس دین موسس اخلاق است؟

دیالتیک اخلاق و دین تنها در فرهنگ عربی اسلامی مطرح نشد بلکه دامنه آن به فرهنگ غرب نیز کشیده شد. در دوره های معاصر این بحث نیز به میان آمد، خصوصا در قرن هجدهم میلادی و زمانی که تناقض نهفته در سلوک انسانی آشکار  گردید، یعنی تناقض موجود در میان سلوک انسان متدین و رفتار انسان اخلاق مدار که این اخیر برتری خود را نسبت به سلوک انسان متدین آشکار ساخت. 

قبل از ورود به بحث تفکیک و تحلیل این دیالتیک و تبیین قضایای گوناگون و روشن ساختن تفاوت هایی که در این زمینه وجود دارد، اول باید روی بعضی از اشکالیات مهم و اساسی انگشت گذاشت که عرصه و زمینه را برای انجام کارهای فکری باز می سازد نه برای دنباله روی و تقلید. این در واقع هدف نویسنده از نوشتن این مقاله است.

مقصود از اخلاق چیست؟ و مقصود از تدین چه؟ و این دو با همه چه نوع رابطه دارند؟ اتصالی یا انفصالی؟ کدام یکی آنها ایجادگر دیگریست؟ آیا دین در چهارچوب اخلاق شکل می گیرد و یا برعکس دین معیار اخلاقی تعیین می کند؟ اینها نکات مهم این بحث است.

اخلاق جمع خُلق و خُلُق است، و خُلُق - به ضم و سکون حرف لام - به معنای دین و طبع و سجیه آمده است، اما حقیقت خلق عبارت از صورت باطنی انسان است، یعنی صورت نفس انسان، اوصاف و معانی ویژه نفس انسانی، درست مانند خَلق انسان که عبارت از صورت ظاهری و اوصاف و معانی است که دارای اوصاف خوب و بد می باشد. ثواب و عذاب بیشتر به اوصاف صورت باطنی انسان تعلق دارد تا صورت ظاهری، بنابرین احادیث زیادی در مدح حسن خلق آمده است.

اما اخلاق به معنای اصطلاحی، عبارت از مجموعه ای از مبادی (Principes) و معیارهایی (Normes) است که به خیر و شر تعلق می گیرد که این امکان را برای انسان می بخشد تا در اعمال انسان نظر اندازی نماید و با قبول و یا رد کردن آن روی آن قضاوت کند. این معیارها حیثیت نوامیس کَونی (جهانی) دارند که بر همه انسان ها علی رغم اختلافات جوامع شان، بدون استثناء تطبیق می شود؛ زیرا بنیاد آن معیارها جهانی است نه خصوصی. بنابرین می توان گفت که قواعد اخلاقی از ویژه گی جهانی برخوردار هستند. به عبارت دیگر چیزی که برای یک جامعه خیر شمرده می شود، همان چیز در جوامع دیگر نیز خیر دانسته می شود. یعنی مبادی یا معیارهای اخلاقی در میان جوامع مختلف با هم تفاوت ندارند. بر عکس دین که از یک جامعه تا جامعه دیگر با هم فرق دارند و چه بسا که از بین می رود. 

دین چیست و چه رابطه ای با اخلاق دارد؟

دین در لغت به معنای اطاعت و پاداش آمده، چنانچه گفته می شود: دان بکذا دیانة و تدیّن به، فهو دیّن و متدیّن. دین در لغت به معنای عادت هم آمده، چنانکه عرب ها می گویند: ذلک دینی ودیدنی، یعنی این عادت من است. در قرآن دین به معنای جزا و پاداش آمده است: مالک یوم الدین. اما دین در اصطلاح عبارت از مقررات الهی است که عاقلان را برای پذیرش آنچه که پیامبر آورده است، دعوت می کند. به این معنا که مبدأ دین خداوند است، و دین از جانب خدا وضع و مقرر گردیده و پیامبر دریافت کننده، حمل کننده و تأیید کننده آن است. در وسط خدا و پیامبر انسان عاقل و مکلف قرار دارد که غایت دین هم صلاح و خیر حال و آینده اوست. یعنی خیر و صلاح دنیا و آخرت انسان از طریق انقیاد به مجموعه ای از عقاید و اعمالی که خداوند و یا شارع آنرا مقرر داشته است. ادامه دارد.

از لابلای مطالب متذکره آشکار می گردد که رابطه میان اخلاق و دین رابطه اتصالی نه بلکه انفصالی است؛ زیرا اخلاق هرگز در صدد تحقق غایت یا منفعت معینی نیست، بلکه هدف آن تحقق عملیست که باید انجام شود یا بدان رفتار شود. بنابرآن اخلاق اصولا روی تقویم کج رفتاری و بد رفتاری انسان من حیث سلوک ناپسند ترکیز دارد، البته با بهره گیری از مجموعه ای از مبادی و معیارهایی که می تواند کج رفتاری انسان را اصلاح کند و به صورت سلوک پسندیده در داخل جامعه سازد. در مقابل دیده می شود که دین در پی غایت و منفعت معینی است و برای نیل به ثواب و نجات از عذاب روز قیامت، بنابرین گفته می توانیم که دین به شکل اساسی بر غایات و منافعی ترکیز دارد که شخص دیندار از انجام آن فعل در نظر دارد. به عبارت دیگر انجام عمل بذاته هدف غایی دین نیست، بلکه مجرد وسیله است برای تحقق غایتی که از طریق تدین و تعبد بدست می آید و در آینده متحقق می گردد. 

 

بدین ترتیب واضح می گردد که اخلاق و دین از هم جدا هستند، همین انفصال اخلاق از دین، موجودیت افرادی غیر متدین اما پابند اخلاق تفسیر می کند. أبو حیان توحیدی در سوال خود از ابن مسکویه دقیقا به همین موضوع اشاره دارد: «چه چیزی زندیق و دهری را برای انجام عمل خیر وا می دارد تا کار خیر انجام دهد و امانتدار باشد و دست به کارهای نیک بزند و با کسانی که دچار مصیبت هستند مهربانی داشته باشد و به فریاد کسانی برسد که از وی کمک طلب می کنند و به شکایت کسی برسد که نزد وی شکوه و دادخواهی می کند، در حالیکه آدم زندیق و ملحد امیدوار به ثواب روز قیامت نیست و نه پاداشی را انتظار دارد و نه از حساب روز قیامت می ترسد؟ در مقابل احیانا مومنی را می بینی که این کارهای خیر را انجام نمی دهد. پس چه چیز آن آدم زندیق و دهری را به انجام  کارهای شریفانه و آراسته بودن به خصلت های پسندیده بر انگیخته است در حالیکه نه انتظار سپاسگزاری دارد و نه بیمی از شمشیر؟ و نه این کار را به هدف خلاصی از دوزخ انجام می دهد و نه برای بدست آوردن سپاس گزاری از کسی؟ این کار امکان ندارد مگر در نتیجه وجود چیزی که در نفس شخص زندیق و ملحد نهفته است و رمز و رازی که در عقل وی وجود دارد. آیا این چیزها به توحید خداوند متعال دلالت ندارد؟»

در جواب ابن مسکویه می گوید: «انسان بنابر انسان بودنش از افعال، همم، خصال و سجایایی متعالی برخوردار است که در ابتدای فکر و اوایل عقل خود به شریعت نیاز نداشته، و شریعت برای تأکید و تأیید چیزی می آید که نزد انسان وجود داشته است. شریعت در واقع انسان را متوجه می سازد که چه چیزی در وجود او نهفته است و چه چیزی در فطرت او وجود دارد که خداوند آنرا از ابتدای آفرینش در وجود او به ودیعه گذاشته است. پس هر کسی که در وجود خود غریزه ای از عقل و نصیبی از انسانیت داشته باشد، حرکتی در خود حس می کند که او را به سوی فضائل می کشاند و علاقه مند انجام کارهای خوب می سازد، نه چیزی بیشتر از عشق به فضائل و محاسن که عقلش تقاضا می کند و انسانیتش بدان رهنمایی می نماید.»

این سوال و جواب این معنی را می رساند که اخلاق جدا از دین است و بین دینداری و اخلاق مداری نه تنها که تلازمی وجود ندارد، بنابرین هر متدین لزوما اخلاق مدار نیست، و هر اخلاق مدار حتما متدین نیست. به موجب این واقعیت نادرست بودن این سخن واضح می گردد که از قدیم گفته می شود که علت این همه بدبختی های ما مسلمانان این است که از دین خود فاصله گرفته ایم، در حالیکه گوینده آن خود پایبند دین است، ولی ممکن است اخلاق او بدترین چیزی باشد که او دارد. چنانچه شهاب الدین سهروردی می گوید: «از شما کسی که بیشترین ذکر خدا را می کند، شاید دورترین شما از خدا باشد.»

بنابرین اخلاق بذاته هرگز نیاز به دین ندارد؛ زیرا اخلاق به یُمن عقل عملی محض، به تنهایی بسنده است و نیازی به هیچ سبب مادی برای تعیین اراده آزاد خود ندارد. به عبارت دیگر اخلاق در صدد دستیابی به کدام غایت و یا منفعت معین از انجام عمل نیست و نه برای دانستن اینکه مسئولیت و وظیفه اش چیست و نه هم برای دانستن چیزی که او را برای انجام دادن آن عمل تحریک کند. برای اینکه تصویری درست از اخلاق به مثابه فعل عقلی عملی ارائه گردد، اخلاق باید به کلی از غایات و اهداف مجرد ساخته شود. 

خلاصه کلام، دیالکتیک دین و اخلاق در جوامع متدین و غیر متدین بیشتر آشکار می گردد. غموض و ابهامی که در دیالکتیک دین و اخلاق وجود دارد، باعث بروز اشکالات دشوار و بزرگی شده که منبع آن این باور نادرست است که گفته می شود دین بر اخلاق قدامت دارد و یا اینکه اخلاق بدون دین وجود ندارد و بر مبنای آن رابطه دین و اخلاق اتصالی تعریف می شود نه انفصالی. مگر کسی که جوامع دیندار و بی دین را تحت مطالعه و تأمل قرار دهد چیزی غیر از این برایش واضح می گردد؛ زیرا می بیند که افراد غیر متدین مانند زندیق و ملحد و دهری که به خدا و پیامبر و آخرت ایمان ندارند، اما به زیور اخلاق آراسته اند و برای انجام عمل نیک و تعاون و تضامن با دیگران تلاش می نمایند و در جستجوی فضائل و دوری از رذایل هستند و برای کسب سعادت دیگران کار می نمایند. این همه بیانگر این حقیقت است که اخلاق از دین جداست و مقدم برآن. وضع معیارهای اخلاقی برای دین به خاطری ضروری دانسته می شود تا تناقضی که میان شخص مومن و سلوک او وجود دارد از بین برود. 

این چهارچوب تئوریک بحث است، اما در عرصه عمل این تناقض میان ایمان و عمل شخص باورمند به دین را می توان در عملکرد اکثریت مسلمانان ملاحظه کرد، به خصوص مسلمانان افغانستان که در دینداری هیچ مردم مسلمان دیگر را همتای خود نمی دانند. اینها که دعوای اسلامیت سچه را دارند، بر برادران مسلمان خود بی رحم هستند، بر جان و مال شان تجاوز می کنند، حقوق شانرا پامال می نمایند و مسلمانان از ظلم و وحشت مسلمانان دارند به غیر مسلمانان پناه می برند! تو گویی ظلم و گناه بر ایمان و دینداری اینها صدمه و خدشه وارد نمی کند. بیشترین کشورهایی که حاضر شده اند به مسلمانان آواره و فراری از ستم و فقر افغانستان کمک کنند و پناه بدهند، همین کشورهای غیر مسلمان هستند که مردم شان کمتر پابند دین هستند و یا اصلا دین ندارند. در مقابل کشورهای اسلامی را می بینیم در حالیکه داد از اخوت اسلامی می زنند و تایتل رسمی دولت شان «اسلامی» است و یا در پرچم ایشان کلمه و شعار اسلامی نوشته است، درهای کشور خود را به روی برادران مسلمان خود بسته اند، یا هشدار می دهند که کشور شان جای امن برای مهاجرین افغانستان نیست. اینها تا حال مرد نشده اند که کمک قابل ملاحظه ای به مردم گرسنه و قحطی زده افغانستان بکنند، و کاری که کرده اند فقط تقاضای کمک از کشورهای غربی است که عموما غیر مسلمان هستند، اما پولی که این حکومت های اسلامی در کشورهای مسلمان مصرف می کنند، عبارت از تمویل، تجهیز و تسلیح مخالفان است برای بربادی آن کشور و آوارگی مردم آن. والله المستعان.

بحث در مورد'ديالكتيك دين و اخلاق'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است