ميلاد نور و رحمت

ميلاد نور و رحمت
  • 19.10.2021
  • 21:23:23
dele:

ميلاد نور و رحمت!

زمين و آسمان مكه آن شب نورباران بود

و موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيد

اميد زندگي در جان موجودات مي‌جوشيد  

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود...

شبى مرموز و رؤيايى     

به شهر مكه مهد پاك جانان، دختر مهتاب مي‌خنديد

شبانگه ساحت "ام‌القرىٰ" در خواب مي‌خنديد

ز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابى   

دمادم بس ستاره مى شگفت و آسمان پولك نشان مى شد  

صداى حمد و تهليل شباويزان خوش آهنگ 

به سوى كهكشان مى شد...

*

دل سياره‌ها در آسمان حال تپيدن داشت   

و دست باغبان آفرينش در چنان حالت   

سر "گل آفريدن" داشت

*

شگفتى خانه ى "ام‌القرىٰ" در انتظار رويدادى بود           

شب جهل و ستمكارى  

به اميّد طلوع بامدادى بود    

سراسر، دستگاه آفرينش اضطرابى داشت    

و نبض كائنات از انتظارى دم به دم مى زد   

همه سياره‌ها در گوش هم آهسته مى گفتند         

كه: امشب نيمه شب، خورشيد مى تابد      

ز شرق آفرينش اختر اميّد مى ‌تابد   

در آن حال " آمنه " در عالم سرگشتگى مى ‌ديد:

به بام خانه‌اش بس آبشار نور مى بارد

و هر دم يك ستاره در سرايش مى چكد رنگين و نورانى    

و زين قدرت نمايى ها نصيب او      

شگفتى بود و حيرانى  

*   

در آن دم مرغكى را ديد با پرهاى ياقوتى و منقارى زمرد فام    

كه سويش پركشيد از بام 

و در صحن سرا پر زد        

و پرهاى پرندين را به پهلوى زن درد آشنا سائيد   

به ناگه درد او آرام شد، آرام

به كوته لحظه‌اى گرداند سر را " آمنه " با هاله ى اميد    

تنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيد      

چو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را  

دو چشمش برق زد تا ديد رخشان چهر احمد را      

شنيد از هر كران عطر دلاويز محمد را

سپس بشنيد اين گفتار وحى آميز : 

الا اى " آمنه " ! اى مادر پيغمبر خاتم !   

سرايت خانه ى توحيد ما باد و مشيّد باد       

سعادت همره جان تو و جان محمد باد 

*      

بدو بخشيده‌ايم اى" آمنه "  اى مادر تقوا !      

صداى دلكش "داود" و حب "دانيال" و عصمت "يحيىٰ"    

به فرزند تو بخشيديم:     

كردار "خليل" و قول "اسماعيل" و حسن چهره ى" يوسف "  

شكيب "موسى عمران" و زهد و عفت "عيسى"

بدو داديم خُلق" آدم " و نيروى "نوح" و طاعت "يونس"    

وقار و صولت "الياس" و صبر بى حد" ايوب"   

بود فرزند تو يكتا

 بود دلبند تو محبوب  

سراسر پاك...

 سراپا خوب...

*

دو گوش "آمنه" بر وحى ذات پاك سرمد بود 

دو چشم آمنه در چشم رخشان "محمد"  بود    

كه ناگه ديد روى دخترانى آسمانى را 

به دست اين يكى ابريق سيمين ،در كف آن ديگرى طشت زمرد بود    

دگر حورى، پرندى چون گل مهتاب در كف داشت

"محمد"را چو مرواريد غلتان شست و شو دادند

به نام پاك يزدان بوسه ها بر روى او دادند

سپس از آستين كردند بيرون "دست قدرت" را              

زدند از سوى درگاه خداوندى    

ميان شانه‌هاى حضرتش "مهر نبوت" را     

سپس در پرنيانى نقره‌گون، آرام پيچيدند

وز آنجا آسمانى دختران، بر عرش كوچيدند

*

همان شب قصه پردازان ايرانى خبر دادند :

كه آمد تك سوارى در" مدائن" سوى "نوشروان"

 و گفت: اى پادشه! " آتشكده ى آذرگشسب" ما

كه صدها سال روشن بود 

هم امشب ناگهان خاموش شد... خاموش...   

به "يثرب" يك "يهودى" بر فراز قلعه‌اى فرياد را سر داد:

كه امشب اخترى تابنده پيدا شد  

و اين نجم درخشان، اختر فرزند عبدالله   

نوين پيغمبر پاك خداوند ست    

و انسانى كرامندست.    

يكى مرد عرب، اما بيابانگرد و صحرايى    

قدم بگذاشت در "ام‌القرى" وين شعر خوش برخواند:

"كه اى ياران مگر ديشب به خواب مرگ پيوستيد؟    

چه كس ديد از شما آن روشنان آسمانى را؟         

كه ديد از "مكيان" آن ماهتاب پرنيانى را؟  

زمين و آسمان "مكه" ديشب نورباران بود     

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود

بيابان بود و تنهايى و من ديدم     

كه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمد   

به چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندند     

ز هر سو در بيابان عطر مشك و بوى عود آمد    

بيابان بود و من، اما چه مهتاب دلارايى !   

بيابان بود و من، اما چه اخترهاى زيبايى !         

بيابان رازها دارد، ولى در شهر ،آن اسرار، پيدا نيست     

بيابان نقش‌ها دارد كه در شهر آشكارا نيست        

كجا بوديد اى ياران؟!

كه ديشب آسمانى ها زمين "مكه" را كردند گلباران      

ولى گل نه، ستاره بود جاى گل       

زمين و آسمان "مكه" ديشب نورباران بود    

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود "

*

به شعر آن عرب، مردم همه حالى عجب ديدند     

به آهنگ عرب اين شعر را خواندند و رقصيدند:    

كه اي ياران مگر ديشب به خواب مرگ پيوستيد؟    

چه كس ديد از شما آن روشنان آسمانى را؟         

كه ديد از "مكيان" آن ماهتاب پرنيانى را؟  

بيابان بود و تنهايى و من ديدم     

كه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمد   

به چشم خويش ديدم ماه را از جاى خود كندند     

ز هر سو در بيابان عطر مشك و بوى عود آمد    

بيابان بود و من، اما چه مهتاب دلارايى !   

بيابان بود و من، اما چه اخترهاى زيبايى !         

بيابان رازها دارد، ولى در شهر ،آن اسرار، پيدا نيست     

بيابان نقش‌ها دارد كه در شهر آشكارا نيست        

كجا بوديد اى ياران؟!

كه ديشب آسمانى ها زمين "مكه" را كردند گلباران      

ولى گل نه، ستاره بود جاى گل       

زمين و آسمان "مكه" ديشب نورباران بود    

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود   

*   

روانت شادمان بادا ! 

كجايى اى عرب اى ساربان پير صحرايى؟

كجايى اى بيابانگرد روشن راى بطحايى؟     

كه اينك بر فراز چرخ، يابى نام "احمد" را    

و در هر موج بينى اوج گلبانگ "محمد" را       

"محمد" زنده و جاويد خواهد ماند     

"محمد" تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند

جهانى نيك مي‌داند  

كه نامى همچو نام پاك "پيغمبر" مؤيد نيست        

و مردى زير اين سبز آسمان، همتاى" احمد" نيست  

زمين ويرانه باد و سرنگون باد آسمان پير

اگر بينيم كه روزى در جهان نام "محمد" نيست

شاعر : مهدى سهيلى

snakker om'ميلاد نور و رحمت'

Skriv tankene dine

Del dine tanker om denne artikkelen med oss

نظر شما قابل قدر است